eitaa logo
شعر و داستان
1.7هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
79 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
ما برایش جان فدا کردیم، او با طعنه گفت: چیز دندان گیر مرغوبی نداری بیشتر...؟! 🤨🤦‍♀🤦‍♂ @shearvdastan
افسرده‌ایم، یکسره آزرده خاطریم حکماً شکسته‌ایم، نمازِ مسافریم . پرسید: آرزوی تو در این زمانه چیست؟ گفتم همینکه زنده بمانیم، شاکریم . از ما دلیل رفتن ما را سوال کرد رفتن دلیلِ ماست خودش، ما مهاجریم . شعرِ مرا شنید رقیب و تو را شناخت در آنچه آمده سرمان، خود مقصریم ... . گفتم به سرمه، گوشه‌ی چشمش چه‌کاره‌ای؟ اذنِ دخول خواند و صدا زد که زائریم ... . موسی شکافت نیل که پیغمبری کند ما شانه می‌کشیم به زلف تو، شاعریم .. @shearvdastan
آشفته ایم اگر چه، ولیکن برای یار چون ریش بر قیافه‌ی شیخیم، لازمیم @shearvdastan
. آی ... معشوقی که دستانت به خون آلوده است شهر را آتش زدی،حالا دلت آسوده است؟! سعی کردم تا که قانع باشم از بوسیدنت سعی خود را می کنم... هر چند که بیهوده است تو چه میدانی که این دیوانه از شوق لبت با چه حالی راه را تا خانه ات پیموده است؟ ریشه های فرش مان را داشتم می بافتم... دستم عادت کرده از بس بین مویت بوده است مادرم می گفت:"غیر از غم چه دارد عاشقی؟" عشق اما بیش از این ها را به من افزوده است نیست در قاموس رندان صحبت از عاقل شدن ما اطاعت می کنیم از آنچه دل فرموده است @shearvdastan
قَسَمی بهتر از آن لب، به خیالِ که رسد؟ خورده‌ام این قسم و سخت وفادارِ تو ام :) طراح: سرکار خانم کژال @shearvdastan
آرزو کردیم و جز حسرت، سر انجامی نداشت قه‌قهِ روی لبم برعکس، هق هق بوده است... @shearvdastan
آی ... معشوقی که دستانت به خون آلوده است شهر را آتش زدی،حالا دلت آسوده است؟! سعی کردم تا که قانع باشم از بوسیدنت سعی خود را می کنم... هر چند که بیهوده است تو چه میدانی که این دیوانه از شوق لبت با چه حالی راه را تا خانه ات پیموده است؟ ریشه های فرش مان را داشتم می بافتم... دستم عادت کرده از بس بین مویت بوده است مادرم می گفت:"غیر از غم چه دارد عاشقی؟" عشق اما بیش از این ها را به من افزوده است نیست در قاموس رندان صحبت از عاقل شدن ما اطاعت می کنیم از آنچه دل فرموده است @shearvdastan
هر کجا نیست کسی، آنطرفِ میز، منم خسته و غم‌زده با خویش گلاویز، منم . هر چه افتاده کناری و نفهمیده کسی هیچ‌کس هم پیِ آن نیست، همان چیز منم . خسته، خلقی پیِ ما میل ترحّم دارند شوم، شوریده، حزین، گریه‌ی یکریز منم ... . هر که در من وطنی داشته، شد خانه خراب شهر ویران شده از غارت چنگیز منم . به تنِ سردِ من اینگونه که داغِ تو نشست شاهِ قاجار تو، مشروطه‌ی تبریز منم ... . اول قصّه‌ی سهراب، خوشایند، تویی... آخر قصّه ولی، تلخ و غم انگیز منم ... . دل و دین، هوش و هوس،هر چه که بردی بشمر به خیال چه نشستی؟ ته پاییز منم ... . بعد یک عمر اگر حالِ مرا میپرسی خنده‌ی زورکیِ از گله لبریز، منم :) . . @shearvdastan
یک دم از ما گوید و یک لحظه ما را بشکند در دهانِ یار، ما هم مثلِ سوگندیم پس ... @shearvdastan
نیست از داغت نشان در ما، دماوندیم پس گریه چون کاری نخواهد کرد، میخندیم پس :) . گفت: "خالق در میان خلق هم تنهاست باز" هر کدام از ما به تنهایی، خداوندیم پس . یک دم از ما گوید و یک لحظه ما را بشکند در دهانِ یار، ما هم مثلِ سوگندیم پس . از میانِ دوستانش میکند ما را جدا مثل مو بین غذا، ما ناخوشایندیم پس . راوی‌ام لازم ندارد، مُستمع هم نشنود هیچکس ما را نمیخواهد، چنان پَندیم پس . یا غمِ دیروز، یا در شوقِ فردای منند هیچ کس در ما نخواهد زیست، اسفندیم پس . خو بگیرد چون کبوتر، بستنش بی علت است گفت آزادی ولی در اصل در بندیم پس . خوشه‌چین جز غفلتِ دهقان ندارد خواهشی رو نگیر اینگونه، ماهم آرزومندیم پس ... @shearvdastan
‏حالم شبیه کوه، کمی قبلِ بهمن است آبستنِ حوادثم و سرد و ساکتم ... @shearvdastan
بی مِهر روی ماه تو، آبانی‌ام هنوز سردم، غروب جمعه‌ی بارانی‌ام هنوز... مصرم، اگر چه بی تو، گرفتار قحطی‌ام سرخوش ز خاطرات فراوانی‌ام هنوز... @shearvdastan
من از معاد نترسم ؛ ولی نیاید کاش ... که نیست حوصله ی شرح ، آنچه را که گذشت ... @shearvdastan
لبریز گفتن‌است دلت، گوش خویش باش دنبال دیگران نرو، آغوش خویش باش روی کسی حساب نکن، بعد مرگ هم تابوت خود بلند کن و دوش خویش باش از درد دل نصیب تو جز دردسر چه شد؟ بگذار و بگذر از گله، سرپوش خویش باش :) ای عشق سرشکسته، چه کردند با تو خلق؟ هشیار باش دیگر و مدهوش خویش باش ... گفتم به چشمِ خویش که این چون گناهِ توست بی آبرو نباش، خطاپوش خویش باش ... چشمک زدن به اهل زمین نیست کار تو در آسمان ستاره‌ی خاموش خویش باش @shearvdastan
‏دانی که از چکیده ی عمرم، ثمر چه ماند؟ این غم که با من است ؛ همین غم که با من است ... . . . @shearvdastan
گفتم به سُرمه: گوشه‌ی چشمش چه‌کاره‌ای؟ اذنِ دخول خواند و صدا زد که: زائریم :)) @shearvdastan
برای فتحِ منِ خسته، جنگ لازم نیست فقط بِخند تو ، آری تفنگ لازم نیست نیاز نیست به تزریق، کشتنِ ما را هوا، هوای تو باشد، سُرنگ لازم نیست به جز همینکه تو در ساحلی، دگر چیزی برایِ خود‌کشیِ یک نهنگ لازم نیست خرابه کردنِ یک شهر را، غمت بس بود مغول نخواهد و تیمورِ لنگ لازم نیست ... دلِ گرفته‌ی ما را به قلبِ خود نسپار ... که در شکستنِ این شیشه سنگ لازم نیست سیاه‌مویی و لب سُرخ، یک کدام بس است که میزبان تو که باشی، دو رنگ لازم نیست من از نگاه بیفتم، تو می‌روی بالا در این مقایسه الّاکلنگ لازم نیست بهانه کرد که چون شاعرم هوس بازم بگو نخواستمت دیگر، انگ لازم نیست :) @shearvdastan
از روی همه رد شد و آغوش مرا خواست‌... می‌خواست که حرفی بزند،گوش مرا خواست... :) @shearvdastan
هر چه کردی با دلم را شعر کردم، روزِ حشر دفترِ اشعارِ ما، خود نامه‌ی اعمالِ توست... @shearvdastan
آغوشِ ماست از غمِ بیگانگان تُهی این سرزمین، قلمروی محبوب بوده است :) @shearvdastan
هر کجا نیست کسی، آنطرفِ میز، منم خسته و غم‌زده با خویش گلاویز، منم هر چه افتاده کناری و نفهمیده کسی هیچ‌کس هم پیِ آن نیست، همان چیز منم خسته، خلقی پیِ ما میل ترحّم دارند شوم، شوریده، حزین، گریه‌ی یکریز منم ... هر که در من وطنی داشته، شد خانه خراب شهر ویران شده از غارت چنگیز منم به تنِ سردِ من اینگونه که داغِ تو نشست شاهِ قاجار تو، مشروطه‌ی تبریز منم ... اول قصّه‌ی سهراب، خوشایند، تویی... آخر قصّه ولی، تلخ و غم انگیز منم ... دل و دین، هوش و هوس،هر چه که بردی بشمر به خیال چه نشستی؟ ته پاییز منم ... بعد یک عمر اگر حالِ مرا میپرسی خنده‌ی زورکیِ از گله لبریز، منم @shearvdastan
شب بود و زلف یار... تو پیوند را ببین... در کشتنم دو یار همانند را ببین..‌. دارد نظر به غیر و دل از ما ربوده‌است این دزد حقّه‌باز هنرمند را ببین... گفتم: "چگونه عاشق خود میکنی مرا؟" خندد به من؛ جوابِ خوشایند را ببین... پندش دهم که: "چهره بپوشان برای غیر" از من گرفت رو... اثر پند را ببین! چای آورم که باز بماند دقایقی... لب باز می‌کند به سخن، قند را ببین‌‌‌. پرسد:" رقیب اگر بدهد زر، چه می‌کنی؟" _سر می‌دهم... سوال هدفمند را ببین... سر بسته گویمش: "طمعِ دیگران چه سود؟ آنان که دل به زلف تو دادند را ببین..." عمری سکوت بر لب و آتش به سینه، آه از ما گذشته، صبر دماوند را ببین... من میروم به اصل سخن: "دوست دارمت..." او می‌زند به حاشیه... ترفند را ببین... لبخند میزند که: "به دشنام دلخوشی؟" دشنام را رها کن و لبخند را ببین... بر لب، هزار شاعرِ مقتول را نگر... در مو، هزار صوفیِ در بند را ببین... در ابروان، پیمبریِ نوح را نگاه! در چشم‌، بی‌خداییِ فرزند را ببین! مژگان چو میله ها و اسیران در آن "دو چشم" زندانیانِ یاغیِ هم‌بند را ببین... با صد کرشمه آمد و پهلوی من نشست دل را ربود و رفت، فرایند را ببین هشیار، از آن دو گفت و به مستی شکست‌شان بختِ مشابهِ دل و سوگند را ببین گفتم:" خدا مرا نگذارد بدون یار" جانم گرفت.‌‌.. کار خداوند را ببین! هنگام رفتن من و عید خلایق است در طالعم حکایت اسفند را ببین... @shearvdastan
از خاکم و شکسته، ولی کوزه نیستم... فریاد گرگِ زخمی‌ام و زوزه نیستم... پا خورده‌ایم و قالیِ کرمان نبوده‌ایم در دست دیگرانم و فیروزه نیستم... من "باید"م، جهان همه "شاید"، نگاه کن... حس می‌کنم که آدم امروزه نیستم... زاهد، تمام روز اگر غصه میخورم حدم بزن، که این رمضان روزه نیستم.... از داغ هر کسی، اثری بر تنم نشست من آدمم به جان شما، موزه نیستم... @shearvdastan
‏دانی که از چکیده ی عمرم، ثمر چه ماند؟ این غم که با من است ؛ همین غم که با من است ... @shearvdastan