تنگ غروب از سنگ، بابا نان درآورد
آن را برای کودکان لاغر آورد
مادر برای بار پنجم درد کرد و
رفت و دوباره باز هم یک دختر آورد
گفتند "دختر نان خور است" و مادرم گفت
"ای کاش می شد یک شکم نان آور آورد"
تنگ غروب آمد پدر، با سنگ، در زد
یک عده را مهمان برای مادر آورد
مردی غریبه با زنانی چادری که
مهمان ما بودند را پشت در آورد
مرد غریبه چای خورد و مهربان شد
هی رفت و آمد، هدیه ای آخر سر، آورد
من بچه بودم، وقت بازی کردنم بود
جای عروسک پس چرا انگشتر آورد؟
مربع
تنگ غروب از سنگ، بابا نان درآورد
آن را برای کودکان دیگر آورد
مادر برای بار آخر درد کرد و
رفت و نیامد، باز اما دختر آورد
#مریم_آریان
#شعر_اعتراض
بنویس "بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سین سفرهمان ایمان ندارد"
بعد از همان "تصمیم کبری"، ابر دیگر
یا سیل می بارد و یا باران ندارد
بابا انار و سیب و نان را می نویسد
حتی برای خواندنش دندان ندارد
انگار بابا همکلاس اولی هاست
هِی می نویسد این ندارد، آن ندارد
بنویس کِی آن مرد در باران می آید
این انتظار خیسمان پایان ندارد
ایمان! برادر! گوش کن... نقطه سر خط
بنویس "بابا مثل هرشب نان ندارد"
#غلامعلی_شکوهیان
#شعر_اعتراض
دوباره شنبه شد، شروع هفت روز ترس و دلهره، شروع هفت روز اضطراب
شروع درس های منجمد که " v نماد حرکت است و a نمادی از شتاب "
شروع راه خانه تا به مقصد همیشگی و شب که شد درست عکس این مسیر
شروع صبح، ظهر، شب، بخر، بخور، بپاش، بعد هم برو بغلت توی رختخواب
شروع روزمرّگی گربه های خانگی و سطل آشغال های روز قبل
شروع کار پارک ها و عده ای حشیشی و چهار پنج بچه و یکی دو تاب
شروع عشق های لحظه ای و طرز زندگی فقط برای یک غریزه و ... همین!
لباس ها و کفش های هر چه مد شده، قیافه های تازه و مدل جدید و باب
شروعِ "من فقط یکی دو روز با توام، و بعد می روم سراغ سوژه ای جدید
تو هم برو مزاحمم نشو، سوال هم نکن، که من به هیچ یک نمی دهم جواب"
شروع جمله های پوچ و بی دلیل، جمله های از سر زبان، نه از صمیم قلب
"نه زندگی بدون تو برای من جهنم است و پُر شده از شکنجه و عذاب"
شروع جمله هایِ باد، هر طرف که می وزیدِ هفته ای "رفیقتم"، و هفته ای
"نه من نمی شناسمت... چرا سراغ دیگران نمی روی و ... روی من نکن حساب"
شروعِ "دست من نبود، خود به خود خراب شد" و یا که "شانس هم به ما نیامده"
شروع اشتباه ها و چند دسته گل که می شود به یک بهانه دادشان به آب
شروع روزنامه های ضد هم: "فلان وزیر اینچنین و آنچنان، جناحمان،
جناحشان" و تیتر های آنچنانی و برای جلب این جناب و آن یکی جناب
شروع فقر عده ای کثیر و ثروت کلان برای عده ای قلیل، بی دلیل
یکی برای شام می خورد کباب و آن یکی از آه و دود، سینه اش شده کباب
و شنبه و نماز و مسجد و همین شناسنامه هایمان که مدرکند مؤمنیم
و شنبه و عبادت و قبول بندگی، ولی به حوری و بهانه و ثواب
شروع شاعران مثل من کلیشه ای و همچنین دچار مشکلات ریشه ای
غزل: بدون قافیه، بدون بیت ناب، یا سپید های بی حساب و بی کتاب
مربع
و شنبه... شنبه... شنبه... شنبه های مثل هم، آن شبیه این و این درست مثل آن
شروع هفت روز نحس، هفت روز ترس و دلهره، شروع هفت روز اضطراب
#مهدی_زارعی
#شعر_اعتراض
@shearvdastan
همان طوری که مادر حدس زد، شد
پدر آمد به شهر و نابلد شد
به شهر آمد، بساط واکس وا کرد
نشست آنجا که معبر بود، سد شد
پدر را شهرداری آمد و برد
بساطش ماند بی صاحب، لگد شد
پدر از معضلات اجتماعی است
که تبدیلِ به شعری مستند شد
و بعد آمد کوپن بفروشد اما
شبی آمد به خانه، گفت: «بد شد
دوباره ریختند و جمع کردند
خطر از بیخ گوشم باز رد شد»
پدر جان کند و هی از خستگی مرد
نفس در سینه اش حبس ابد شد
به مادر گفت:«من که رفتم اما
همان طوری که گفتی می شود، شد»
به یاد روی ماهش بودم امشب
نشستم، گریه کردم، جزر و مد شد
#مریم_آریان
#شعر_اعتراض
@shearvdastan