تویی آن آیت رحمت که نتوان کرد تفسیرش
منم آن مایهٔ حسرت که نتوان داد تغییرش
تو و زلف گره گیری که نتوان دید در چنگش
من و خواب پریشانی که نتوان کرد تعبیرش
تعالالله از این صورت که من ماتم ز تحسینش
بنام ایزد از این معنی که من لالم ز تقریرش
دلا را صورتی دیدم که دل میبرد دیدارش
به صورت خانهای رفتم که جان میداد تصویرش
حریفی شد نگار من که شاهانند محتاجش
غزالی شد شکار من که شیرانند نخجیرش
بلای جان مردم فتنهٔ چشم سیه مستش
گشاد کار عالم حلقهٔ زلف گره گیرش
به قتل عاشقان مایل دل پرورده از کینش
به خون بی دلان شایق لب ناشسته از شیرش
ز دستی خفتهام در خون که تن مینازد از تیغش
ز شستی خوردهام پیکان که جان میرقصد از تیرش
در آن مجمع که بسرایند ذکر از جعد حورالعین
من و امید گیسویش من و سودای زنجیرش
ز دست کافری کی میتوان دیدن سلامت را
که خون صد مسلمان میچکد هر دم ز شمشیرش
شبی نگذشت کز دست غمش چون نی ننالیدم
دریغ از نالهٔ پنهان که پیدا نیست تاثیرش
به مردن هم علاجی نیست رنجور محبت را
فغان زین درد بیدرمان که درماندم ز تدبیرش
سر معماری ار داری بیا ای خواجهٔ منعم
که من ویرانهای دارم که ویرانم ز تعمیرش
مسخر ساخت نیر تا دل پاک فروغی را
تو پنداری که از افسون پری کردهست تسخیرش
#فروغی_بسطامی
@shearvdastan
ایمن از تیر نگاه تو دل زاری نیست
مردم آزارتر از چشم تو بیماری نیست
باز در فکر اسیران کهن افتادی
به کمند تو مگر تازه گرفتاری نیست؟
کی تواند که به سر تاج سلیمانی زد
هر که از لعل تواش خاتم زنهاری نیست
هر گز آن دولت بیدار نصیبش نشود
هر که را وقت سحر دیدهٔ بیداری نیست
دامن گوهر مقصود به دستش نفتد
هرکه را در دل شب چشم گهرباری نیست
قدمی بیش نماندهست میان من و دوست
لیکن از ضعف مراقوت رفتاری نیست
ای که گفتی غم دل در بر دلدار بگو
خود چه گویم که مرا قدرت گفتاری نیست
کاشکی بار غمش بر کمر کوه نهند
تا بدانند که سنگینتر از این باری نیست
گاهی از حضرت معشوق نگاهی بکند
خوش تر از مشغلهٔ عشق دگر کاری نیست
یار از پرده هویدا شد و یاران غافل
یوسفی هست دریغا که خریداری نیست
اثری در نفس پیر مغان است ار نه
سبحهٔ شیخ کم از حلقه زناری نیست
از لب ساقی سر مست فروغی ما را
نشهای هست که در خانه خماری نیست
#فروغی_بسطامی
@shearvdastan
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم!
به غرور و ناز گفتی تو مگر هنوز هستی؟
#فروغی_بسطامی
@shearvdastan
عاشق روی تو مینازد به خیل عاشقان
پادشاهی میکند صیدی که صیادش تویی
#فروغی_بسطامی
@shearvdastan
کارِ مرا به نیم نگاهش تمام کرد
بنگر چه میکند نگهِ ناتمامِ او...
#فروغی_بسطامی
@shearvdastan
گاهی ار حضرت معشوق نگاهی بکند
خوش تر از مشغلهی عشق دگر کاری نیست
#فروغی_بسطامی
@shearvdastan
چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی
بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی
#فروغی_بسطامی
@shearvdastan
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما
#فروغی_بسطامی
@shearvdastan
عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظارهام
حسرت او نمیرود از دل پاره پارهام
مردم و از دلم نرفت آرزوی جمال او
وه که ز مرگ هم نشد در ره عشق چارهام
#فروغی_بسطامی
@shearvdastan
دوش در خواب لب نوش تو را بوسیدم
خواب ما به بود از عالم بیداری ما
بی کسی بین که نکردهست به شبهای فراق
هیچکس غیر غم روی تو غمخواری ما
#فروغی_بسطامی
@shearvdastan
شام نمیشود دگر
صبح کسی که هر سحر
زان خم طره بنگرد صبح دمیدهٔ تو را...
#فروغی_بسطامی
@shearvdastan
کار جنون ما به تماشا کشیده است
یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی
#فروغی_بسطامی
@shearvdastan
من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را
کی توانم برکشید از سینه پیکان تو را
گر بدینسان نرگس مست تو ساغر میدهد
هوشیاری مشکل است البته مستان تو را
وعده فردای زاهد قسمت امروز نیست
بهر حور از دست نتوان داد دامان تو را
جز سر زلف پریشانت نمیبینم کسی
کاو به خاطر آورد خاطر پریشان تو را
ای دریغ از تیغ ابرویت که خون غیر ریخت
سالها بیهوده رفتم خاک میدان تو را
هرگز از جیب فلک سر بر نیارد آفتاب
صبحدم بیند اگر چاک گریبان تو را
دامن آفاق را پر عنبر سارا کنند
گر بر افشانند زلف عنبر افشان تو را
چشم گریان مرا از گریه نتوان منع کرد
تا به کام دل نبوسم لعل خندان تو را
آه سوزان را فروغی اندکی آهسته تر
ترسم آسیبی رسد شمع شبستان تو را
#فروغی_بسطامی
در همه عمر به جز عشق نکردم کاری
آه اگر حاصل این کار ندامت باشد
#فروغی_بسطامی
@shearvdastan
دانه ی تسبيح ما را حالتی هرگز نداد
بعد از اين در پایِ خم انگور بايد دانه كرد
#فروغی_بسطامی
@shearvdastan
عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست؟؟
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است!
#فروغی_بسطامی
#ارسالی
دانی که چیست حاصل انجام عاشقی
جانانه را ببینی و جان را فدا کنی
#فروغی_بسطامی
#وعده_صادق
#امنیت
@shearvdastan