شب به هم گفتیم: با هم تا ابد یاریم ما
صبح، روشن شد که روی دوش هم باریم ما
کم اگر بودیم، کمتر بود بیشک رنجمان
از چه میبالی چنین بر خود که «بسیاریم ما»؟!
خواب بودیم آن زمان که جمعمان را آب برد
خواب میدیدیم بر جائیم و بیداریم ما
کوه غیرت را نخواهی یافت این جا بین ما
تلی از اجساد اگر خواهی بیا، داریم ما
شادی و آرامش و امنیت و لبخند را
از جهان عمری است با حسرت طلبکاریم ما
کعبه را گفتم: سیه پوشیدنت از بهر چیست؟
گفت: از جهل همین امت عزاداریم ما
#محمدرضا_طاهری
@shearvdastan
تنهایی من تاول بدخیم بزرگی ست
بیرون زده از پوست خشک لحظاتم
زخمی که چنان ریشه دوانده ست که گویی
خون می خورد از ژرف ترین لایه ی ذاتم
من حادثه ای تلخم و غمبار که رخ داد
در یک شب توفانی و داغ از دهه ی شصت
حالا که از آن شب سه دهه می گذرد، شهر
در رنج و هراس است هنوز از تبعاتم
هرگز دلم از عشق نشد زنده و هرگز
چیزی ز دوامم ننوشتند به عالم
پیشانی من سنگ مزاری ست که بر آن
ثبت است از آن اول، تاریخ وفاتم
ای دخترکان گل و آیینه و خورشید!
دل بر من دلمرده ی مصلوب نبندید
من میوه ای از شاخه ی خشکیده ی مرگم
جاری ست دم مرگ در اندام حیاتم
تنهایی من سهم من از اصل خودم بود
گم کرده ام امروز خود واقعی ام را
شاید هم از این روست که این تاول بدخیم
بیرون زده از سطر به سطر صفحاتم!
#محمدرضا_طاهری
@shearvdastan
مثل لالايیست در گوش خلايق، شيونم
عاقبت خود را ميان شهر آتش میزنم
ساده بودم، فکر میکردم حراست کردهام
با خطوطِ دفترم از مرزهای میهنم
باز در آئينه تصویرم کمی نا آشناست
از صدای خويش میپرسم که "اين آيا منم؟!"
از تبِ عشق است يا داغ برادر کاينچنين
مثلِ مرغی در تنور افتاده میسوزد تنم؟
ردّ پای بوسهی يار است يا خون رفيق
لکّهی سرخی که جا ماندهست بر پيراهنم
بار، سنگين است و من کم طاقت و دنيا حسود
خم شدن را عار میدانم، دعا کن بشکنم!
#محمدرضا_طاهری
@shearvdastan
سرانجامم جهان از این سکوتآباد خواهد برد
به روی صحنهی اجرای آن فریاد خواهد برد
من آن روحم که در بند تنی افسرده افتادم
که تا کی مرگم از زندان غم آزاد خواهد برد
کشاکشهای سعدی بین عشق و عقل را مانم
که در یک آنات از شیراز تا بغداد خواهد برد!
گرفتارم به کفتاری و میدانم پلنگی هست
که نعشم را ز کام نحس این شیّاد خواهد برد
چنان میبارد این باران که هر شب خواب میبینم
زمین مارا پس از پاییز، پاک از یاد خواهد برد
تو هم مثل منی، پا میفشاری بر یقینهایت
بیا برگرد، میبینم که ما را باد خواهد برد...
#محمدرضا_طاهری
@shearvdastan
آمدی... از چشمِ تر در مقدمت خون ریختم
هرچه در دل داشتم با گریه بیرون ریختم
من اگر یک عمر از بوسیدنت گفتم، چه سود؟
ناتوانیهام را در طبعِ موزون ریختم
خون من بود آنچه با ضرب تبر بر خاک ریخت
شعر تر گفتم، گمان کردی طبرخون ریختم
بر زمینِ داغِ خوزستان گذشتی تشنهکام
اشکهایم را به راهِ رودِ کارون ریختم
هم بُریدم مارهای شانهی ضحّاک را
هم "دوای مرگ" در جام فریدون ریختم
گشتم و گشتم، شرابِ نابِ خود را یافتم
آمدی... بیخود شدم، بر آبِ جیحون ریختم...
#محمدرضا_طاهری
@shearvdastan
پهلوانا غمت مباد اگر لحظهی واپسین کمین خوردی
حالِ تو همچو حال "ايران" است، سربلندی ولی زمین خوردی
#محمدرضا_طاهری
@shearvdastan
.
پریشان می کنم عیش تو را، من ساز ناکوکم
به شادی های بعد از آن همه اندوه مشکوکم
به خرمشهر بعد از حمله ی صدام می مانم
خرابم، وحشت از هر خشت من پیداست، متروکم
عبوسم، چون دلم خالی شد از عشقی که شادی بود
مرا خندان نخواهی یافت هرگز، پسته ی پوکم
دهان بستم که از آه عظیمم در امان باشی
سرورت را به آتش می کشد یک ناله از سوکم
مرا بگذار و بگذر، من مخالف می زنم، آری
به هم می ریزم آهنگ تو را، من ساز ناکوکم!
#محمدرضا_طاهری
@shearvdastan
شهر بی حوصله ام باز به حرف آمده است
به خیابان بزن ای دوست که برف آمده است
#محمدرضا_طاهری
@shearvdastan
از خواب سوختن پر و از داغ خالی ام
عمری به خون نشسته ی زخمی خیالی ام
با هر نگاه سرد، ترک می خورد دلم
دلواپس شکستن قلبی سفالی ام
یک روز در هراسم و روزی پر از امید
مانند چشم های تو حالی به حالی ام
هرچند در ستایش باران گریستم
چشم انتظار آمدن خشکسالی ام
بشکن مرا رفیق! که من نیز مدتی ست
چون شیشه ی شراب تو از خویش خالی ام...
#محمدرضا_طاهری
@shearvdastan