.
چرا از خاطرات من نبُردی رد پایت را
چرا با خود نبُردی این غم بی انتهایت را
دوباره یادم آمد من تو را آن لحظه ی آخر
که گفتی میروم، دیگر نمیخواهم وفایت را
نفس در سینه ام بگرفت و گفتم با دل سنگت
ببین بار دگر دلدار بی چون چرایت را
دلت با دیگری بود و نگاهت سمت من اما
ندیدی زجه های دلبر درد آشنایت را
دوباره کوچه ای خالی ز عطر ناب گیسویت
نمی بوید دگر این کوچه عطر دلربایت را
چرا دیگر نمی گویی به من از عشق و سرمستی
نمی بیند دگر چشمان من خواب صدایت را
هوای دل بدون تو دوباره سرد و غمگین شد
نمی گیرد کسی در قلب من اینگونه جایت را
به یادم آمد آن شب را که گفتی رفته ای از یاد
چگونه باورم گردد من این خبط و خطایت را
هزاران بار از این خاطر تو را من برده ام اما
به جانم میخریدم من غم و دردو بلایت را
اگر بار دگر خواندی زمن اشعار دلتنگی
ببین در کنج شعرمن تو یار جان فدایت را
#مرتضوی
@shearvdastan
۲۹ بهمن ۱۳۹۸