من عاشق سکوتم و کم حرف می زنم
هر وقت دل شکسته ترم حرف می زنم
از تو شنیده ام که حریم خداست دل
با تو از آستان حرم حرف می زنم
مثل «فروغ» دلخوش یک شام تیره ام
وقتی که از نهایت غم حرف می زنم
من عاشق سکوتم و رنجی همیشگی
با لهجه ی سیاه قلم حرف می زنم
دریا تویی و رود منم؛ رود رهگذر
یک روز می رسیم به هم حرف می زنم
آن وقت در کنار تو آرام می شوم
آن وقت با زبان دلم حرف می زنم
این نامه چند خط غم هر روزه ی من است
من شاعرم...به لحن قلم حرف می زنم
#مریم_سقلاطونی
@shearvdastan
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نی نوا برسی
امام پیک فرستاده در پی ات... برخیز!
در انتظار جوابت نشسته تا برسی
چه شام باشی و کوفه، چه کربلا ای دل!
مقیم عشق که باشی... به مقتدا برسی
زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام
که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی
مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش!
که در مقام ارادت به مدعا برسی
تمام خاک جهان کربلاست... پس بشتاب
درست در وسط آتش بلا برسی
زهیر باش دلم! با یزید نفس بجنگ!
که تا به اجر شهیدان نی نوا برسی...
#مریم_سقلاطونی
چنان گنجشک های ریزه خوارت معتقد هستم
به سقاخانه ات... بامت... به صحنت... برکت نانت...
هوا بارانی و سرد است؛ جایی می دهی آقا!
مرا در کنجی از آیینه بندان شبستانت؟
#مریم_سقلاطونی
که گفته عشق فقط مال آدمیزاد است؟
و سهم لیلی و مجنون و قیس و فرهاد است؟
که گفته دلبری از آنِ سنگ و آهن نیست؟
و سهم غیر درختان و چشمه و باد است؟
شنیده ام که درختی است عاشق و مومن
درخت بی بر و باری که در «زر آباد» است
درخت بی بر و باری که فارغ از دنیا
ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است
همان درخت که در ظهر گرم عاشورا
به خون نشسته و در پای عشق افتاده است
چنار پیرِ زر آبادیِ عزاداری
که شسته از همه ی لحظه های دنیا، دست
همان درخت که اثبات کرده با اشکش
که عشق، موهبتی ذاتی و خداداد است
درخت، مثل من و تو، دل و زبان دارد
و در سکوت بلندش هزار فریاد است
خدا به هر چه که رو کرده عاشقش کرده
که گفته عشق فقط مال آدمیزاد است؟
#مریم_سقلاطونی
@shearvdastan