هیچکس جای مرا دیگر نمیداند کجاست
آنقَدَر در عشق او غرقم که پیدا نیستم!
#معینی_کرمانشاهی
@shearvdastan
پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را
تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را
خویش خویش من مرا و هرچه منها بود سوخت
کشتم او را و ز خاکش پروریدم خویش را
معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس
خویش بینی را گَزیدم تا گُزیدم خویش را
می شدم ساقی شدم ساغر شدم مستی شدم
تا ز تاکستان هستی خوشه چیدم خویش را
سردی کاشانه را با آه گرمی دادهام
راه بر خورشید بستم تا دمیدم خویش را
اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم
ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را
بردهداران زمانها چوب حراجم زدند
دست اول تا برامد خود خریدم خویش را
بزمسازان جهان می از سبوی پر خورند
چون تهی پیمانه بودم سرکشیدم خویش را
شمعم و با سوختن تا آخرین دم زندهام
قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را
هوی هوی بزم درویشان كرمانشه خوش است
چون به دالاهو رسیدم وارسیدم خویش را
#معینی_کرمانشاهی
@shearvdastan
خانمانسوز بود آتش آهی گاهی
نالهای میشکند پشت سپاهی گاهی
گر مقدّر بشود سلک سلاطین پوید
سالک بیخبر خفته براهی گاهی
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی
هستیام سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتش افروز شود برق نگاهی گاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
رو سپیدی بود از بخت سیاهی گاهی
عجبی نیست اگر مونس یار است رقیب
بنشیند بر ِگل، هرزه گیاهی گاهی
چشـم گریان مرا دیدی و لبخـند زدی
دل برقصد به بر از شوق گناهی گاهی
اشک در چشم، فریبندهترت میبینـم
در دل موج ببین صورت ماهی گاهی
زرد رویی نبود عیب، مرانم از کوی
جلوه بر قریه دهد، خرمن کاهی گاهی
دارم امیّد که با گریه دلت نرم کنـم
بهر طوفانزده، سنگی است پناهی گاهی
#معینی_کرمانشاهی
@shearvdastan
سینه ی من گور ِ عشق و آرزوها بود و من
زنده بودم روزگاری در مزار ِ خویشتن
#معینی_کرمانشاهی
#شب_نوشت
@shearvdastan
هر چه گشتیم
در این شهر نبود اهلِ دلی
که بداند غمِ دلتنگی و تنهاییِ ما
#معينى_كرمانشاهى
@shearvdastan