ای آنکه بر آینه نظر دوخته داری
دانم که غم یار و دل سوخته داری
جز چشم تو بر سوز نهانت نزند آب
با غیر مگو گر دل افروخته داری
با خویش بیامیز و ز بیگانه بپرهیز
آسوده تویی گر که لب دوخته داری
با سعی و هنر گر که نیازت به کسی نیست
گنجیست که در زیر سر اندوخته داری
#مهدی_سهیلی
@shearvdastan
آهوان را هر نفس از تیرها فریادهاست
لیک صحرا پر زِ بانگ خنده صیادهاست
گل به غارت رفت و چشم باغبان در خون نشست
بس که از جور خزان بر باغها بیدادهاست
غنچهها بر باد رفت و نغمهها خاموش شد
هر پر بلبل که بینی نقشی از آن یادهاست
باغبان از داغ گل در خاک شد اما هنوز
های های زاریش در هوی هوی بادهاست
گونهام گلرنگ و چشمم پرده پرده غرق اشک
لب فرو بستم ولی در سینهام فریادهاست …
#مهدی_سهیلی
@shearvdastan
نسیم زلف تو در باغ خاطرم پیچید
دل خزانزدهام را پر از بهاران کرد
به گیسوان بلندت، طلای صبح چکید
ببین که زلف تو هم کار آبشاران کرد
#مهدی_سهیلى
#صبحتون_بخیر
@shearvdastan
آشفته دلان را هوسِ خواب نباشد
شوری که به دریاست، به مرداب نباشد
هرگز مژه بر هم ننهد عاشق صادق
آن را که به دل عشق بود، خواب نباشد
در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد؟
چشمان تو در آینهی اشک، چه زیباست
نرگس شود افسرده، چو در آب نباشد
گفتم شب مهتاب بیا، نازکنان گفت
آنجا که منم، حاجت مهتاب نباشد
#مهدی_سهیلی
@shearvdastan