eitaa logo
شعر و داستان
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
79 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
با اینکه دل محبت خود را گران نداد محبوب ناسپاس بهایی به آن نداد در شرط عشق بی‌ثمر و بی‌سبب کسی مثل من از قمار محبت زیان نداد از خاک خسته‌ایم و به افلاک خیره‌ایم اما کسی به ما خبر از آسمان نداد آیا عجیب نیست که این ماهی غریب یک عمر روی خاک تو غلتید و جان نداد ؟ گفتی جهان به منزله‌ی سکه‌ای دوروست باشد به ما که روی خوشش را نشان نداد @shearvdastan
جز غمت نیست در اندیشهٔ شوریده‌سران بر سر راه تو ماییم و نگاهی نگران دل به سودای تو آوارهٔ دریا کردیم موج راندیم به سوی تو کران تا به کران لاله‌زاریم و شراب از دل خود می‌نوشیم محفلی نیست به سرمستی خونین‌جگران دلِ آشفته به گیسوی تو بستم، چه کنم؟ خانه‌ای ساخته‌ام در دل رودی گذران رسم پرواز اگر این است، که من یافته‌ام هرگز ای عشق مرا از قفس خویش مران @shearvdastan
چشم‌هایت با من است، اما دلت با دیگری‌ست دل به این آیینه‌ها بخشیدن از خوش‌باوری‌ست کوشش بیهوده کردم تا فراموشش کنم کار غم در خاطر دیوانگان یادآوری‌ست بیخبر در کورە‌ی محنت مذابت می‌کند ْعشق جانسوز است، اما کارگاه زرگری‌ست ِحسرت دریا ندارم در دل مهتابی‌ام گرچه مردابم، ولی سرتاسرم نیلوفری‌ست من نه تاریکم شبیه شب، نه روشن مثل روز چون غروبی گرگ و میشم، بخت من خاکستری‌ست @shearvdastan
رها کنش که بفهمد بلای طوفان چیست پرنده‌ای که ندانست لطف زندان چیست چه لاله‌ها که‌ در این دشت واژگون شده‌اند یکی بپرسد از ایشان که در گریبان چیست طبيب بود که درد مرا دو چندان کرد که گفت عاشقی، اما نگفت درمان چیست من از صفات رئوف الرحیم دانستم امیدبخش‌ترین آیه‌های قرآن چیست اگرچه معتقدم هرچه هست حکمت توست بگو که فلسفه‌ی رنج‌های انسان چیست؟ @shearvdastan
عشق سحری کرد و ناغافل نمی‌دانم چه شد عقل سرگردان دل شد، دل نمی‌دانم چه شد زورقی ناچارم از تسلیم در دریای عمر طعنهٔ طوفان شدم ساحل نمی‌دانم چه شد کاروان گم‌کردهٔ دشتی شبیخون خورده‌ام دل به گمراهی زدم، منزل نمی‌دانم چه شد سال‌ها در باغِ ایمان خرمنی اندوختم با نگاهی سوختم حاصل نمی‌دانم چه شد عقل ابری شد که عشق روشنم را تیره ساخت ماه بودم، مه شدم -کامل- نمی‌دانم چه شد @shearvdastan
خودی‌ها دشمنند آخر چه امیدی به دیگرها برادر را به چاه انداختند اینجا برادرها نمی‌دانی چقدر از خواندن تاریخ بیزارم پُرند از واقعیت‌های ننگ‌آمیز دفترها چرا این‌قدر مردم مثل موج و صخره در جنگند خداوندا، نمی‌دانم چه سودایی‌ست در سرها به شوق روی باز دوستان رفتیم، اما حیف که برخوردیم ناغافل به قفل بسته‌ی درها خبر دارند در بندند وقتی بازمی‌گردند مگر آدم بیاموزد وفا را از کبوترها ...! @shearvdastan
مشتاق صمیمانه‌ی دیدارِ شمایم اما تو بفرما به چه تدبیر بیایم هم سلسلهٔ مویِ تو بسته‌ست به دستم هم رشتهٔ گیسویِ تو پیچیده به پایم آمیخته با آتش و بغض است گلویم من گریهٔ شمعم که گرفته‌ست صدایم گردِ من دل‌سوخته پروانه زیاد است از این همه تنها تو دلت سوخت برایم بگذار بگریم که بگریم که بگریم ابری‌ست که ابری‌ست که ابری‌ست هوایم 📕فقط او بخواند @shearvdastan
به کفر مستم و پیمانه می‌زنم با تو چرا که معتقدم، هیچ نیست الا تو اگرچه با دل من، آشناتری از من کسی‌ به کُنه دلم پی نبرد، حتی تو من و تو آتش و آبیم؛ من کجا، تو کجا چقدر فاصله می‌بینم از خودم تا تو دلم به مژده‌ی حافظ خوش است و وعده‌ی تو به خوش‌حسابی او شک ندارم، اما... تو ! کمی به خویش بیا و کمی به فکر برو ببین تو را به خدا بی‌وفا منم یا تو؟! @shearvdastan
برای فتح تو ترفند من یقینی نیست که ناشناخته‌تر از تو سرزمینی نیست تو باردار هزار احتمال مجهولی که در هوای تو امکان پیش‌بینی نیست بیا به متن مضامین عشق برگردیم مناسب من و تو حاشیه‌نشینی نیست به گریه رفتم و گفتم که دوستت دارم ولی به بدرقه‌ی اشک آستینی نیست تمام مردم دنیا به دین خود باشند برای من که مقدس‌تر از تو دینی نیست @shearvdastan
اگر خاموش هم باشد، زبانی شعله‌ور دارد! یکی پروانه را از شمع گریان برحذر دارد فقط می‌خواست هم بالینِ عشقی آتشین باشد نمی‌دانست در آغوشِ او خفتن خطر دارد دلم چون موجِ ناآرام سر بر صخره می‌کوبد خداوندا ! چه شوری باز این دریا به سر دارد چقدر از لطفِ بی‌اندازه ساقی زمین‌گیرم یکی باید مرا از گوشه میخانه بردارد... کمی آیینه را هنگام بی‌تابی مدارا کن که آهی مختصر بر روح عریانش اثر دارد @shearvdastan
دلم ای مرگ مجال نفسی تازه ندارد بی‌قرار توام آن‌قدر که اندازه ندارد جانم آمد به لب اما نشد از تن به در آید آه از این قلعه‌ی متروک که دروازه ندارد! دل و دین چون ورقی باخته در باد هوایم این سرانجام کتابی‌ست که شیرازه ندارد کوس رسوایی خلق دو جهان بر سر بامش پیش طشتی که من انداختم آواز ندارد سرخوش آن تشنه که از دست اجل جام بگیرد که فقط مستی مرگ است که خمیازه ندارد @shearvdastan
با هرچه سخت، سختم و با ساده، ساده‌ام من با صفات آینه هم‌خانواده‌ام غیرت نمی‌گذاشت کمر خم کنم ببخش افتاده‌ام به خاک، ولی ایستاده‌ام آیینه هیچ‌وقت دروغی به من نگفت من خویش را درست نشانش نداده‌ام لب بر شراب می‌زنم، اما نه از هوس محنت کشیده‌ام که پیِ جامِ باده‌ام یک لحظه نیز تاب تحمل نداشتید این داغ را که من به دل خود نهاده‌ام @shearvdastan
امشب حضور روشن تو داده جان به ماه با تو نگاه می‌کنم از آسمان به ماه او هم درست مثل غم تو همیشه هست حتی اثر نکرده مرور زمان به ماه از آه من بترس که خاموش می‌شود توفان آه اگر بوزد ناگهان به ماه آه از دل پلنگ که حتی نمی‌رسد دست عقاب‌های بلندآشیان به ماه گاهی حجاب روسری ابر لازم است از دست هیزچشمی نامحرمان به ماه چیزی چو ماه قابل تشبیه دوست نیست این است دِین قافیه‌ی شاعران به ماه @shearvdastan
از مستی ما گشت جهان پوچ و بقا هیچ یا رب، سرِ ساقی به سلامت، سرِ ما هیچ آه از دلِ پروانه که با ناله‌ی خاموش خود سوخت و شب را به سحر برد و صدا هیچ هرچند حبابیم، ولی در دل دریا با این همه سرمایه که داریم چرا هیچ؟ گفتند که یوسف سر بازار حراج است ما نیز تهیدست و خریدار تو با هیچ از موعظه‌ی زاهد و از وحشتِ دوزخ انگار نداریم امیدی به خدا هیچ وقت است که از رستم و سهراب بپرسیم این‌جنگ چه جنگی‌ست که «ما هیچ و شما هیچ» یک قطره مِی ناب چشیدیم و خماریم این است که من معتقدم یا همه یا هیچ @shearvdastan
همیشه همدم تنهایی‌ام به‌خاطرِ تو چقدر داشتنت ای غرور! تاوان داشت... @shearvdastan