زاهد ؛ تمام روز اگر غصه می خورم
حدم بزن ... که این رمضان روزه نیستم ...
#سجاد_شهیدی
@shearvdastan
بگذر از ناز و برون آی ز پیراهن شرم
که عجب
تنگ در آغوش نیاز آمدهای...
#صائب_تبریزی
@shearvdastan
بغض دیروز تو امروز چه دریایی شد
کمترین مسئله ی تو چه معمایی شد
باید این آینه را بشکنی و خرد کنی
آینه باعث پیدایش تنهایی شد
در غم یوسف و چشمان خود اینقدر مباش
شاید این کور شدن باعث بینایی شد
همه چون عیب ببینند تو از حُسن بگو
دم عیسی به همین حُسن مسیحایی شد
مثل خورشید نشد ماه ولی ثابت کرد
هرکه دل را حرمش کرد تماشایی شد
#مهدی_نورقربانی
@shearvdastan
بگوش هم نفسان آتشین سرودم من
فغان مرغ شبم یا نوای عودم من؟
مرا ز چشم قبول آسمان نمی افکند
اگر چو اشک ز روشندلان نبودم من
مخور فریب محبت که دوستداران را
بروزگار سیه بختی آزمودم من
به باغبانی بی حاصلم بخند ای برق
که لاله کاشتم و خار و خس درودم من
نبود گوهر یکدانه ای در این دریا
وگرنه چون صدف آغوش می گشودم من
به آبروی قناعت قسم که روی نیاز
به خاکپای فرومایگان نسودم من
اگر چه رنگ شفق یافت دامنم از اشک
همان ستاره خندان لبم که بودم من
گیاه دشت جنون خرم از من است رهی
که از سرشک روان رشک زنده رودم من
بیاد فیضی و گلبانگ عاشقانه اوست
اگر ترانه مستانه ای سرودم من
#رهی_معیری
@shearvdastan
حتی...
چهار خانه ی پیراهنت هم
میتواند بستر اَمنی باشد!
برای عاشقانه هایم
مگر نمیدانستی
من قانع ام ...
قانع ام به #تُ !
با یک پیراهن چهار خانه...!
#سین_برزگر
@shearvdasta
حوالیِ اردیبهـشت
بوی بهشت میآید
عطر شکوفه ها وخاک بارانخورده
هوش از سرِ رهگذرانِ شهر
پرانده
فصل بهار؛
شوخیبردار نیست
همه را عاشق میکند ...
@shearvdastan
باران امشب
در ایوان
مثل آزادی در زندان
در فکر رگ فرجام امیر است
در زندان
میکند جان
آن مرد با همت میدان
که بگوید دردش را
درد دیدن را نگفتن...
بی سرانجام در فکر آسمان است
که ببارد...بلکه در قطره باران
بتواند *اشک خدا* را هم ببیند
نمیداند که اشک دیگر سودی ندارد....
@shearvdastan
ماجرای جالب عشق رهى معیری به مریم فيروز (دختر عبدالحسینخان فرمانفرما و همسر نورالدین کیانوری)
رهی معیری یکی از نامآورترین شاعران دهۀ بیست تا پنجاه خورشیدی است که با قریحۀ چشمگیر و گاه شگفتانگیز، تخیل دورپرواز و شاعرانۀ خود را به تصویر کشیده و آن را در کالبد انواع شعر، حتی ترانههای غزلوار و طنزهای بدیع انتقادی و اجتماعی بیان کرده است.
رهی معیری زمانی عاشق مریم فیروز بود؛ دختر شاهزاده معروف عبدالحسینخان فرمانفرما.
رهی معیری درکنار مریم، همچنان از برکت عشق شورانگیز دختر شهرآشوب تهران، بالیده شده، مواد مخدر و سیگار را ترک میکند و به تشویق او با نامهای مستعار، به نوشتن مطالب انتقادی در روزنامهها میپردازد.
مریم فیروز همواره منبع ذوق شاعرانه او بوده:
خیالانگیز و جانپرور، چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی، که میدانی که زیبایی
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقتسوز خود، عاشقتر از مایی...
مریم فیروز بین رهی معیری و نورالدین کیانوری (رهبر حزب توده) دومی را انتخاب کرد و در پی ترور نافرجام محمدرضا پهلوی توسط اعضای حزب توده و بهدلیل گرایش مریم فیروز به این حزب، نامبرده در سال 1333 از ایران گریخت و تا انقلاب 57 به ایران بازنگشت.
ترانه کاروان، بعد از فرار مریم از ایران توسط رهی سروده شده و بازتاب رنج شاعری است که بعد از کوچ محبوب خود، تا پایان عمر به تنهایی زیست و به یاد او ترانهها و غزلهای زیادی سرود.
مشهورترین ترانههای او «خزان عشق»، «به کنارم بنشین»، «دیدی که رسوا شد دلم»، «نوای نی»، «دارم شب و روز»، «شب جدایی» و چند ترانه دیگر است که در بین مردم شهرت به سزایی دارد.
رهی معیری به عشق و فراقِ مریم تا آخر عمر مجرد زیست و در آبان 1347 یعنی ده سال پیش از بازگشت مریم، بر اثر بیماری سرطان معده در تنهایی چشم از جهان فرو بست.
پارهپاره میفرستم نامهها را بعد از این
تا مبادا با تو باشد زحمتِ این کارها...
محمد رنجبری
@shearvdastan
🌸 خُرسندی
بدبختی هزار و یک شکل دارد، خوشبختی اما فقط یک شکل دارد: خرسندی.
می توان به سیبی خوشنود بود یا به بوییدن یک بوته بابونه یا به فراغتی و کتابی و گوشه چمنی، یا دلخوش بود به بوسیدن روی ماه خداوند که همه جا هست.
اگر خرسندی نیاموزی اگر خرسندی نَوَرزی، ناگزیر آزمند می شوی و اگر آزمند شوی دیگر هرگز خوشحال نخواهی بود؛ زیرا از پس هر چیزی چیز دیگری هست و از پس هر خوشبختی، خوشبختی دیگری و آزمند ناچار است که از چیزی به چیزی و از آزی به آزی همواره بکوشد و بجوشد تا به خوشبختی برسد اما رسیدنی در کار نیست.
همیشه چیزی کم است. همیشه جای چیزی خالی است. همیشه فقدانی هست و نقصانی. بودها همیشه اندکند و نبودها فراوان. همیشه نیازی ما را می آزارد و همیشه نبودی ما را می رنجاند.
حسرت، موریانه ای است که استخوان های آدم را می خورد و افسوس آهی است که در شُش های زندگی خفقان می دمد.
🔹
قناعت، قدرت است و بسندگی، شادمانی ست.
کوهها قدرتِ قناعت دارند و گنجشکان شادیِ بسندگی.
کوهها از همه جهان، به زمین زیر پا و آسمان بالای سرشان قناعت می کنند و گنجشکان به دانه ای و شاخه ای و قطره آبی...
انسان اما به هیچ چیز....
✍️عرفان نظرآهاری
@shearvdastan
با اشک تو خنده را عوض میکردم!
قانون پرنده را عوض میکردم!
دنیا در دستم بود آن وقتی که -
با دست تو دنده را عوض میکردم!!!
#اصغر_عظیمی_مهر