eitaa logo
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
248 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
747 ویدیو
31 فایل
حضرت امیر المومنین علیه السلام فرمود :  پس به خدا قسم من بر حقّم و دوستدار شهادت هستم. شرح نهج البلاغه، ج6، ص99 و 100 ✨🌟✨ ✌ارتباط با ادمین @shia_heydari ادمین تبادلات👈 @Sead_gomnam_313 ✨🌟✨ شرایط کپی👇 کپی باذکر صلواتــ اللهم عجل لولیک الفرج 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 زهرا : یعنی ... بیا با هم یه سر بریم خونهی سید اینا... -خونه ی سید ؟؟ همراه هم رفتیم و رسیدیم جلوی در خونه ی آقا سید -زهرا اینجا چرا اومدیم؟! : صبر ڪن خودت میفهمی، بیا بریم تو.نترس وارد حیاط شدیم.. زهرا سر راہ پلہ وایساد و دستم رو گرفت و گفت: ریحانه... ریحانه... و شروع ڪرد به گریه ڪردن -چی شده زهرا؟؟ : محمد مهدی یه هفتس برگشته -چے؟ راست میگے؟ اصلا باورم نمیشه، خدا رو شڪر خب الان ڪجاست؟ : تو خونہ هست -خب بریم پیششون دیگه : صبر ڪن ، باید حرف بزنم باهات، در همین حین مادر سیداومد بیرون -زهرا جان چراتو نمیاین؟! .: الان میام خاله جون..ریحانه جان از بچههای پایگاه هستن + سلام دخترم.خوش اومدی -سلام : الان میایم خالہ ، ریحانه. سید 2 تا پاش رو توی سوریه جا گذاشته واومده این یک هفته ای ڪه اومده با هیچڪس حرف نزده و فقط آروم آروم اشک میریزه ریحانه! گفتم شاید فقط دیدن تو بتونه حالش رو بهتر کنه ولی... هنوز هم اگه منصرف شدی قبل اینڪه بریم داخل برو دنبال زندگیت -چے میگے زهرا من تازه زندگیم برگشته...بعد برم دنبال زندگیم؟! و بدون توجه به زهرا رفتم به سمت داخل خونه و زهرا هم پشت سرم اومد و به سمت اطاق رفتیم. زهرا آروم در اطاق رو بازڪرد. سید روی تخت دراز ڪشیدی بود و سرم بهش وصل بود و سرش هم به سمت پنجره بود . به باز شدن در واڪنشی نشون نداد. خیلی سعی کردم و از اشکام خواهش ڪردم ڪه این چند دقیقه جاری نشن - اهم...اهم...سلام فرمانده با شنیدن صداے من سرش رو برگردوند و بهم نگاه ڪرد و یه نفس عمیقی ڪشید و برگشت سمت پنجره . زهرا : ریحانه جان من میرم بیرون و تو هم چند دقیقه دیگه بیا که بریم. زهرا رفت و من موندم و آقا سید . - جالبه...آخرین باری ڪه تویه اطاق تنها بودیم شما حرف میزدین و من گوش میدادم . مثل این که الان جاهامون عوض شده..ولی حیف اینجا کامپیوتری ندارم. باهاش مشغول بشم مثل اون روزه شما بازم چیزے نگفت من خیلی به خوش قولی شما ایمان دارم. توی نامتون چیزی نوشته بودید ڪه... میدونم پر روییم رو میرسونه ولی امیدوارم روی حرفتون وایسید باز چیزے نگفت از سکوتش لجم در اومد و بهش گفتم: -زهرا گفته بود پاهاتونو جا گذاشتید ولی من فک میڪنم زبونتونم جا گذاشتید و بلند شدم و به سمت در حرڪت ڪردم که گفت : : ریحانه خانم؟ آروم برگشتم و نگاهش ڪردم، چیزے نگفتم : چرا؟ 🚫 ╔═~^-^~═🦋🌙ೋೋ @sheeay_heydar ೋೋ⚓️🎈═~^-^~═╝ 🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃