eitaa logo
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
241 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
792 ویدیو
31 فایل
حضرت امیر المومنین علیه السلام فرمود :  پس به خدا قسم من بر حقّم و دوستدار شهادت هستم. شرح نهج البلاغه، ج6، ص99 و 100 ✨🌟✨ ✌ارتباط با ادمین @shia_heydari ادمین تبادلات👈 @Sead_gomnam_313 ✨🌟✨ شرایط کپی👇 کپی باذکر صلواتــ اللهم عجل لولیک الفرج 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 : فک ڪنم گفت: علوی -چییی ، علوے؟!؟! : میشناسیش؟؟ همکلاسیتونه؟؟ -چے؟! ها؟!ا آهان..اره.. فک کنم بشناسم بعد اینڪه مامان از اتاقم بیرون رفت نمیدونستم از شدت ذوق زدگی چیکار کنم ؟ یعنی بالاخره راضی شد بیاد؟! ولی شاید یه علوی دیگه باشه؟! نه بابا مگه چند تا علوی داریم که هم دانشگاهی هم باشه . تو همین فکرها بودم که زهرا برام یه استیکر لبخند فرستاد منظورش رو فهمیدم و مطمئن شدم که خواستگار آقا سیده -سلام زهرایی..خوبی؟! : ممنونم. ولی فک کنم الان تو بهتری -زهرا؟؟ حالا چطوری راضی شدن؟؟ : دیگه با اون قهرهایی که شما میکنی اگه راضی نمیشد جای تعجب داشت . - ای بابا . روزها گذشتن و شب خواستگارے رسید. دل تو دلم نبود. هم یه جوری ذوق داشتم و هم یه جوری استرس شدید امانمو بریده بود. یعنی مامان و بابا با دیدن سید چه عکس العملی نشون میدن؟! یعنی سید خودش چیکار میکنن امشب؟؟ اگه نشه چی؟! و ڪلی فکر و خیال تو ذهنم بود و نفهمیدم اون روز چجوری گذشت. اصلا حوصله هیچ کاری نداشتم و دوست داشتم سریع تر شب بشه . بابا و مامان مدام ازم سوال میپرسیدن! حالا این پسره چی میخونه؟؟ وضعشون چطوریه؟! و ڪلی سوالاتی که منو بیشتر کلافه میڪرد هرچی ساعت به شب نزدیکتر میشد ضربان قلب منم بیشتر میشد...صدای ڪوبیدن قلبمو به راحتی میشنیدم. خلاصه شب شد و همه چیز آماده بود که زنگ در به صدا دراومد. از لای در آشپزخونه یواشکی نگاه میڪردم . اول مادر سید که یه خانم میانسال با چادر مشکی بود وارد شد و بعدش باباش که یه آقای جا افتاده با ظاهر مذهبی بود و پشت سرشون هم دیدم سید روی ویلچر نشسته و زهرا که کاور مخصوص چرخ ویلچر برای توی خونه رو میڪشه و بعدش ویلچر رو اروم حرکت داد به سمت داخل.. با دیدن سید بی اختیار اشک ذوق تو چشمام حلقه زد . تو دلم میگفتم به خونه خانم آیندت خوش اومدی . بعد اینڪہ زهرا و سید وارد شدن، دیدم بابام رفت و راه پله رو نگاه ڪرد و برگشت تو خونه و با یه قیافه متعجبانه گفت: شما رسم ندارین اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟! آقای مهندس چرا نیومدن؟! که مادر سید آروم با دستش آقا سید رو نشون داد و گفت ایشون آقای مهندس هستن دیگه 🚫 ╔═~^-^~═🦋🌙ೋೋ @sheeay_heydar ೋೋ⚓️🎈═~^-^~═╝ 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 😍🌿♥️🍃