هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
❌خیلی وقت بود حاجت داشتم و براورده نمیشد ❌
😞 این حاجتم نمیدونستم چرا نمی گیرم 😢
شبا دعا میکردم غصه میخوردم گریه میکردم😭
تا اینکه با این کانال اشنا شدم و ازشون حرز گرفتم 👇😔
https://eitaa.com/joinchat/4005167195C4787faa08b
❌😃وهیچوقت باورم نمیشد حرز بتونه همه ی حاجت هامو براورده کنه😃❌
🈯️💌💌💌💌
🌼خانومها ۳ نکته رو یادتون بمونه:
⚜به مردان قدرت دهید تا صمیمیت فوران کند؛ شوهر خود را حلال مشکلات بدانید. مشکل را به او بگویید و از او بخواهید آن را حل کند و تأیید کنید که تنها او قادر به حل این مسئله است.
⚜به مردان اندرز ندهید؛ مردان دوست دارند که مشکلات را به تنهایی حل کنند و اگر به شما چیزی نمیگویند یعنی به تنهایی قادر است موضوع را حل کند و در صورت لزوم با شما در میان میگذارند. با نصیحت نکردن زندگی خود را عاشقانه کنید.
⚜سکوت مردان را نشکنید؛ این اشتباه خانمهاست که وقتی مرد ساکت است مدام به سمت آنها میروند و با آنها حرف میزنند. اگر او ساکت است به سکوت نیازمند است و احترام به این سکوت یعنی صمیمیت بیشتر. سکوت طولانی در زنان ممکن است به معنی آزرده خاطر بودن باشد اما در مردها این طور نیست.
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختری و عضو این کانال نیستی 😱
#دختران_شاد آدرسش اینجاست
زود جوین شو👇👇👇👇
هرچیزی که یه دختر شاد می خواد اینجاست 😍😊👇
http://eitaa.com/joinchat/835321856C51e3713201
#پروفایل ꔷ͜͜ꔷ #استوری ..❱#دکور_اتاق 🦋 #خودآرایی •-• ⃟💅#ست_دخترونه 📲 #مدل مو 💇♀ #آشپزی #ایده_های_درآمدزایی 😱 ᜴⃝۪۪۪۪ٖ⃕𝄽 ̤⃝꯭⃭݊✿⃭💕
گوشی تو خوشکل کن 📲😎🌈☔️
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
نگو #فر ندارم نمیتونم #کیک درست کنم 😐😔
تنبلی تا چه حد ؟؟ بیا اینجا #بدون _فر با #قابلمه و #ماهیتابه #بدون بکینگ_پودر #تخم_مرغ 🥚 کیک درست کن حتی #کیک_تولدم 🎂🍰
https://eitaa.com/joinchat/2283601945C504b3e8c1f
منم عین خودت بودم ولی الان یه پا #قناد شدم 😍🎂🍰
#داستانک
📚 به دانشگاه می رفتم که مادربزرگم و دم درب حیاط نشسته دیدم.
سلام کردم و رد شدم
گفت میری نونوایی
گفتم نه مادر ، میبینی که میرم دانشگاه . کتابام رو ببین
گفت پس مادر واسه منم چهارتا نون بگیر
دیدم فایده نداره . سریع 4 تا نون گرفتم برگشتم .
گفت حالا میری دانشگاه واسه چی؟
گفتم: فردا نون داشته باشم بخورم .
گفت بیا مادر من دوتا نون بَسَمه.
دوتا واسه من دوتا واسه تو .
فردا هم بیا خودم نونت رو میدم اما اگه خودت بری نون بگیری .
خندیدم
گفت :مادرجان تمام زندگی من همین خنده های شماست . امروز کسی نیومده حوصلم سر رفته بود . وگرنه نون داشتم .
اون روز کلاسم و تعطیل کردم و
کنارش نشستم تا شب برای هم حرف زدیم و خندیدیم
⭐️مهمتر از هرچیزی در دنیا، پدر و مادرا هستند . تا هستندقدرشونو بدونید.
در این شب جمعه شادی پدران و مادران و پدربزرگها و مادربزرگهای آسمانی فاتحه و صلوات
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از 👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
💯 ناجی کودک،قاتل کودک شد📛
🔹مردی که بچه را از استخر نجات داد یک هفته بعد بچه را کشت😳😰😱
داستان عجیب کشتن کودک توسط فردی که چند روز قبل جان آن کودک را نجات داده بود!
http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340
کلیپ وحشتناک سنجاق شده بالای کانال👆
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
#زیرگذر_حرم
**همینطور که با نامزدم میله اتوبوس شلوغو گرفته بودم از زیر گذر حرم امام رضا ع رد میشدیم گفتم اللهم صل علی محمد وال محمد ،یک صلوات برات فرستادم امام رضا تو یه خونه ۶۰۰ متری بالاشهر مشهد که استخرم داشته باشه😂 بهم بده کمتر از اینم قبول نمیکنم 🤦♂😁نامزدم خندید گفت عجب پرویی هستی با یک صلوات اینهمه چیز میخوای؟ 😑گفتم اره امام رضا دیگه خودش میدونه 😋
چند روز بعد بهم زنگ زدن گفتن...😲😰
ادامه داستان مهیج واقعی**👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
💕دکتر الهی قمشه ای به نقل از پیرمردی که شغلش دامداری بود، نقل میکرد:
گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند وبخاطر ترحم به این حیوان و بچههایش، او را بیرون نکردیم، ولی کاملا او را زیر نظر داشتم.
این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار مرغی، خرگوشی ، برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش می آورد.
اما با اینکه رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرض گوسفندان ما نمیشد.
ما دقیقا آمار گوسفندان وبره های آنها را داشتیم وکاملا" مواظب بودیم، بچهها تقریبا بزرگ شده بودند.
یکبار و در غیاب ماده گرگ که برای شکار رفته بود، بچههای او یکی از برهها را کشتند!
ما صبرکردیم، ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد؛ وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آنها را گاز می گرفت و میزد و بچهها سر و صدا و جیغ میکشیدند و پس از آن نیز همان روز آنها را برداشت و از آغل ما رفت.
روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک بره ای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت رفت.»
این یک گرگ است و با سه خصلت:
درندگی
وحشیبودن
و حیوانیت
شناختهمیشود
اما میفهمد، هرگاه داخل زندگی کسی شد و کسی به او پناه داد و احسانکرد به او خیانت نکند و اگر ضرری به او زد جبران نماید
هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب....!!
دکتر الهی قمشه ای
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از سابقه گسترده سکه
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پادری اتاق دخترمه چطوره؟😍
در عرض یه ساعت فقط.با چن تا کلاف درس کردم
چرا منتظری کلاف بخر بیا تا یادت بدم
وای خیلی راحته
درس کن.بفروش💰 #درآمدزایی
http://eitaa.com/joinchat/1471807498C917ff2a6b2
آموزش هر هنری اینجاست #رایگان👆👆
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
برا آموزش رایگان 50 مدل قاب گوشی بزن رو👇
📱📱📱📱📱📱📱📱📱📱📱📱
برا آموزش انواع #گلسر و #پاپیون بزن رو 👇
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
برا تمیز کردن یخچال و گاز و حموم و دستشویی بزن رو👇
🚽🚽🚽🚽🚽🚽🚽🚽🚽🚽🚽
برا آموزش بادکنک ارایی و تزیینات تولد بزن رو👇
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
آموزش انواع هنرها #رایگان 😱
به کسی نگو اینجا رفتی☺️
💕 داستان کوتاه
مردی ساده، چوپان شخصی ثروتمند بود
و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.
یک روز "صاحب گوسفندان" به چوپانش گفت:
میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به "مسافرت" بروم.
و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم،
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که "مزد واقعی" کارش است، ترجیح داد.
چوپان در مقابل "حیرت زدگی" صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد، ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به "امید" اینکه روزی به کارش آید.
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.
هنگامی که "وعده سفرش" فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز "سودمندی" خرید کند.
لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت.
هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:
با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت:
آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت:
من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای "گرانقیمت" میفروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد.
هنگام برگشت که مشغول "بررسی" حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت.
در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند، هنگامی که داخل روستا شد، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد.
تاجر از اصرار "مردم روستا" برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید:
دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
مردم روستا گفتند:
ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.
و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند،
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان "موافقت" کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند "قسم" داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد، اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که "گریه" می کرد و می گفت:
"خداوند" در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی...
در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد،
این معنی روزی "حلال" است...
"الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده..."
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از گسترده مارال
این پسر 16 ساله به 10 سال حبس محکوم شد
ولی قاضی بعد از دیدن این تصویر او را به 130 سال حبس محکوم کرد😳😱
‼️ چه نکتهای در این عکس نهفته است😳
کلیک کنید 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3343187978C835cfd8c9c
http://eitaa.com/joinchat/3343187978C835cfd8c9c
#جزئیات_رو_دست_کم_نگیرید🚷 👆