هدایت شده از 👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
💯 ناجی کودک،قاتل کودک شد📛
🔹مردی که بچه را از استخر نجات داد یک هفته بعد بچه را کشت😳😰😱
داستان عجیب کشتن کودک توسط فردی که چند روز قبل جان آن کودک را نجات داده بود!
http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340
کلیپ وحشتناک سنجاق شده بالای کانال👆
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
#زیرگذر_حرم
**همینطور که با نامزدم میله اتوبوس شلوغو گرفته بودم از زیر گذر حرم امام رضا ع رد میشدیم گفتم اللهم صل علی محمد وال محمد ،یک صلوات برات فرستادم امام رضا تو یه خونه ۶۰۰ متری بالاشهر مشهد که استخرم داشته باشه😂 بهم بده کمتر از اینم قبول نمیکنم 🤦♂😁نامزدم خندید گفت عجب پرویی هستی با یک صلوات اینهمه چیز میخوای؟ 😑گفتم اره امام رضا دیگه خودش میدونه 😋
چند روز بعد بهم زنگ زدن گفتن...😲😰
ادامه داستان مهیج واقعی**👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
💕دکتر الهی قمشه ای به نقل از پیرمردی که شغلش دامداری بود، نقل میکرد:
گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند وبخاطر ترحم به این حیوان و بچههایش، او را بیرون نکردیم، ولی کاملا او را زیر نظر داشتم.
این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار مرغی، خرگوشی ، برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش می آورد.
اما با اینکه رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرض گوسفندان ما نمیشد.
ما دقیقا آمار گوسفندان وبره های آنها را داشتیم وکاملا" مواظب بودیم، بچهها تقریبا بزرگ شده بودند.
یکبار و در غیاب ماده گرگ که برای شکار رفته بود، بچههای او یکی از برهها را کشتند!
ما صبرکردیم، ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد؛ وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آنها را گاز می گرفت و میزد و بچهها سر و صدا و جیغ میکشیدند و پس از آن نیز همان روز آنها را برداشت و از آغل ما رفت.
روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک بره ای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت رفت.»
این یک گرگ است و با سه خصلت:
درندگی
وحشیبودن
و حیوانیت
شناختهمیشود
اما میفهمد، هرگاه داخل زندگی کسی شد و کسی به او پناه داد و احسانکرد به او خیانت نکند و اگر ضرری به او زد جبران نماید
هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب....!!
دکتر الهی قمشه ای
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از سابقه گسترده سکه
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پادری اتاق دخترمه چطوره؟😍
در عرض یه ساعت فقط.با چن تا کلاف درس کردم
چرا منتظری کلاف بخر بیا تا یادت بدم
وای خیلی راحته
درس کن.بفروش💰 #درآمدزایی
http://eitaa.com/joinchat/1471807498C917ff2a6b2
آموزش هر هنری اینجاست #رایگان👆👆
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
برا آموزش رایگان 50 مدل قاب گوشی بزن رو👇
📱📱📱📱📱📱📱📱📱📱📱📱
برا آموزش انواع #گلسر و #پاپیون بزن رو 👇
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
برا تمیز کردن یخچال و گاز و حموم و دستشویی بزن رو👇
🚽🚽🚽🚽🚽🚽🚽🚽🚽🚽🚽
برا آموزش بادکنک ارایی و تزیینات تولد بزن رو👇
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
آموزش انواع هنرها #رایگان 😱
به کسی نگو اینجا رفتی☺️
💕 داستان کوتاه
مردی ساده، چوپان شخصی ثروتمند بود
و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.
یک روز "صاحب گوسفندان" به چوپانش گفت:
میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به "مسافرت" بروم.
و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم،
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که "مزد واقعی" کارش است، ترجیح داد.
چوپان در مقابل "حیرت زدگی" صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد، ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به "امید" اینکه روزی به کارش آید.
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.
هنگامی که "وعده سفرش" فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز "سودمندی" خرید کند.
لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت.
هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:
با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت:
آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت:
من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای "گرانقیمت" میفروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد.
هنگام برگشت که مشغول "بررسی" حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت.
در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند، هنگامی که داخل روستا شد، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد.
تاجر از اصرار "مردم روستا" برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید:
دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
مردم روستا گفتند:
ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.
و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند،
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان "موافقت" کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند "قسم" داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد، اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که "گریه" می کرد و می گفت:
"خداوند" در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی...
در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد،
این معنی روزی "حلال" است...
"الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده..."
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از گسترده مارال
این پسر 16 ساله به 10 سال حبس محکوم شد
ولی قاضی بعد از دیدن این تصویر او را به 130 سال حبس محکوم کرد😳😱
‼️ چه نکتهای در این عکس نهفته است😳
کلیک کنید 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3343187978C835cfd8c9c
http://eitaa.com/joinchat/3343187978C835cfd8c9c
#جزئیات_رو_دست_کم_نگیرید🚷 👆
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
🚷🚷🚷🚷🚷🚷
⭕️🎥فیلم ترسناک تولد یک #گوساله با چهرهای شبیه به انسان‼️
👈 نشانه اخرالزمانه ادم شاخ درمیاره!👇😱❌📛
🎥کلیپش اینجاست👇👇
██████████████████ ██████████████████ ████████▶️████████ █████████████████
♨️پیشنهاد ویژه ⛔️⛔️⛔️❌👆
🌱🌺🍃🌺🍃🌺🌱
🍎داستانک📝
روزی روزگاری، مردی در باغش چندین درخت انار داشت و سالها به هنگام پائیز، انارهایش را در سینی های نقره ای، بیرون باغش می گذاشت و بر سینی ها علامت هایی گذاشته بود كه رویشان نوشته شده بود:یكی بردارید، نوش جانتان اما مردم میگذشتند و هیچ كس از میوه ها برنمیداشت!
مردی فكری كرد و سال بعد هنگام پائیز، دیگر انارها را بر سینی های نقره نگذاشت، اما بر انها نوشته هایی به این مضمون گذاشت: اینجا بهترین انارهای كشور را داریم، اما بهایشان گران تر از انارهای دیگر است...
و همه مردم دوان دوان می آمدند و در صف می ایستادند تا انار بخرند!
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
به علت #انبارگردانی
کلی #بافت %50تخفیف ویژه خوردن😱😱
💯💯💯💯💯💯💯💯💯💯💯💯
ازاین به بعد کلی #حررراج آخرفصل داریم☺️
http://eitaa.com/joinchat/2199715857C6b517abf38
💫همه چیز زیرقیمت بازار💯💥💥
#ارسال_رایگااااان حتی #روستااا✈️✈️
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
تولیدی تولیدی 🌙🌙🌙🔱🔱🔱⚜♻️
❌#کانال_مانتووووو_حرااااااااااااااجی👆👆
❌#کانال_مانتووووو_حرااااااااااااااجی👆👆
❌#کانال_مانتووووو_حرااااااااااااااجی👆👆
لینک عضویت و مشاهده مدلها👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2199715857C6b517abf38
#دلنوشته
#داستانک
تو پدر خوبی میشی ...
اینو همیشه زری بهم میگفت، زری دختر همسایمون بود. تو همهٔ خاله بازی ها من شوهر زری بودم ،رضا و سارا هم بچه هامون همیشه کلی خوراکی از خونه کش میرفتم و میاوردم واسه خاله بازی، ناسلامتی مرد خونه بودم ،زشت بود دست خالی بیام یادمه یه بار پفک و یخمک و آجیل تو خونه نداشتیم منم قابلمهٔ نهارمون رو بردم واسه زن و بچه م!!
وقتی رفتم تو حیاط ،زری داشت به بچه ها میگفت سر و صدا نکنید الان باباتون میاد وقتی زری میگفت باباتون، جوگیر میشدم واسه همین برگشتم تو خونه و از تو یخچال دوغ برداشتم ،آبگوشت بدون دوغ مزه نداشت نهار رو خورده بودیم که مامانم سر رسید دید جا تره و بچه هم هست ولی آبگوشت نیست که نیست یه دمپایی خوردم، دو تا لگد به باسن ،گوشمم یه نیمچه پیچی خورد بابام که اومد خونه وقتی شاهکارم رو با پیاز داغ اضافی از مامانم شنید خندید و بهم گفت تو پدر خوبی میشی ،منم ذوق مرگ شدم ...
اون وقتا مثل الان نبود که بچه ها از آدم بزرگها بیشتر بدونن ،اون وقتا لک لک ها بچه ها رو از آسمون میاوردن ولی یواشکی میاوردن که کسی اونا رو نبینه و بگه اینو بهم بده اینو نده ،سوا کردنی نبود ولی من همیشه خوشحال بودم که لک لک بچه رسون منو اینجا گذاشته...
یه روز فهمیدم بابام خونه خریده و داریم از اینجا میریم وقتی به زری گفتم کلی گریه کرد درد گریه ش بیشتر از همهٔ کتک هایی بود که خورده بودم منم جوگیر، زدم زیر گریه مرد که گریه نمیکنه دروغ آدم بزرگاست، تو خاله بازی ما مرد هم گریه میکرد روز آخر هر چی پول از بقیهٔ خرید ماست و نون و پیاز جمع کرده بودم رو برداشتم و رفتم واسه زری و رضا و سارا یادگاری گرفتم ... واسه زری یه عروسک گرفتم، گفت اسمش رو چیبذارم گفتم دریا ، وقتی یادگاری رضا و سارا رو دادم به زری تا به دستشون برسونه واسه آخرین بار بهم گفت تو پدر خوبی میشی ...
گذشت و دیگه هیچوقت زری رو ندیدم تا امشب تو جشن تولد یه رفیقی خودش بود ،همون چهره فقط قد کشیده بود رفیقم رو کشیدم کنار و گفتم این کیه؟ گفت زری خانوم رو میگی؟ وقتی مهمون داریم میاد کارامون رو انجام میده آخه شوهرش از داربست افتاده و نمیتونه کار کنه، گفتم بچه هم داره ،گفت تو که فضول نبودی، آره یه دختر داره، دریا... زدم از خونه بیرون با دو جمله که مدام تو ذهنم تکرار میشه...
دریا خانوم لک لک بچه رسون دست خوب کسی سپردتت ...
زری زری زری ...نمیدونم من پدرخوبی میشم یا نه ولی میدونم تو مادر خوبی شدی ...
#حسين_حائريان
این روزها هوای مادران خوبی که برای تمییز کاری وارد خونه های دیگران میشن را بیشتر داشته باشیم
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk