eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.9هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
19.2هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
📿 ✅شهید دکتر چمران میگفت: 📌توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود ✔️سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم ✔️اون شب رخت و خواب آزارم می داد! ✔️و خوابم نمیبرد از فکر پیرمرد... ✔️رخت و خوابم را جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم ✔️می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم ✔️اون شب سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم ✨اما روحم شفا پیدا کرد✨ 📌چه مریضی لذت بخشی... 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💕تو یک انسانی... زیبا باش! لباس خوب بپوش! ورزش کن! مواظب هیکل و اندامت باش! هر سنی که داری خوب و زیبا بگرد! همیشه بوی عطر بده! مطالعه کن و آگاهی‌تو بالا ببر. خودت را به صرف قهوه ای یا چایی در يک خلوت دنج ميهمان کن! برای خودت گاهی هديه‌ای بخر! وقتی به خودت و روحت احترام میگذاری احساس سربلندی میکنى؛ آنوقت ديگر از تنهایی به ديگران پناه نمیبری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد می کنی. يادت باشد: «برای انسان عزت نفس غوغا ميکند.» 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
ﺭﻭﺯﯼ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﺎﯼ ﮐﻮﻫﯽ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﺎﮎ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐﻮﻩ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﺘﺤﻤﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﻣﻌﺸﻮﻗﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﻩ ﺭﺍ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﻭﺻﺎﻝ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻭﺻﺎﻝ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﻩ ﺭﺍ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﻨﻢ. ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﻋﻤﺮ ﻧﻮﺡ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﯽ. ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻌﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺯ ﻫﻤﺖ ﻭ ﭘﺸﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﮐﻮﻩ ﺭﺍ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩ. ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻋﺸﻖ، ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻮﺭﯼ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁ ﻭﺭﺩ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📚حکایتی عجیب از پیامبر اکرم(ص) و خمره پر رمز و راز! یک حکایت عجیب و شنیدنی درباره حضرت محمد(ص) و جوانی خاطی را می شنوید که چگونه خداوند مقابل رسول اکرم آبروی وی را حفظ کرد. روزی جوانی با خمره ای بر دوش در حال عبور از گذری بود که با حضرت محمد(ص) مواجه شد. درون خمره این جوان مملو از شراب بود و او بسیار خجول و وحشت زده از این که مبادا رسول خدا متوجه محتوای خمره شود،در همین افکار غوطه ور بود که ناگهان پیغمبر درباره آنچه جوان نگرانش بود پرسش کردند. پسر دست و پای خود را گم کرده بود و برای حفظ آبرویش مقابل حضرت بزرگوار، جز تمسک جستن به خداوند راهی مقابل خود نمی دید.بنابر این در اوج شرمساری آماده نشان دادن محتوای خمره گشت در حالی که راجع به آن دروغی بزرگ گفته بود.اما در فیلم زیر ماجرا را از زبان حجت الاسلام ولمسلمین علیرضا پناهیان می شنوید که چگونه خداوند حیثیت این جوان را حفظ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🕊خواص طبی سجده🕊 ﺳﺠﺪﻩ ﺳﺘﻮﻥ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎﻱ ﺑﺪﻥ ﺭﺍ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭﺩﻫﺎﻱﺳﻴﺎﺗﻴﮏ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ . ﺳﺠﺪﻩ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺑﺮﺩﻥ ﻳﺒﻮﺳﺖ ﻭﺳﻮﺀ ﻫﺎﺿﻤﻪ , ﭘﺮﺩﻩ ﺩﻳﺎﻓﺮﺍﮔﻢ ﺭﺍ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻓﻊ ﻣﻮﺍﺩ ﺯﺍﻳﺪﺑﺪﻥ ﺑﻪ ﺩﻟﻴﻞ ﻓﺸﺮﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺷﮑﻤﻲ ﮐﻤﮏ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ . ﺳﺠﺪﻩ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﺍﻓﺰﺍﻳﺶ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺧﻮﻥ ﺩﺭ ﺳﺮ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﻳﻦﺍﻣﺮ ﺑﺎ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﺍﻳﻦ ﻏﺪﺩ ﺑﺎﻋﺚ ﺣﻔﻆ ﺷﺎﺩﺍﺑﻲ , ﺯﻳﺒﺎﻳﻲ ﻭ ﻃﺮﺍﻭﺕﭘﻮﺳﺖ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ . ﺣﺎﻻﺕ ﺳﺠﺪﻩ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻥ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺑﺎﻋﺚﮐﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺍﻋﺼﺎﺑﻴﮑﻪ ﻗﺴﻤﺘﻬﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺪﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻐﺰ ﻭﺻﻞﻣﻲ ﮐﻨﺪ,ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺣﺎﻟﺖ ﺗﻌﺎﺩﻟﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﺩﻫﺪﮐﻪ ﺍﻳﻦ هﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﺳﻼﻣﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺣﺎﺋﺰ ﺍﻫﻤﻴﺖ ﺍﺳﺖﺳﺠﺪﻩ ﺑﺎﻋﺚ ﺁﺳﻮﺩﮔﻲ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺭ ﻓﺮﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ را کاهش میدهد 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
دیدی وقتی یه گناهی میکنی سریع به ثانیه نکشیده عذاب وجدان میگیری سریع از کارت پشیمون میشی💔' اون لحظه این شیطونه که میاد سراغت میگه دیگه فایده نداره خدا نمیبخشتت؟ ❌ +دیدین میگه خدا نمیبخشتت⛔ دقیقا همون کلمه ای که خدا بدش میاد نبخشیدن/.. ببین برادر من خواهر من خدا از کلمه نبخشیدن بدش میاد کسی که بگه خدا نمیبخشه خدا به خاطر همون جمله نبخشیدن نمیبخشه✋🏾!' -فهمیدی نگو خدا نمیبخشه هیچوقت به خودت اخطار بده که نه خدا میبخشه جمله نمیبخشه از طرف تو نمیاد از شیطون میاد، نکنه یه وقت بگی خدا بخشنده نیست اتفاقا خدا خیلی بخشندست:) 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
✅هیچکس بیهوده آفریده نشده است ✍️امیرالمومنین حضرت امام علی علیه السلام می‌فرمایند: ای مردم از خدا بترسید. هیچکس بیهوده آفریده نشد تا به بازی پردازد و او را به حال خود وانگذاشته‌اند تا خود را سرگرم کارهای بی‌ارزش نماید. و دنیایی که در دیده‌ها زیباست جایگزین آخرتی نشود که آن را زشت می‌انگارند، و مغروری که در دنیا به بالاترین مقام رسیده چون کسی نیست که در آخرت به کمترین نصیبی رسیده است. 📚نهج‌البلاغه، حکمت370 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🔞دیدن فیلم مستهجن🔞 📛📛📛 🌙 توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده وزشت و بی حجابی پخش می کردند ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ😡 ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ...😰 ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود،😔 ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ😔 ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ😰😭 ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.😔 ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ 🐀 ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ.😰😭 ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ😭 ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.🤐 اینطوری شهید دادیم و حالا بعضیامون راحت پای کانالهای ماهواره نشستیم وصحنه های زننده رو تماشا میکنیم وگاهی با خانواده هم همراهی می کنیم و نمی دانیم یه روز همان شهید رو می آرن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از گناه حفظ کرده و غصه ی دوستان هم اسارتی خود رو داشته وشهادت رو بجون خریده تا خود ودوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زننده نشن~ ~ ✨وصیتنامه شهیدمجیدمحمودی منتشر کنید تا ازخجالت آب بشیم...😔😔 شهدا چه کردند وما..... شهدا شرمنده نه، بازنده ایم؛... 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
دو پیرمرد که یکی از آنها قدبلند و قوی هیکل و دیگری قدخمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند. اولی گفت: به مقدار 10 قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می اندازد و اینک می گوید گمان می کنم طلب تو را داده ام. حضرت قاضی، از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم. دومی گفت: من اقرار می کنم که ده قطعه طلا از وی قرض نموده ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم. قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن. پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می کنم. سپس عصایش را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت: به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است. قاضی به طلبكار گفت: اكنون چه ميگويی؟ او در جواب گفت: من می دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود. قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت. در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی درنگ هر دوی آنها را صدا زد. قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است. به طلبکار گفت: بدهکار وقتی که عصایش را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد ولی من از او زیرک تر بودم 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🚩 روزی بود ، روزگاری بود . در یکی از روزها دوستان ملا نصر الدینی با عجله در خانه ی ملا را زدند و با او گفتند : حاکم شهر عوض شده و حاکم جدیدی آمده . ملا گفت : حاکم عوض شده که شده ؟ به من چه ؟ دوستانش گفتند ، یعنی چه ؟ این چه حرفی است ؟ باید هر چه زودتر هدیه ای تهیه کنی و برای حاکم جدید ببری . ملا گفت : آها ؛ حال فهمیدم پس من باید هدیه ای تهیه کنم و ببرم پیش حاکم جدید تا اگر فردا برای شما گرفتاری پیش آمد ، واسطه بشوم و از حاکم بخواهم کمک تان کند ؟ دوستانش گفتند : بله همین طور است . ملا گفت : این وسط به من چه می رسد ؟ دوستانش گفتند : بابا تو ریش سفیدی ، تو بزرگی . یکی از دوستان ملا ، گفت : ناراحت نباش ، هدیه را خودمان تهیه می کنیم . یک مرغ چاق و گنده می پزیم تا تو مزد آن را به خانه ی حاکم ببری . ملا گفت : دو تا بپزید . یکی هم برای من و زن و بچه ام . چون من باید فردا ریش گرو بگذارم آنها قبول کردند و فردا با دو مرغ بریان به خانه ی ملا آمدند . ملا یک مرغ را به زنش داد و مرغ بریان دیگر را در سینی گذاشت تا نزد حاکم ببرد . در راه اشتهای ملا تحریک شد و سرپوش سینی را برداشت و یکی از پاهای مرغ را کند و خورد و دوباره روی آن را پوشاند و نزد حاکم برد . حاکم سرپوش را برداشت تا کمی مرغ بخورد . دید که ای دل غافل . مرغ ملا یک پا دارد . سوال کرد چرا مرغ بریان یک پا دارد . ملا گفت : مرغ های خوب شهر ما یک پا دارند . حاکم فهمید که ملا بسیار زرنگ و باهوش است و به او گفت : ناهار میهمان ما باشید از‌ آن به بعد هر کسی که روی حرف نادرست خود پافشاری کند می گویند : مرغ ایشان یک پا دارد . 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
ﭘﺴﺮﻩ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﻴﭙﺮﺳﻪ: ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﺍﻭﻣﺪﻳﻢ؟ ﭘﺪﺭﻩ ﻣﻴﺮﻩ ﺗﻮ ﻓﻜﺮ ... 🤔 ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻴﮕﻪ : ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺳﺌﻮﺍﻝ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﻣﻴﮕﻪ: ﺗﻮ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻱ ، ﺑﻴﺎ ﺑﺸﻴﻦ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﺕ ﺑﮕﻢ ﭘﺪﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﻭ ﻣﻔﺼﻼ ﺍﺯ نزدیکی ، ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ، ﺣﺎملگی ﻭ ... ﻭﺍﺳﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﻣﻴﺪﻩ ....😶 ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻣﻴﭙﺮﺳﻪ: ﭘﺴﺮﻡ ! ﻭﺍﺳﻪ چی ﺍﻳﻦ ﺳﺌﻮﺍﻟﻮ ﭘﺮﺳﻴﺪﻱ؟ ﻣﮕﻪ ﭼﻴﺰی ﭘﻴﺶ ﺍﻭﻣﺪﻩ؟ ﭘﺴﺮﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﻴﺪﻩ : ﻧﻪ ﻫﻴﭽﻲ ﺑﺎﺑﺎ، ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻮ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﮔﻔﺖ "ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻫﻮﺍﺯ ﺍﻭﻣﺪﻳﻢ"، ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺪﻭﻧﻢ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﺍﻭﻣﺪﻳﻢ؟ 😐😂 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
قدیمیا میگن: "اولین‌ چیزی‌ که‌ یه‌ نابینا با بازکردن چشمش میشکنه عصای راه رفتنشه ! " وقتی نقش ناجی زندگی کسی و دارید؛ اولین کسی هستید که زمان قوی شدنش تَرک میشید ! چون وقتی شمارو ببینه یاد ضعف های قدیمیش می افته…! و این بنظرم خیلی تلخه .... 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk