💐💐💐💐💐
دلنوشته
بهترین حس دنیاست رفاقت
بایک شهید.
رفاقت با کسی که معنای رفاقت را فقط میتوان از دایره المعارف وجود پاک او پیدا کرد.
#شهدا رسم رفاقت
راخوب میدانند به شرطی که رفیقشان نیمه راه نباشد.
شهید رفیقی است که باید هرلحظه بودن درکنار مزارش
را یاقدم گذاشتن روی
خاکی را خون سرخش آن راگلگون ساخته هزاران بار درعرش فرش تکرار شود.
من یک رفیق شهید 💚❤️دارم وبه این حس خوب می بالم.
شهید مهدی امیری
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💠 #خیابان_شهدا 💠
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
🌸اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
🌸دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
🌸به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
🌸به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
🌸به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
🌸ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم..
🌸هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
🌸هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
🌸پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
🌸دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
💠از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
#شهدا گاهی نگاهی🌹🕊
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#شهدا 📿
✅شهید دکتر چمران میگفت:
📌توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود
✔️سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم
✔️اون شب رخت و خواب آزارم می داد!
✔️و خوابم نمیبرد از فکر پیرمرد...
✔️رخت و خوابم را جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم
✔️می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم
✔️اون شب سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم
✨اما روحم شفا پیدا کرد✨
📌چه مریضی لذت بخشی...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk