🌸🍃🌸🍃
روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت از شدت درد فریادی زد سوزن را چند متر دور تر پرت کرد .
مردی حکیم که از ان مسیر عبور می کرد ماجرا را دید سوزن را اورد به کفاش تحویل داد و شعری را زم زمه کرد
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن انگه که خارش خوری .
این سوزن منبع درامد توست این همه فایده حاصل کردی یک روز که از ان دردی برایت امد ان را دور می اندازی!
درس اخلاقی اینکه اگر از کسی یا وسیله ای رنجشی امد بیاد اوریم خوبی های که از جانب ان شخص یا فوایدی که از ان حیوان وسیله یا درخت در طول ایام به ما رسیده ,
ان وقت تحمل ان رنجش اسان تر می شود ...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#در_انتخاب_دقت_کنیم
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﮐﻔﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﻨﮓ
ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﺯﺩ
ﺧﺮﯾﺪﻣﺶ !!
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ :ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺵ،ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ...!
ﻣﺪﺗﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ .
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﺴﯿﺮﺍﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﻤﺶ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯﻡ ﺍﺫﯾﺘﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ
ﭘﺎﻫﺎﻣﻮ ﺯﺧﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ
ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ...
ﺗﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ،
ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺭﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ !
ﺍﻣﯿﺪ ﻣﻦ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺑﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻮﺩ .
ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺳﺎﯾﺰ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺩﺭﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻤﺶ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩ !
ﺧﻼﺻﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﯿﭽﯽ ﻭﺍﺳﻢ ﻧﻤﻮﻧﺪ ﺟﺰ
ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ...
ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﻧﺪ !
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﺸﻮﻥ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺰ قلبتون ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﻥ
ﺣﺎﻻ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘشون ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎشی
ﺁﺧﺮﺵ ﻓﻘﻂ ﺯﺧﻤﺎﺷﻮﻥ ﺑﺠﺎ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ....
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#درک_شرایط_دیگران
مردي به همراه دو کودکش داخل اتوبوس بودند.
بچه ها شيطنت و سر و صدا مي کردند و مرد هم در فکر فرو رفته بود.
مردم با هم پچ پچ مي کردند و مي گفتند عجب پدر بي ملاحظه ايست و بچه هايش را آرام نمي کند!
بالاخره يک نفر بلند شد و به مرد گفت: چرا بچه هايت را آرام نميکني ؟
مرد گفت الان از بيمارستان مي آييم و مادر بچه هايم فوت کرده.
در فکرم که چطور اين خبر را به بچه ها بدهم !
در اين لحظه بود که مردم بجاي غر و لند ، شروع به بازي کردن با بچه ها و سرگرم کردنشان شدند و مرد باز در غصه هايش غرق شد ...
هيچگاه بدون درک شرايط ديگران ، در مورد آنها قضاوت نکنيم.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#گذرعمر
یکی از اساتید میگوید: در ایستگاه اتوبوس نشسته بودم، دو جوان نامزد را دیدم که با هم عاشقانه درد دل میکردند. در این اندیشه بودم که مانند آن مرد من هم جوان و در ایام شباب هستم و قدری روحیه گرفتم و در رویاها و خاطرات جوانی غوطهور شدم، ناگاه دیدم نوجوانی بر کتفم میزند و میگوید: عمو!!! ساعت چند است؟؟!!!
از خواب و رویاها برخواستم و از شنیدن عمو، فهمیدم سنی از ما گذشته است و زود پیر شدیم.
آری همه ما خودمان را جوان میپنداریم، چون از گذر عمر بر خودمان غافلیم و به خاطر این است که دوست نداریم کسی سن ما را بپرسد. چون میترسیم حقیقت را بگوید و بدانیم پیر شدهایم.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
چگونه ایرانیان، مغولان را از ایران بیرون کردند و ایران را آزاد ساختند؟
زوال مغولان از یک روستا شروع شد!
120 سال مغولها هر چه خواستند در ایران کردند. جنایتی نبود که از آن چشم پوشیده باشند.
از کشتن صدهزار نفر در یک روز گرفته تا تجاوز و غارت برخی از قبایل ، مغولها پس از فتح ایران بیشتر در خراسان سکنی داشتند. ولی چون بیابانگرد بودند اغلب در شهرها زندگی نمیکردند.
اما ماجرا از اینجا شروع شد :
ابن اثیر مینویسد: یک مغول در صحرایی به هفده نفر رسید و خواست همه را با طناب ببندد و بکشد. هیچکس جرات نکرد مقاومت کند جز یک نفر و همان یک نفر آن مغول را بکشت!
داستان دیگر از روستای باشتین و دو برادر که همسایه بودند شروع میشود. چند مغول بیابانگرد به خانهٔ ایندو میروند و زنان و دخترانشان را طلب میکنند!
بر خلاف 120سال قبلش،دو برادر مقاومت میکنند و مغولان را میکشند.مردم باشتین اول میترسند ولی مرد شجاعی به نام عبدالرزاق دعوت بایستادگی میکند.
خبر به قریههای اطراف میرسد. حاکم سبزوار مامورانی را میفرستد تا دو برادر را دستگیر کنند.
عبدالرزاق با کمک مردم روستا ماموران را میکشد. در نهایت حاکم سبزوار سپاهی چندصدنفره را به باشتین میفرستد، ولی حالا خیلیها جرأت مقاومت میکنند. عبدالرزاق فرمانده قیام میشود.
در چند روستا، مردم مغولان را میکشند و خبرهای مغولکشی کمکم زیاد میشود. عبدالرزاق نام سربداران بر سپاهیان از جان گذشتهاش میگذارد.
فوجفوج مردمان بهستوه آمده از ستم مغولها به باشتین میروند تا به عبدالرزاق بپیوندند و در برابر سپاه ارغونشاه (حاکم سبزوار) بایستند.
عبدالرزاق بر ارغونشاه پیروز میشود و سبزوار فتح میگردد. پس از 120 سال ایرانیان بر مغولها فائق میشوند.
آن روز حتماً پرشکوه بوده است!
طغایتیمور ایلخان مغول،یک ایلچی مغول را میفرستد تا سربداران از او اطاعت کنند. سربداران او را میکشند و از طغایتیمور میخواهند که اطاعت کند!
سربداران به جنگ میروند و طغاى تیمور را شکست میدهند و این نقطهٔ پایان ایلخانان مغول است.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📝عجایب هفتگانه
از یک گروه از دانش اموز خواستد اسامی عجایب هفتگانه را بنویسند...
علی رغم اختلاف نظر ها، اکثرا اینها را جزو عجایب هفت گانه نام بردند:
اهرام مصر
تاج محل
دره بزرگ (به نام گراند کانیون در امریکا(کانال پاناما
کلیسای پطرس مقدس
دیوار بزرگ چین
آبشار نیاگارا
آموزگار هنگام جمع کردن نوشته های دانش آموزان، متوجه شد که یکی از آنها هنوز کارش را تمام نکرده است.
از دخترک پرسید که آیا مشکلی دارد...
دختر جواب داد : بله کمی مشکل دارم، چون تعداد شگفتی ها خیلی زیاد است و نمیدانم کدام را بنویسم!...
آموزگار گفت: آنهایی را که نوشته ای نام ببر شاید ما هم بتوانیم کمک کنیم...
دخترک با تردید چنین خواند:به نظر من عجایب هفت گانه دنیا عبارتند از:
دیدن
شنیدن
لمس کردن
چشیدن
احساس کردن
خندیدن
دوست داشتن
اتاق در چنان سکوتی فرو رفت که حتی صدای زمین افتادن سنجاق شنیده می شد...!آن چیزهایی که به نظرمان ساده و معمولی میرسند، آنها را نادیده و دست کم میگیریم، حقیقا شگفت انگیزند...با ملایمت به یادمان می آورند که با ارزش ترین چیزهای زندگی ساخته دست انسان نیستند و آنها را نمیتوان خرید ، آن قدر خود را مشغول نکنید که بی توجه از کنارشان بگذرید
🌸🍃🌸🍃
اشاعهفحشاء
اگر روی فرشی آتیشی بیفته همهی ما تلاش می کنیم که خاموشش کنیم
چون اگر اون رو بلند کنیم و پرتابش کنیم یه جای دیگه، همه جا آتیش میگیره و پخش میشه
گناه هم مثل آتیشه.
گناه نباید پخش بشه
باید فورا خاموشش کنیم.
یعنی اینکه؛
اگر کسی رو دیدیم که گناهی رو انجام داد،
باید بپوشونیم تا کسی از گناهش باخبر نشه
باید سعی کنیم طرف رو متوجه خطاش کنیم تا بتونه توبه کنه.
نه اینکه بریم جار بزنیم که همه بفهمند.
اگر همه بفهمند کمکم اون گناه، عادی میشه و قُبح و زشتیش از بین میره
وقتی زشتیِ گناهی از بین رفت، بین دیگران هم پخش میشه
به همین علت امام علی (ع) فرمودند:
مُذیعُ الْفاحِشَةِ كَفاعِلِها.
فاش كننده زشتىها، همانند انجام دهنده آنهاست.
#غررالحكم
با فاش کردن گناهِ دیگران، گناهی رو زیاد و زیادتر نکنیم.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌷🌷🌷
تنها پرنده ای جرئت میکنه عقابو نوک بزنه دورنگوی سیاهه
اون پشت عقاب می شینه و گردنشو گاز می گیره.
با این حال عقاب هیچ واکنشی نشون نمی ده و با دورنگو نمی جنگه!
اون وقت و انرژی خودشو تلف نمی کنه،
فقط بالاشو باز می کنه و شروع می کنه به بالاتر پرواز کردن تو آسمون.
هرچی پروازش بالاتر باشه نفس کشیدن
برای دورنگو سخت تره و سرانجام برای کمبود اکسیژن سقوط می کنه!
زندگی عقابو سرلوحه زندگیتون قرار بدید..
نیازی نیست به همه ی قضاوتا و نبردا واکنشی نشون بدید؛
فقط کافیه تمرکزتون بذارید رو خودتون و آیندتون و
پیشرفت کنید و ارتفاع بگیرید
تا همچین مسائلی براتون ریز و بی اهمیت تر بشن.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
مادر شوهر که شدی؛
یادت باشه در مقابل دختری که
هم سن دختر خودته صبور باشی!
چرا که هنوز خیلی جوونه و ممکنه
خیلی چیزها رو ندونه...
یادت باشه با دختر دیگران
طوری رفتار کنی،
که دوست داری با دخترخودت رفتار کنند!
مادر شوهر که شدی، کاری نکنی که؛
پسرت بین عشق مادری و
عشق همسری سردرگم باقی بماند!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📝داستان کوتاه
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد
بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت رابفروشی آخر ماه
کفش های قرمز رو برات می خرم"
دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا...
و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمی خوام
سودمان در ضرر دیگران نباشد!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#داستان
پیرمردی در حالی که کودکی زخمی و خونآلود را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: «خواهش میکنم به داد این بچه برسید. ماشین بهش زد و فرار کرد.»
پرستار گفت: «این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید.»
پیرمرد گفت: «اما من پولی ندارم. حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمیشناسم. خواهش میکنم عملش کنید. من پول رو تا شب فراهم میکنم و براتون میارم.»
پرستار گفت: «با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.»
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: «این قانون بیمارستانه، اول پول بعد عمل. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.»
صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز میاندیشید.
واقعا پول اینقدر با ارزشه؟
❖
زندگی شاید شبیه به یک پازل باشد .
هر کدام از آدم ها و اتفاقات زندگی یک قطعه ی پازل هستند…
وقتی به دنیا می آییم درست همان لحظه که بند نافمان را می زنند و ما را سر و ته می کنند ،
تمام قطعات پازل به هم می ریزد و ما شروع می کنیم به گریه کردن!!!
هر کدام از ما یک زمان مشخصی را فرصت داریم تا پازل زندگیمان را مرتب کنیم…
تا همه چیز را سر جای خودش بگذاریم…
برای درست کردن پازل زندگی باید از قسمت های ساده شروع کرد …
باید اتفاق های ساده را کنار هم قرار داد تا بتوانیم قسمت های سخت و پیچیده را سر جای خودش بگذاریم…
یک رویا پردازی، یک زیاده خواهی، یک اشتباه همه چیز را خراب می کند…
فقط کافیست یک قسمت زندگی را اشتباه بچینی…
باید همه چیز را خراب کنی و دوباره از نو بسازی…
چون با یک اشتباه تا آخر زندگی ات پر از اشتباه می شود
باید چهار چشمی حواسمان به زندگیمان باشد
خدا نکند که یک قسمت پازل گم شود… نمی شود برایش جایگزین پیدا کرد..
برای یک زندگی درست ما اول باید بفهمیم از زندگیمان چه می خواهیم…
وقتی همه چیز تمام شد اگر از زندگیت رضایت نداشتی مطمئن باش پازل زندگی ات را اشتباه چیده ای…
مطمئن باش یک چیزی سر جای خودش نیست
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk