هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
وارد حیاط که شدم دیدم یک گوسفند سفید را برای قربانی فردا آوردند و به نرده بسته ند. شب شد.ناله ی این گوسفند تمام مجتمع رو برداشت .. آمدم پایین ببینم چه خبره چرا این حیوان ناله میکنه .چند نفر دیگر هم بودند ، هرچه آب گذاشتیم ، کاهو ریختیم ، بی توجه ناله میکرد ، بازدید بدنی هم کردیم چیزی نفهمیدیم ، تا صبح ناله کرد ، ناله کرد ، آفتاب نزده صاحبش رفت دنبال قصاب تا اهالی ساختمان کمتر ناراحتی بکشند ، قصاب رسید اول سعی کرد آبی به حیوان بده ،نخورد ،بیشتر ناله کرد ناچار گوسفند را زمین زد..ولی تا آمد کارد را روی گلوی گوسفند بگذاره ناگهان چاقو را روی زمین انداخت .با خشم الله و اکبر گفت و سرش رو به دیوار تکیه داد👇🏻😔❌
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
خدا لعنتشون کنه👆🏻😭
عجیب و پر ابهام🥶
📚#داستان📚 ✍🏻 دخــــــتــــرعــــــاشـــــــق 🔻قسمت_سوم🔻 🌺✍🏻اين زن روسی داستانش چنين و چنان است ه
📚#داستان📚
✍🏻 دخــــــتــــرعــــــاشـــــــق
🔻قسمت_چهارم🔻
🌺✍🏻من با غيرت اسلام جواب دادم نه اين زن حجابی را پوشيده كه خداوندسبحانه و تعالي برای بندگانش برگزيده و رسول الله صل الله و عليه و سلم به آن دستور داده.
🌺✍🏻او بعد از كمی فكر كردن به من گفت: بله يقينا اين همان حجاب اسلامی است گفتم: از كجا فهميدی؟ گفت: من الآن هر وقت وارد اماكن تجاری ميشوم چشمان مردمان آنجا صورتم را ميدرد! انگار صورتم می خواهد تكه تكه شود پس بايد صورتم را بپوشانم بايد صورتم فقط برای همسرم باشد و من از اين بازار بيرون نمی آيم مگر با حجاب.
🌺✍🏻خالد ميگويد: به خدا قسم مجبور شدم كه برايش حجابی بخرم تا او آن را بپوشد.مسئول كتابخانه می گويد: سپس حدود پنج يا شش ماه از خالد و همسر روسيش بی خبر ماندم.
🌺✍🏻بعد از اين مدت خالد پيشم آمد و من از او علت نيامدنش را جويا شدم گفت: من با تو قطع رابطه نكرده ام بلكه مصلحتی پيش آمد كه مجبور شدم از تو دور بمانم و الان ديگر آن مصلحت تمام شده و من اينجا هستم و آمده ام تا آنرا برايت تعريف كنم زيرا درسها و عبرتهای بزرگی در آن وجود دارد.
🌺✍🏻بعد از اينكه با اين زن ازدواج كردم و زندگيمان شروع شد، محبت او در دل من زياد شد تا جايی كه تمام وجودم را فراگرفت ولی مشكلی پيش آمدو آن هم اين بود كه مدت گذرنامه همسرم به پايان رسيد و بايد آنرا عوض ميكرديم و مشكل بعدی اين بودكه اين گذرنامه بايد در همان شهر خودش عوض ميشد.
🌺✍🏻 و من هم يك فلسطينی هستم و به جز جواز اقامت چيزديگری به همراه نداشتم، پس ناچارا بايدرخت سفر می بستيم و الا اقامت او در اينجا غير قانونی ميشد.
🌺✍🏻به خاطر مشكلات مادی مجبور شديم به دنبال ارزانترين خط پرواز بگرديم كه همان خطوط هوايی روسيه بود پس دو بليت گرفتيم و با همسرم سوار هواپيما شديم من به او گفتم: اي زن ما الان به خاطر حجاب تو دچار مشكل ميشويم
🌺✍🏻گفت: خالد، تو از من ميخواهی از اين كافران كه اگر با اين افكارشان بميرند هيزم جهنم ميشوند اطاعت كنم و از فرمان الله سبحانه و تعالی سر پيچی كنم؟ امكان ندارد كه من اينكار را انجام دهم ...
🌺✍🏻نگاه كنيد، اين سخن يك تازه مسلمان است كه هنوز يك ماه يا كمتر نيست كه مسلمان شده!
🌺✍🏻خالد ميگويد: سوار شديم و نگاه مردم به سوی ما سرازير شد. مهمانداران شروع به پخش غذا كردند و به همراه غذا مشروب هم سرو شد. كم كم مشروبات الكلی در سر مردم اثر كرد و الفاظ بی ضابطه، خنده و مسخره و اشاره و نگاههای مردم شروع شد و در كنار ما می ايستادند و مارا مسخره می كردند.
ان شاء الله ادامه دارد.....
✎Join∞🌹∞↷
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.
هدایت شده از 🌼تبلیغات گسترده همت🌼
منبع همه لباس زیرهای جذاب و تو دلبرو رو پیدا کردم😍😍😍😍💄💄💄
یکی بخر 5 تا ببر، پولشم قسطی بده 💯
انواع لباس خواب جذاب ، لباس زیر فانتزی ، سوتین ورزشی ،
اینجا پخش کننده #همه_لباس_زیر هاست از اولین های ایتاست با کلی #رضایت_مشتری و #فروش قسطی
دنبال حراجی میگردی فقط اینجا👇🔥
https://eitaa.com/joinchat/4236640275C476678dee1
هر خانومی باید برای دل خودش و همسرش توی خونه خوشگل و تو دلبرو باشه😉🦋
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
همیشه لباس زیر هام رو از اینجا سفارش میدم✅
چون همه مدل های خاص رو دارن
ارسال به تمامی نقاط کشور
فروش تک به قیمت عمده
خرید کنید قسطی پول بدید
https://eitaa.com/joinchat/4236640275C476678dee1
عجیب و پر ابهام🥶
📚#داستان📚 ✍🏻 دخــــــتــــرعــــــاشـــــــق 🔻قسمت_چهارم🔻 🌺✍🏻من با غيرت اسلام جواب دادم نه اين
📚📚#داستان📚📚
✍🏻 دخــــــتــــرعــــــاشـــــــق
🔻قسمت_پنجم🔻
🌺✍🏻من يك كلمه هم نمی فهميدم اما همسرم لبخند ميزد و می خنديد و حرفهای آنها را برايم ترجمه ميكرد.اين ميگويد: نگاهش كنيد انگار چنين و چنان است و اين متلك می اندازد و آن يكی مسخره ميكند.
🌺✍🏻او ميگفت:نه ناراحت نشو و خلقت را تنگ نكن زيرا اين در مقابل بلاها و امتحاناتی كه به اصحاب رسول الله صل الله و عليه و سلم می رسيد چيزی نيست.
🌺✍🏻احساس كردم گويی تيری وارد قلبم شد كه ديگر از آن خارج نمی شود ميگويد:به شهر مذكور كه رسيديم و وارد فرودگاه شديم با خود گفتم كه به نزد خانواده اش می رويم و آنجا می مانيم تا كارهايمان تمام شود و برگرديم ولي او گفت: نه خانواده ام نسبت به دينشان متعصب هستند و من نمی خواهم الان به آنجا برويم. اتاقي را اجاره ميكنيم و آنجا ميمانيم.
🌺✍🏻فردای آنروز به اداره گذرنامه رفتيم و برای انجام كار به نزد مسئول اول بعد دوم و سوم رفتيم و از آنها در خواست انجام مراحل قانونی جهت تعويض گذرنامه را كرديم و هر كدام از آنها هم از ما گذرنامه قديمی به همراه عكس همسرم را طلب نمودند.
🌺✍🏻همسرم نيز عكس خود را كه سياه و سفيد و با حجاب بود به صورتی كه فقط دايره صورت نمايان بود در می آورد و جلوی آنها می گذاشت و هركدام از مسئولان هم آنرا رد می كرد و می گفت: اين عكس قابل قبول نيست ما عكس رنگی ميخواهيم كه در آن صورت، مو و گردن كاملا واضح باشد و زن ميگفت: به هچ وجه امكان ندارد چنين عكسی بگيرم و هر مسئول ميگفت: امكان ندارد گذرنامه بگيری مگر با اين مواصفات و ما را به مسئول بعدی ارجاع ميداد.
🌺✍🏻در آخر به ما گفتند: مشكل شما را فقط رئيس گذرنامه ی مسكو ميتواند حل كند.به خالد نگاه كرد و گفت:خالد ميرويم مسكو خالد هم تلاش ميكرد كه او را قانع كند كه {لا يكلف الله نفسا إلا وسعها} و إتقوا الله ماستطعتم. و اينكه اين گذرنامه را فقط بعضی از افراد برای ضرورت خواهند ديد و بعد آنرا در خانه مخفی كن تا مدتش تمام شود.
🌺✍🏻گفت:نه، نه امكان ندارد كه من بعد از اينكه دين خدا را شناختم بی حجاب شوم خدا بزرگ است اگر تو نمی خواهی به مسكو بيايی من به خاطر ضرورت ميروم.
🌺✍🏻خالد ميگويد:قبول كردم و به مسكو رفتيم اتاق اجاره كرديم و مانديم.فردا صبح برای ديدن رئيس گذرنامه به راه افتاديم و طبيعتا به نزد مسئول اول، دوم و سوم رفتيم و در نهايت راه به اتاق رئيس رسيديم و داخل شديم.
🌺✍🏻انسان بسيار خبيثی بود هنگامی كه گذرنامه و عكسها را ديد گفت:
📬ان شاء الله ادامه دارد.....
✎Join∞🌹∞↷
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.
هدایت شده از تبلیغات گسترده VIP
🔴 نازنین بنیادی کیست ؟ اپوزیسیون از مسیح علینژاد عبور کرد و یک مصی جدید ساخت..👇
http://eitaa.com/joinchat/1031798786C1a8f8517c9
🔞از همه هم میهنان بابت انتشار این تصاویر عذرمیخواهیم 😔 تصاویر شرم آور از نازنین بنیادی👇
http://eitaa.com/joinchat/1031798786C1a8f8517c9
🔴 تصاویر جدید و عجیب از دختر آ تقی در سریال خوش رکاب 😳😳 چشم اتقی و دور دیده ببینین بعد ۲۰ سال چه شکلی شده 😁👇
http://eitaa.com/joinchat/1031798786C1a8f8517c9
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
🔴 اعتراف این عربستانی درمورد قدرت ایران آل سعود را خشمگین کرد 😳😳
🔴 بیا ببین چی میگه درمورد قدرت ایران 😍😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2362507348C88e679ffdb
عجیب و پر ابهام🥶
📚📚#داستان📚📚 ✍🏻 دخــــــتــــرعــــــاشـــــــق 🔻قسمت_پنجم🔻 🌺✍🏻من يك كلمه هم نمی فهميدم اما همسر
📚📚#داستان📚📚
✍🏻 دخــــــتــــرعــــــاشـــــــق
🔻قسمت_ششم🔻
🌺✍🏻به من ثابت ميكند كه تو صاحب اين عكسها هستی و گذرنامه و عكسها را گرفت و در كشوی اتاقش گذاشت و در آن را قفل كرد و گفت: تو هيچ گذرنامه ای نداشته ای و نداری مگر اينكه عكس مطابق با دستورات ما را بياوری
🌺✍🏻خالد ميگويد: سعی كرديم تا رئيس را قانع كنيم اما فايده ای نداشت من شروع به بحث با همسرم كردم كه خداوند بر حسب توانايی از انسان انتظار دارد ولی او به من جواب ميداد: «ومن يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب». طبيعتا در اثنای جر و بحث ما رئيس عصبانی شد و ما را از دفترش بيرون كرد.
🌺✍🏻از اداره بيرون آمديم و رفتيم به اتاقمان تادرباره موضوع بحث كنيم، من او را قانع كنم و او نيز من را، من دليل بياورم و او دليل بياورد تا اينكه شب شد و نماز عشاء را خوانديم وشام خورديم و من خواستم كه بخوابم
🌺✍🏻به من گفت: خالد، در اين وضعيت سخت میخواهی بخوابی؟ ميخواهی بخوابی در حالی كه ما الان احتياج به التماس به سوی پروردگارمان داريم؟ بلند شو و به خداوند روی بياور زيرا اكنون زمان پناه بردن است.
🌺✍🏻بلند شدم و هر قدر كه می توانستم نماز خواندم و بعدش خوابيدم اما او پيوسته نماز می خواند.هر وقت بيدار ميشدم و نگاهش می كردم يا در حال ركوع بود يا سجده يا قيام يا دعا و يا گريه تا زمانی كه فجر زد و او مرا بيدار كرد و گفت: بيدار شو وقت نماز صبح است بيا باهم نماز بخوانيم.
🌺✍🏻بلند شدم و وضو گرفتم و با هم نمازخوانديم سپس او كمی خوابيد و بعد گفت: بلند شو برويم اداره گذرنامه گفتم: برويم؟ با چه مدركی؟! عكسها كجاست، عكسی نداريم!! گفت: بايد برويم و تلاش كنيم از رحمت خدا نا اميد نشو
🌺✍🏻خالد ميگويد: با هم رفتيم همسرم شمايلش معروف و آشكار بود، عبايی كه تمام بدنش را می پوشاند. به خدا قسم همين كه پايمان را در اولين دفتر از دفاتر اداره گذاشتيم يكی از كارمندان صدا زد: فلانی دختر فلان؟ همسرم جواب داد بله. گفت: بيا اين گذرنامه ات به همان صورتی كه می خواستي ولی اول هزينه اش را بايد پرداخت كنی.
🌺✍🏻خيلی خوشحال شديم و به خدا قسم اگر تمامی پولهايی را كه همراهمان بود می خواست، به او می داديم گذرنامه را گرفتيم و هزينه اش را داديم و برگشتيم. در راه او به من نگاه ميكرد میگفت: به تو نگفتم كه «و من يتق الله يجعل له مخرجا»
🌺✍🏻خالد ميگويد: اين كلماتی را كه ميگفت در دلم چنان تربيت ايمانی به جای گذاشت كه در اين سالهای دراز از درسها و سخنرانيهايی كه شنيده بودم به جای نمانده بود.
📬ان شاء الله ادامه دارد.....
✎Join∞🌹∞↷
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.
هدایت شده از تبلیغات گسترده VIP
روسری های مزون دوز😳
که هیچکجاااااا ندیدی😍
💣#بمب_تخفیف_آخر_هفته💣
دِ بدو دیگههه🏃♂🏃♂🏃♂
همه روسری هارو بردن🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂
بزن رو لینک👇👇سنجاق کانالو ببین👍
https://eitaa.com/joinchat/2900426939C8012cad451
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
طرح باحال ماهرو برای مادران چند فرزندی رو دیدی؟🙈😍
طراحی های بی نظیر روسری هاشونو چی؟😳😊
برای ایام فاطمیه هم کلی روسری مشکی های زیبا دارن.😎😇
برای ماهرو کیفیت حرف اولو میزنه☺️😌
https://eitaa.com/joinchat/2900426939C8012cad451
عجیب و پر ابهام🥶
📚📚#داستان📚📚 ✍🏻 دخــــــتــــرعــــــاشـــــــق 🔻قسمت_ششم🔻 🌺✍🏻به من ثابت ميكند كه تو صاحب اين عك
📚📚#داستان📚📚
✍🏻 دخــــــتــــرعــــــاشـــــــق
🔻قسمت_هفتم🔻
🌺✍🏻بعد از آنکه گذرنامه را مهر زديم، تمام وسايلمان را در اتاق گذاشتيم تا پيش خانواده همسرم برويم. رفتيم و در زديم برادر بزرگش در را باز كرد هنگامی كه خواهرش را ديد خوشحال شد و تعجب كرد!!
🌺✍🏻چهره همان چهره خواهرش بود ولی لباس، لباس او نبود!! لباس سياهی كه همه بدنش را پوشانده بود به جز صورتش را!همسرم وارد خانه شد در حالی كه لبخند ميزد و برادرش را در آغوش گرفته بود بعد از آن هم من وارد شدم و در سالن خانه نشستم خانه ساده و سنتی بود كه از آن آثار فقر نمايان بود.
🌺✍🏻من تنها نشستم ولی همسرم رفت داخل اتاق صدای حرف زدنشان را ميشنيدم صدای مرد و زن به زبان روسی كه من چيزی از آن نمیفهميدم و نمی دانستم كه درباره چه صحبت ميكنند ولی كم كم صدا ها بلند شد و لهجه ها تغيير كرد و داد وفرياد به هوا رفت!
🌺✍🏻احساس كردم كه اوضاع دارد خراب ميشود ولی نمی توانستم بفهمم چرا چون زبان روسی بلد نبودم
بعد از چند لحظه ناگهان سه جوان و يك پيرمرد پيش من آمدند با خودم گفتم حتما برای خوش آمد گويی به همسر دخترشان آمده اند!
🌺✍🏻اما ناگهان خوش آمد گويی تبديل به كتك و زد و خورد شد!!!وقتی به خود آمدم ديدم كه من بين چند تا وحشی هستم و چيزی نمانده كه از اين دنيا خداحافظی كنم پس هيچ چاره ای جز فرار و نجات خود از دست آنها نديدم اين تنها راه حل برای نجات من بود.
🌺✍🏻به سرعت در را باز كردم و از خانه فرار كردم و آنها هم بدنبالم. در بين جمعيت خود را گم كردم و رفتم به طرف اتاقی كه اجاره كرده بوديم كه از آنجا زياد دور نبود. به خودم نگاه كردم، پيشانی، گونه ها و دماغم ورم كرده و خون از دهانم جاری بود.
🌺✍🏻لباسهايم هم به خاطر آن ضربه های وحشتناك پاره شده بود با خودم گفتم: من الان نجات پيدا كردم ولی همسرم چه ميشود؟
🌺✍🏻خالد ميگويد: خودم را فراموش كردم و به همسرم فكر می كردم، آخر مشكل اين بود كه همسرم را دوست داشتم! قيافه اش جلوی چشمانم بود آيا او نيز همان ضربات و كتكهايی كه من خورده بودم راخورده؟ من مرد هستم و تحمل دارم او زن است و طاقت ندارد، حتما ميميره، يا من را رها ميكنه، يا شايد از دين برگرده ...
🌺✍🏻شيطان كارش را شروع كرد و افكار عجيب و غريب در سرم شروع به پرسه زدن كرد كه تو ديگر از امروز همسری نخواهی داشت ...
ان شاء الله ادامه دارد.....
✎Join∞🌹∞↷
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.
هدایت شده از تبلیغات گسترده VIP
💥دیشب #جشن_تولد دخترخالم دعوت بودیم💥
باباش براش یه #گوی موزیکال #خوشگل خریده بود که همه #هنگ کرده بودند 😳😳😳
مهمونا از #کادوش خوششون اومد و میگفتند عمرا بشه جایی #پیداش کرد😬😱
اما کسی نمیدونست تو ایتا یه #کانال هست که اون #هدیه جذاب و خفن داره😁👇😍
https://eitaa.com/joinchat/3436642390C4f4e4809e1
بفرست برا اون دوستت که #جشن_تولدش نزدیکه👏☝️😍👍