eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.9هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
19.2هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 یکی از عرفا و اولیا الله نقل می کرد، روزی در فرودگاه تبریز از هواپیما پیاده شدم و خواستم تاکسی کرایه کنم به منزل برساندم. تاکسی ها مدل بالا بودند و خودروی پیکانی آن دور پارک کرده بود که کسی سوار نمی شد. او را دربست کرایه کردم و به او گفتم: اگر مسافر هم سوار کنی ایرادی ندارد. راننده خوشحال شد به چند نفر در مسیر که بودند، چراغی زد و توقف کوتاهی کرد ولی هم مسیر ما نبودند. کسی سوار نشد و بالاخره مرا تنهایی به منزل رساند. شب در عالم رویا در باغ زیبای بزرگی خودم را دیدم، بسیار خوشحال شدم، پرسیدم ، این باغ برای کیست؟ گفتند: تو. پرسیدم چرا؟ گفت امروز کار خیری کردی. گفتم،ولی کسی سوار نشد و راننده مرا فقط برد و از من کرایه گرفت. گفتند: در لحظه ای که راننده در مقابل مسافری می ایستاد تو بیشتر از راننده مشتاق بودی آن مسافر سوار شود وراننده کرایه ای بگیرد و وقتی مسافری سوار نمی شد، تو بیشتر از او متاسف می شدی. و این باغ برای نیت خیری بود که در قلبت داشتی، هرچند نمیتوانستی نیت خیر خود را به نتیجه برسانی . إِن يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا اگر خداوند در قلب های شما (کافی است) خیری ببیند، به شما خیر عنایت می کند.(انفال70) 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴⚫️ خبر فوری ⚫️🔴 متاسفانه بازیگر معروف کشورمون آقای پورعرب ... 😭😭😭 🔴جزئیات کامل این‌خبر👇 https://eitaa.com/joinchat/1213726825C2c52fb3d7f https://eitaa.com/joinchat/1213726825C2c52fb3d7f ⭕️⭕️⭕️⭕️
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
🖤إِنَّـــا لِلَّهِ وَإِنَّــا إِلَیْـــهِ رَاجِـعُــونَ 🖤 🥀 متاسفانه به تازگی یکی از بزرگترین هنرمندان خوب کشورمون رو از دست دادیم 😭😞 جامعه ی هنری شد 😭🖤 🔴جزئیات کامل این‌خبر اعلام کامل تشییع جنازه و خاکسپاری وی فقط در این کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/1213726825C2c52fb3d7f ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️
🌸🍃🌸🍃 گدایی ٣٠ سال کنار جاده ای می‌نشست. یک روز غریبه ای از کنار او گذر کرد. گدا طبق عادت کاسه خود را به سمت غریبه گرفت و گفت : بده در راه خدا غریبه گفت : چیزی ندارم به تو بدهم؟ آنگاه از گدا پرسید : آن چیست که رویش نشسته ای ؟؟ گدا پاسخ داد: هـیچی یک صندوق قدیمی ست . تا زمانی که یادم می آید ، روی همین صندوق نشسته ام . غریبه پرسید : آیا تاکنون داخل صندوق رادیده ای؟ گدا جواب داد: نه !! برای چه داخلش راببینم ؟؟ دراین صندوق هیچ چیزی وجود ندارد . غریبه اصرار کرد چه عیبی دارد؟ نگاهی به داخل صندوق بینداز . گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند. ناگهان در صندوق باز شد و گدا باحیرت و ناباوری و شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است . من همان غریبه ام که چیزی ندارم به تو بدهم اما می گویم نگاهی به درون بینداز . نه درون صندوقی، بلکه درون چیزی که به تو نزدیکتراست {درون خویش} صدایت را می شنوم که می گویی : اما من گدا نیستم !! گدایند همه ی کسانی که ثروت حقیقی خویش را پیدا نکرده اند . همان ثروتی که شادمانی از هستی ست. همان چشمه های آرامش ژرف که دردرون می جوشد . ... درونت را بنگر  📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
هدایت شده از گسترده مارال
حوصلت سر رفته نمیدونی چیکار کنی؟🙁🚶‍♀🚶‍♂ حتما به نقاشی هم علاقه داری و کلاس نرفتی؟☹️🖍 خب کاری نداره😃🤩 اینجا تو هم مثه من شو. با آموزشهاش تند تند بکش. https://eitaa.com/joinchat/3858759798C6e9f3e36ac 👨‍🎨👩‍🎨👨‍🎨👩‍🎨👨‍🎨👩‍🎨👨‍🎨👩‍🎨 https://eitaa.com/joinchat/3858759798C6e9f3e36ac
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
اگه اینستا نداری بیا اینجا 😍👇 بـزن رو قلـب‌ها♥️ ♥️ ♥️♥️♥️ ♥️♥️♥️ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ♥️♥️♥️♥️♥️ ♥️♥️♥️ محاله عاشقش نشی😍👆 ⭕️ یک مـــــرد را اینـــــگونه عاشق کن https://eitaa.com/joinchat/1692532897Ce56256be25 بفرست واسه عشقت دلبری کن واسش🏃‍😍☝️
🌸🍃🌸🍃 دارم به خانه سالمندان ميروم* این متن توسط یک خانم نویسنده بازنشسته نوشته شده که احساسش را زمان انتقال به خانه سالمندان به نگارش در آورده است: *دارم به خانه سالمندان میروم،مجبورم.* وقتی زندگی به نقطه ای میرسد که دیگر قادر به حمایت از خودت نیستی، بچه هایت به نگهداری از فرزندان خودشان مشغول اند و نمی توانند ازتو نگهداری کنند، این تنها راه باقی‌مانده است. خانه سالمندان شرایط خوبی دارد: اتاقی ساده، همه نوع وسایل سرگرمی، غذای خوشمزه، خدمات هم خوب است. فضا هم بسیار زیباست اما قیمتش ارزان نیست. حقوق بازنشستگی من به سختی می تواند این هزینه را پوشش دهد. البته اگر خانه ی خودم را بفروشم به راحتی از پس هزینه اش برمی آیم. می توانم در بازنشستگی خرجش کنم؛ تازه ارث خوبی هم برای پسرم بگذارم. پسرم میگوید : «پول ها و اموالت باید به خودت لذت بدهد. ناراحتِ ما نباش.» حالا من باید برای رفتن به خانه سالمندان آماده شوم. به هم ریختن خانه خیلی چیزها را دربرمی گیرد: 1⃣ جعبه ها، چمدان ها، کابینت و کشوها که پر از لوازم زندگی است، لباس ها و لوازم خواب برای تمام فصول. 2⃣ از جمع کردن خوشم می آمد. کلکسیون تمبر، ده ها نوع قوری دارم. کلکسیون های کوچک زیاد، مثل گردنبندهایی از سنگ کهربا و چوب گردو و از این قبیل. 3⃣ عاشق کتابم. کتابخانه‌ام پر از کتاب است. انواع شیشه بطری مرغوب خارجی. از هر نوع وسایل آشپزخونه چند ست دارم. 4⃣ دیگ و قابلمه و بشقاب و هر چه که می شود دریک آشپزخانه پر تصور کرد. ده ها آلبوم پر از عکس و... به خانه پر از لوازم نگاه می‌کنم و نگران می شوم. خانه سالمندان تنها یک اتاق با یک کابینت، یک میز، یک تخت، یک کاناپه، یک یخچال، یک تلویزیون، یک گاز و ماشین لباسشویی دارد. دیگر جایی برای آن همه وسایلی که یک عمر جمع کرده ام ندارد. یک لحظه فکر می کنم مالی که جمع کرده ام، دیگر متعلق به من نیست. در واقع این مال متعلق به دنیاست. به این ها نگاه می کنم، با آن ها بازی می کنم، از آن ها استفاده می کنم، ولی نمی توانم آن ها را با خودم به خانه سالمندان ببرم. می خواهم همه اموالم را ببخشم، ولی نمی توانم؛ هضمش برایم مشکل است. از طرفی بچه ها و نوه هایم برای کارهایم و این همه چیز جمع آوری شده ارزش آنچنانی قائل نیستند. به راحتی می توانم تصور کنم که آن ها با این همه چیزی که با سختی جمع کرده ام، چطور برخورد می کنند: همه لباس ها و لوازم خواب دور ریخته می شود. عکس های با ارزش نابود می شود، کتاب ها، فله‌ای فروخته می شود. کلکسیون هایم چه ؟؟!!!! مبلمان هم با قیمتی بسیار کم فروخته می شود. از بین کوه لباسی که جمع کرده بودم، چند تکه برداشتم، چند تا وسیله آشپزخانه، چند تا از کتاب های مورد علاقه‌ام و چند تا قوری چای. کارت شناسایی و شهروندی، بیمه، سند خانه و البته کارت بانکی، تمام. این همه متعلقات من است. میروم و با همسایه‌ها، خداحافظی می‌کنم.... سه بار سرم را به طرف درب خانه خم می کنم و آن را به دنیا می سپارم. *بله در زندگی، شما روی یک تخت می خوابید و در یک اتاق زندگی می کنید بقیه اش برای تماشا و بازی است.* بالاخره مردم بعد از یک عمر زندگی می فهمند: ما واقعا چیز زیادی نیاز نداریم. 1⃣ دور خودتان را برای خوشحال شدن، شلوغ نکنید. 2⃣ رقابت برای شهرت و ثروت خنده دار است. 3⃣ زندگی بیشتر از یک تختخواب نیست. 4⃣ افسوس که هر چه برده ام، باختنی است. 5⃣ برداشته ها، تمام گذاشتنی است. *در گیر تجملات، خانه، ماشین و.... نباشید*. *در یک کلام انبار دار نباشید.* *سبکبال باشید، از زندگی لذت ببرید، خوب باشید، با خودتان، با دیگران، با همه* *مهربان زندگی کنیم و وبی کینه* *« خوبو سالم بخورید* ، *خوب بپوشید ، خوب سفر کنید* ، *زندگی را در آرامش سپری کنید و سخت نگیرید*👌🏻🌹 *« این پیامها برای همه ما هست ، امروز پدر و مادران ما ، فردا ما* 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
خبرداری لباس یلدایی هاشون رسیده❌❌ انواع لباس کودک و نوجوان ارزونتر ازهمجا😍😍😍😍 https://eitaa.com/joinchat/3073179893C449610099c لباس کودک بدون واسطه مستقیم از تولیدی😍
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
ذکر آقا نخودکے(ره) برای هر حاجتی😳 شاید بعضی‌ها نشناسن، شیخ‌نخودکی عالم‌بزرگی کہ در صحن‌انقلاب حرم‌امام‌رضا‌(ع) زیر درب‌طبرسی مدفونہ ذکرهاے سفارش شده از آن مرحوم بسیار مجرّبہ، مخصوصا این ذکری کہ در ادامہ بهت میگم، فرقی نداره حاجتت چی باشہ این ذکرِمعروف، گره از کار خیلی ها باز کرده هر حاجتی داری قبل از طلوع آفتاب «قبل از اینکہ آفتاب بزنہ» برای برآورده شدن حاجتت ۷۱ مرتبه این ذکرو بگو برای دیدن ذکر روی ها بزن تا قفل زندگیت باز بشه👇 🔐🔐🔐🔐🔐🔐🔐🔐 🔓🔓🔓🔓🔓🔓🔓🔓
🌸🍃🌸🍃 مردی بود در "مَرو" که او را "نوح بن مریم" می‌گفتند و قاضی و رئیس مرو بود و ثروتی بسیار داشت او دختری با کمال و جمال داشت که بسیاری از بزرگان، وی را خواستگاری کردند و پدر، در کارِ دختر سخت متحیر بود و نمی دانست او را به که دهد؟ می‌گفت اگر دختر را به هر یک از آنها دهم دیگران آزرده می شوند و فرو مانده بود... قاضی، باغی بسیار آباد و پر میوه داشت روزی به خدمتکار جوان خویش به نام «مبارک» که بسیار پارسا و دیندار بود گفت: "امسال به تاکستان [باغ انگور] برو و از آنجا نگهداری کن." خدمتکار برفت و دو ماه در آن باغ به کار پرداخت. روزی قاضی به باغ آمد و گفت: "ای مبارک خوشه‌ای انگور بیاور" جوان انگوری بیاورد، ترش بود قاضی گفت: "برو خوشه‌ای دیگر بیاور، آورد باز هم ترش بود!" قاضی گفت: نمی‌دانم باغ به این بزرگی چرا انگور ترش پیش من می آوری و انگور شیرین نمی‌آوری؟!!" مبارک گفت: "من نمی‌دانم کدام انگور شیرین است و کدام ترش!" قاضی گفت: "سبحان الله! تو امروز دو ماه است که انگور می‌خوری و هنوز نمیدانی شیرین کدام است؟!! گفت: "ای قاضی به نعمت تو سوگند که من هنوز از این انگور نخورده‌ام و مزه‌اش را ندانم که ترش است یا شیرین!!" پرسید: "چرا نخوردی؟" گفت: "تو به من گفتی که انگور نگاهدار، نگفتی که انگور بخور و من چگونه می‌توانستم خیانت کنم؟!!" قاضی بسیار شگفت زده شد و گفت: "خدا تو را به این امانت نگه دارد "قاضی چون دانست که این جوان بسیار عاقل و دیندار است گفت: "ای مبارک! مرا در تو رغبت افتاد آنچه می‌گویم باید انجام بدهی گفت اطاعت می کنم" قاضی گفت: "ای جوان مرا دختری است زیبا که بسیاری از بزرگان او را خواستگاری کرده اند، نمی دانم به که دهم تو چه صلاح می‌دانی؟" مبارک گفت: "برخی از مردم در پی نَسَب هستند و برخی در پی رویِ زیبا و بسیاری از مردم در زمان پیامبر ما، دین می جستند و امروز مردم ثروت طلب می کنند، تو هر کدام را خواهی اختیار کن" قاضی گفت: "من دین را انتخاب می کنم و دخترم را به تو خواهم داد" مبارک گفت: "ای قاضی، آخر من یک خدمتکارم، دخترت را چگونه به من می دهی و او کِی مرا می خواهد؟! قاضی گفت: "برخیز با من به منزل بیا تا چاره کنم." چون به خانه آمدند قاضی به مادر دختر گفت: "ای زن! این خدمتکار، جوانی بسیار پارسا و شایسته است مرا رغبت افتاد که دخترم را به او بدهم تو چه می‌گویی؟" زن گفت: "هرچه تو بگویی اما بگذار بروم و داستان را برای دختر بگویم ببینم نظر او چیست" مادر برفت و پیغام پدر به او رسانید دختر گفت: "چون این جوان دیندار و امین است می‌پذیرم و آنچه شما فرمایید من همان کنم و از حکم خدا و شما بیرون نیایم و نافرمانی نکنم" قاضی دخترش را به مبارک داد با ثروتی بسیار، پس از چندی، خدای تعالی به آنان پسری داد که نامش را "عبدالله ابن مبارک" گذاشتند و تا جهان هست حدیث او کنند به زهد و علم و پارسایی! 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
کیف وکفش که میگن اینجاست😍 معدن کیف وکفش های و وجنس نگو🤩😍 انواع کیف فقط 100 تومن😊 ♥️ لینک حرااااااجکده 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2630811680C61a0e065af با یه عالمه رضایت مشتری 😍