🌸🍃🌸🍃
#عارف_و_نانوا
عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود.
روزی به آبادی دیگری رفت
عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟
گفت: نه. گفت: فلان عابدبود،
نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم،
عابد قبول نکرد.
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد.
وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟
عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی نان دادی!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#داستان
وقتی ادیسون به مدرسه رفت، بعد از چند روز معلم کلاسشان نامه ای را به ادیسون داد و گفت آن را به مادرت بده. مادر ادیسون نامه را باز کرد و دید نوشته: فرزندتان کودن است، مدرسه ما جای کودن ها نیست.
ولی مادر، نامه را برای ادیسون این گونه خواند:
فرزند شما نابغه است مدرسه ما نمی تواند بیشتر از این آموزش دهد شما شخصا آموزش او را به عهده گیرید.
و مادر ادیسون در منزل به او آموزش می دهد و با او کار می کند.
ادیسون در 13 سالگی اولین اختراعش را به ثبت می رساند.
مدتی پس از فوت مادر، یک روز ادیسون برای خود جشن تولد می گیرد و در آن جشن، صندوق خاطرات مادرش را آورده، نامه را در جمع بازکرده تا به همه بگوید که من از بچگی نابغه بودم.
با دیدن اصل نامه شروع به گریه می کند و در آنجا او پی می برد چطور مادرش از ادیسون کودن، یک ادیسون نابغه ساخت...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از 👇👇⛔️ تبلیغات ⛔️👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سوتی اولیا و دانش آموزان در شاد و کلاس #آنلاین😂👇🏼
😪😪😪 😪😪😪
😐😳😐 😕😐😳
😖😶😐 😞😩😪
😦😮😟 😳😰😨
😇😬😁 😇😁😁
█████████████
█████████████
█████████████
▎ ▎
😑 📖
<||/ ███
/\ ▕ ▕
وایییی اینو ببین میییمیری از خنده☝️😂😂
۴۳ تا سوتی دیگه تو راهه🤣😁
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
آخ آخ آخ
دستم خورد 🙈😱😱
این کاناله خیلی باحاله ، کلی جوک و سوتیای باحال داره🙈😱
وارد این کانال نشید #آبروم میره 😰 😰👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3451715649C24bdbacce9
💋 زووووووود پاک میشه سریع بیا توش😝👆
🌸🍃🌸🍃
«ملا فتح الله كاشانى» در تفسير منهج الصادقين، و «آيت اللَّه كلباسى» در كتاب انيس الليل نقل كرده اند:
در زمان «مالك دينار» جوانى از زمره اهل معصيت و طغيان از دنيا رفت.
مردم به خاطر آلودگى او جنازه اش را تجهيز نكردند، بلكه در مكان پستى و محلّ پر از زبالهاى انداختند و رفتند.
شبانه در عالم رؤيا از جانب حق تعالى به مالك دينار گفتند:
بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و كفن در گورستان صالحان و پاكان دفن كن.
عرضه داشت: او از گروه فاسقان و بدكاران است، چگونه و با چه وسيله مقرّب درگاه احديّت شد؟ جواب آمد: در وقت جان دادن با چشم گريان گفت: يا مَنْ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَيْسَ لَهُ الدُّنيا وَ الآخرَةُ. اى كه دنيا و آخرت از اوست، رحم كن به كسى كه نه دنيا دارد نه آخرت.
مالك، كدام دردمند به درگاه ما آمد كه دردش را درمان نكرديم؟ و كدام حاجتمند به پيشگاه ما ناليد كه حاجتش را برنياورديم؟» .
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
🛑اگه مدام افسرده ای؟😔
🛑اگه همیشه غرق درگذشته ای؟
🛑اگه اعتماد به نفست پایینه😔
در اين كانال نكات كليدی برای رسیدن به #آرامش و #اعتماد_بنفس روبهت آموزش میدیم 😍
مطالبی که استاد میذاره حرف دل خیلی از ماهاست.
بزن رولینک وبیا داخل قطعا مشکلت
حل میشه👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2967404754Cd55473eba5
درمان روح خسته👆👆👆👆
#به_شددددددت_توصیه_میشه
🌸🍃🌸🍃
کسی شبلی را بعد از مرگ به خواب دید و پرسید:
حق با تو چه کرد؟
گفت:
مرا با همهی دعاوی و براهینی که کرده بودم مطالبه نکرد، مگر روزی بر زبان من رفته بود که هیچ خسران، بزرگتر از آن نیست که از بهشت بازمانی و به دوزخ روی.
حق تعالی با این سخن مرا عتاب کرد که:
زیان کاری بالاتر و بزرگتر از آن نیست که از دیدار من باز مانند و محجوب گردند!!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
چکاوک دختر سر به زیر با حیایی که به
خاطرعمل قلب مادرش ونداشتن پول
مجبور به امضای یک قرارداد صوری میشه
تا یکمدت نقش نامزدیک
دکترمغروروپرمدعا بازی کنه..🔥❌
https://eitaa.com/joinchat/4268753173C235eaa85d0
ادامه رمان پرهیجان وعاشقانه رواینجابخون👆❌
🌸🍃🌸🍃
زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب میرفت.
از او پرسید: پسر جان چه میخوانی؟
قرآن.
- از کجای قرآن؟
- انا فتحنا….
نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن ابا کرد.
نادر گفت: چر ا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا میزند میگوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت: مادرم باور نمیکند.
میگوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول میداد یک سکه نمیداد. زیاد میداد.
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.
از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
🔴عاقبت آتش زدن پرچم آقا امام حسین😱😢
اغتشاشگری که میخواست پرچم امام حسین (علیهالسلام) را آتش بزند اما ببینید چه بلایی سرش اومد 😳👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/751829070Cbdec931b98
🔞فیلم ضبط شده توسط دوربین مخفی بدون سانسور ببینید 🔥🔥👆👆
🌸🍃🌸🍃
يکي از بازرگانان نیشابور، کنيزک خويش را به شيخ ابوعثمان حميري سپرد.
روزي شيخ را نگاه بدو افتاد و دل بدو باخت و شيفته او شد.
حال خود به مراد خويش ابوحفص حداد نوشت.
وي در پاسخ او فرمانش داد که به ري نزد شيخ يوسف رود.
هنگامي که ابوعثمان به ري رسيد و از مردم، خانه شيخ يوسف را جويا شد،
سرزنشش کردند که چگونه پارسائي چون تو از خانه ي بدکاري چون او همي پرسد؟
مرد به نيشابور بازگشت و حکايت رابه شيخ خويش ابوحفص عرضه کرد.
وي بار ديگر فرمانش داد که به ري بازگردد و شيخ يوسف را ملاقات کند.
ابوعثمان بار ديگر بري سفر کرد و از مردم خانه ي يوسف را جويا شد
و سرزنش و تحقيرشان را اعتنا نکرد.
گفتندش که خانه ي شيخ يوسف در کوي باده فروشان است.
ابو عثمان بدان جا شد و شيخ را درود گفت.
مرد پاسخ داد و وي را بزرگ داشت.
در کنار وي پسري زيبا روي نشسته بود و سوي ديگرش شيشه اي چون خمر نهاده بود.
شيخ ابوعثمان پرسيد: در اين خانه بدين محله چه ميکني؟
پاسخ داد: ستمگري خانه ياران مرا خريد و به باده فروشي بدل ساخت.
اما نيازي به خانه ي من نداشت.
شيخ باز پرسيد: اين پسر کيست و اين شيشه شراب چيست؟
شيخ پاسخ داد: اين پسر فرزند من است و اين شيشه نيز سرکه است.
شيخ ابو عثمان پرسيد: ز چه رو خود را در مظان تهمت مردم نهاده اي؟
از آن روي که مپندارند که من امين وثقه ام
و کنيزکان خويش بمن نسپارند که مفتونشان گردم.
ابو عثمان سخت بگريست و قصد پير خويش بدانست.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk