💎آدمی و گمان
مرد گمان میکرد که زن میداند.
زن گمان میکرد که مرد نمیداند.
بر پایهی این گمان، زن میپنداشت که مرد خواهد فهمید و مرد نیز.
قرار در کافهای در مرکز شهر.
مرد گمان میکرد که زن میداند کِی بیاید،
و زن میپنداشت که مرد میداند کجا بیاید.
چند ساعت بعد، راهشان از هم جدا بود و هر دو گمان میکردند که همه چیز خود به خود حل خواهد شد.
✍ #آلن_رابرتز
مترجم: میرحسین_میزائیان
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎آدمی و گمان
مرد گمان میکرد که زن میداند.
زن گمان میکرد که مرد نمیداند.
بر پایهی این گمان، زن میپنداشت که مرد خواهد فهمید و مرد نیز.
قرار در کافهای در مرکز شهر.
مرد گمان میکرد که زن میداند کِی بیاید،
و زن میپنداشت که مرد میداند کجا بیاید.
چند ساعت بعد، راهشان از هم جدا بود و هر دو گمان میکردند که همه چیز خود به خود حل خواهد شد.
✍ #آلن_رابرتز
مترجم: میرحسین_میزائیان
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk