🔮🔮🔮⚜
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
⚜
📚داستان واقعی و آموزنده ای
تحت عنوان👈 دختری بنام سودابه
#سودابه_قسمت_یازدهم
خودمو کشوندم به پای مامانم
گفتم مامان بزار برم رو در رو حرف بزنم
مامان خواهش میکنم
فقط دوساعت وقت بده
مامان تا عمر دارم کنیزت میشم
فقط زجه میزدمو پای مامانو گرفته بودم
مامان سرشو برگردوند گفت برو
دویدم سمت اتاقم لباسمو پوشیدم
مامان تو اشپزخونه با بغض گغت دو ساعت دیگه خونه هستی
دویدم سمت کوچه تاکسی گرفتم
رفتم دفتر، در دفترو باز کردم
سهیل داشت سیگار میکشید
گفتم سهیل تکلیفم و روشن کن
عصبانی,شد ، داد زد،تکلیف چی ؟
من شرایط ازدواج ندارم،گفتم سهیل تو قول دادی،گفت تو حال خودم نبودم
گریم گرفت نشستم زمین،گفتم زندگیمو خراب کردی،برگشت سمتم گفت خودت خواستی خودت،درمونده بودم
اشک میریخت،داد زد ، زر زر نکن اعصاب ندارم ، داد زدم سهیل خودمو میکشم
داد,زد هر غلطی میخوای بکن هری
بلند شدم ، زدم از دفتر بیرون
متنفر بودم ازش، رسیدم خونه
یه نامه نوشتم زدم به آینه اتاقم
مامان تو حال مشغول تلویزیون دیدن بود، گفت نتیجه، گفتم حل شد فردا میان خواستگاری، من میرم حمام
تو حموم دوش اب,سرد و باز کردم
تمام بدنم خورد بود، گلوم میسوخت،قلبم تیر میکشید، نشستم کف حموم
دیگه اشکی نمونده بود تا گریه کنم
تقصیر خودم بود، سهیل راست میگه
من دوست داشتم مثل شادی و امثال اون باشم، من خودم خواستم
به جریان اب که تو چاه میرفت نگاه کردم، مثل خودم که ته چاه بودم
سهیل نجاتم نداد..
سهیل سنگ بود
تیغ ریش تراشی بابا تو جای وسایل بود
نگاش کردم،محوش شدم، تصمیمو گرفته بودم ، مرگ تنها راه حله
از حموم برم بیرون یا باید بگم من زن سهیلم یا اینجا بمیرم بهتره، بلند شدم
اول تیغ و کشیدم رو انگشتم سوخت
خون اومد،بغضم گرفت
اخه مگه چند سالمه ؟
بعد چشامو بستم
به لحظه ایی که عروس پسر عموم شدم فکر کردم ، شب عروسی بعد کلی بزن و بکوب فهمیده،تف میکنه تو صورتم
ابروی همه رفته ، بابام سکته کرده
مامان سیاه پوش
شوهر خواهرم ،خواهرم و طلاق میده
زن عمو به همه فامیل رسوایی منو میگه
تیغ کشیدم رو رگم،اره بمیرم بهتره
آب سرد،خون گرم، میسوخت
حموم پر خون
چشام تار شد، تار شد
سهیل حتما عذاب وجدان میگیره
چقدر گریه میکنه؟
مامان نامرو حتما میخونه
مراسمم کسی نمیاد
مامان حتما خوشحال میشه از مرگم
خوبه نمیبینم عذاب های اینجارو
من میمونم اونور با خدای خودم
انگار خوابم میاد
همه جا سیاه میشه
📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند📚
🔮 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮
🔮🔮🔮⚜
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
⚜
📚داستان واقعی و آموزنده ای
تحت عنوان👈 دختری بنام سودابه
#سودابه_قسمت_یازدهم
خودمو کشوندم به پای مامانم
گفتم مامان بزار برم رو در رو حرف بزنم
مامان خواهش میکنم
فقط دوساعت وقت بده
مامان تا عمر دارم کنیزت میشم
فقط زجه میزدمو پای مامانو گرفته بودم
مامان سرشو برگردوند گفت برو
دویدم سمت اتاقم لباسمو پوشیدم
مامان تو اشپزخونه با بغض گغت دو ساعت دیگه خونه هستی
دویدم سمت کوچه تاکسی گرفتم
رفتم دفتر، در دفترو باز کردم
سهیل داشت سیگار میکشید
گفتم سهیل تکلیفم و روشن کن
عصبانی,شد ، داد زد،تکلیف چی ؟
من شرایط ازدواج ندارم،گفتم سهیل تو قول دادی،گفت تو حال خودم نبودم
گریم گرفت نشستم زمین،گفتم زندگیمو خراب کردی،برگشت سمتم گفت خودت خواستی خودت،درمونده بودم
اشک میریخت،داد زد ، زر زر نکن اعصاب ندارم ، داد زدم سهیل خودمو میکشم
داد,زد هر غلطی میخوای بکن هری
بلند شدم ، زدم از دفتر بیرون
متنفر بودم ازش، رسیدم خونه
یه نامه نوشتم زدم به آینه اتاقم
مامان تو حال مشغول تلویزیون دیدن بود، گفت نتیجه، گفتم حل شد فردا میان خواستگاری، من میرم حمام
تو حموم دوش اب,سرد و باز کردم
تمام بدنم خورد بود، گلوم میسوخت،قلبم تیر میکشید، نشستم کف حموم
دیگه اشکی نمونده بود تا گریه کنم
تقصیر خودم بود، سهیل راست میگه
من دوست داشتم مثل شادی و امثال اون باشم، من خودم خواستم
به جریان اب که تو چاه میرفت نگاه کردم، مثل خودم که ته چاه بودم
سهیل نجاتم نداد..
سهیل سنگ بود
تیغ ریش تراشی بابا تو جای وسایل بود
نگاش کردم،محوش شدم، تصمیمو گرفته بودم ، مرگ تنها راه حله
از حموم برم بیرون یا باید بگم من زن سهیلم یا اینجا بمیرم بهتره، بلند شدم
اول تیغ و کشیدم رو انگشتم سوخت
خون اومد،بغضم گرفت
اخه مگه چند سالمه ؟
بعد چشامو بستم
به لحظه ایی که عروس پسر عموم شدم فکر کردم ، شب عروسی بعد کلی بزن و بکوب فهمیده،تف میکنه تو صورتم
ابروی همه رفته ، بابام سکته کرده
مامان سیاه پوش
شوهر خواهرم ،خواهرم و طلاق میده
زن عمو به همه فامیل رسوایی منو میگه
تیغ کشیدم رو رگم،اره بمیرم بهتره
آب سرد،خون گرم، میسوخت
حموم پر خون
چشام تار شد، تار شد
سهیل حتما عذاب وجدان میگیره
چقدر گریه میکنه؟
مامان نامرو حتما میخونه
مراسمم کسی نمیاد
مامان حتما خوشحال میشه از مرگم
خوبه نمیبینم عذاب های اینجارو
من میمونم اونور با خدای خودم
انگار خوابم میاد
همه جا سیاه میشه
📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند📚
🔮 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮
🔮🔮🔮⚜
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
⚜
📚داستان واقعی و آموزنده ای
تحت عنوان👈 دختری بنام سودابه
#سودابه_قسمت_یازدهم
خودمو کشوندم به پای مامانم
گفتم مامان بزار برم رو در رو حرف بزنم
مامان خواهش میکنم
فقط دوساعت وقت بده
مامان تا عمر دارم کنیزت میشم
فقط زجه میزدمو پای مامانو گرفته بودم
مامان سرشو برگردوند گفت برو
دویدم سمت اتاقم لباسمو پوشیدم
مامان تو اشپزخونه با بغض گغت دو ساعت دیگه خونه هستی
دویدم سمت کوچه تاکسی گرفتم
رفتم دفتر، در دفترو باز کردم
سهیل داشت سیگار میکشید
گفتم سهیل تکلیفم و روشن کن
عصبانی,شد ، داد زد،تکلیف چی ؟
من شرایط ازدواج ندارم،گفتم سهیل تو قول دادی،گفت تو حال خودم نبودم
گریم گرفت نشستم زمین،گفتم زندگیمو خراب کردی،برگشت سمتم گفت خودت خواستی خودت،درمونده بودم
اشک میریخت،داد زد ، زر زر نکن اعصاب ندارم ، داد زدم سهیل خودمو میکشم
داد,زد هر غلطی میخوای بکن هری
بلند شدم ، زدم از دفتر بیرون
متنفر بودم ازش، رسیدم خونه
یه نامه نوشتم زدم به آینه اتاقم
مامان تو حال مشغول تلویزیون دیدن بود، گفت نتیجه، گفتم حل شد فردا میان خواستگاری، من میرم حمام
تو حموم دوش اب,سرد و باز کردم
تمام بدنم خورد بود، گلوم میسوخت،قلبم تیر میکشید، نشستم کف حموم
دیگه اشکی نمونده بود تا گریه کنم
تقصیر خودم بود، سهیل راست میگه
من دوست داشتم مثل شادی و امثال اون باشم، من خودم خواستم
به جریان اب که تو چاه میرفت نگاه کردم، مثل خودم که ته چاه بودم
سهیل نجاتم نداد..
سهیل سنگ بود
تیغ ریش تراشی بابا تو جای وسایل بود
نگاش کردم،محوش شدم، تصمیمو گرفته بودم ، مرگ تنها راه حله
از حموم برم بیرون یا باید بگم من زن سهیلم یا اینجا بمیرم بهتره، بلند شدم
اول تیغ و کشیدم رو انگشتم سوخت
خون اومد،بغضم گرفت
اخه مگه چند سالمه ؟
بعد چشامو بستم
به لحظه ایی که عروس پسر عموم شدم فکر کردم ، شب عروسی بعد کلی بزن و بکوب فهمیده،تف میکنه تو صورتم
ابروی همه رفته ، بابام سکته کرده
مامان سیاه پوش
شوهر خواهرم ،خواهرم و طلاق میده
زن عمو به همه فامیل رسوایی منو میگه
تیغ کشیدم رو رگم،اره بمیرم بهتره
آب سرد،خون گرم، میسوخت
حموم پر خون
چشام تار شد، تار شد
سهیل حتما عذاب وجدان میگیره
چقدر گریه میکنه؟
مامان نامرو حتما میخونه
مراسمم کسی نمیاد
مامان حتما خوشحال میشه از مرگم
خوبه نمیبینم عذاب های اینجارو
من میمونم اونور با خدای خودم
انگار خوابم میاد
همه جا سیاه میشه
📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند📚
🔮 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮