eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
20.7هزار دنبال‌کننده
25.8هزار عکس
23هزار ویدیو
41 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 او از غرق شدن می‌ترسید، برای همین، هیچ وقت شنا نمی‌کرد، سوار قایق نمی‌شد، حمام نمی‌کرد و به آبگیری پا نمی‌گذاشت! شب و روز در خانه می‌نشست، در را به روی خود قفل می‌کرد، به پنجره‌ها میخ می‌کوبید و از ترس اینکه موجی سر برسد، مثل بید می‌لرزید و اشک می‌ریخت! عاقبت آن قدر گریه کرد، که اتاق پر شد از اشک و او را درخود، غرق کرد. ✍ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎 او از غرق شدن می‌ترسید، برای همین، هیچ وقت شنا نمی‌کرد، سوار قایق نمی‌شد، حمام نمی‌کرد و به آبگیری پا نمی‌گذاشت! شب و روز در خانه می‌نشست، در را به روی خود قفل می‌کرد، به پنجره‌ها میخ می‌کوبید و از ترس اینکه موجی سر برسد، مثل بید می‌لرزید و اشک می‌ریخت! عاقبت آن قدر گریه کرد، که اتاق پر شد از اشک و او را درخود، غرق کرد. ✍ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎 زبان گمشده یکبار به زبان گل‌ها حرف زدم. یکبار هر کلمه‌ای که کرم ابریشم می‌گفت متوجه شدم. یکبار یواشکی به حرف‌های خاله‌زنکی سارها خندیدم، و با مگس در رختخوابم درد دل کردم. یکبار تمام سوال‌های جیرجیرک‌ها را جواب دادم و با هر دانه‌ی برفی که پس از بارش می‌مرد گریه کردم. یکبار به زبان گل‌ها حرف زدم ... چرا دیگر نمی‌توانم؟ چرا دیگر نمی‌توانم؟ ✍ مترجم: محمدرضا مهرزاد 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎 او از غرق شدن می‌ترسید، برای همین، هیچ وقت شنا نمی‌کرد، سوار قایق نمی‌شد، حمام نمی‌کرد و به آبگیری پا نمی‌گذاشت! شب و روز در خانه می‌نشست، در را به روی خود قفل می‌کرد، به پنجره‌ها میخ می‌کوبید و از ترس اینکه موجی سر برسد، مثل بید می‌لرزید و اشک می‌ریخت! عاقبت آن قدر گریه کرد، که اتاق پر شد از اشک و او را درخود، غرق کرد. ✍ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎 او از غرق شدن می‌ترسید، برای همین، هیچ وقت شنا نمی‌کرد، سوار قایق نمی‌شد، حمام نمی‌کرد و به آبگیری پا نمی‌گذاشت! شب و روز در خانه می‌نشست، در را به روی خود قفل می‌کرد، به پنجره‌ها میخ می‌کوبید و از ترس اینکه موجی سر برسد، مثل بید می‌لرزید و اشک می‌ریخت! عاقبت آن قدر گریه کرد، که اتاق پر شد از اشک و او را درخود، غرق کرد. ✍ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎 او از غرق شدن می‌ترسید، برای همین، هیچ وقت شنا نمی‌کرد، سوار قایق نمی‌شد، حمام نمی‌کرد و به آبگیری پا نمی‌گذاشت! شب و روز در خانه می‌نشست، در را به روی خود قفل می‌کرد، به پنجره‌ها میخ می‌کوبید و از ترس اینکه موجی سر برسد، مثل بید می‌لرزید و اشک می‌ریخت! عاقبت آن قدر گریه کرد، که اتاق پر شد از اشک و او را درخود، غرق کرد. ✍ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎 زبان گمشده یکبار به زبان گل‌ها حرف زدم. یکبار هر کلمه‌ای که کرم ابریشم می‌گفت متوجه شدم. یکبار یواشکی به حرف‌های خاله‌زنکی سارها خندیدم، و با مگس در رختخوابم درد دل کردم. یکبار تمام سوال‌های جیرجیرک‌ها را جواب دادم و با هر دانه‌ی برفی که پس از بارش می‌مرد گریه کردم. یکبار به زبان گل‌ها حرف زدم ... چرا دیگر نمی‌توانم؟ چرا دیگر نمی‌توانم؟ ✍ مترجم: محمدرضا مهرزاد 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎 زبان گمشده یکبار به زبان گل‌ها حرف زدم. یکبار هر کلمه‌ای که کرم ابریشم می‌گفت متوجه شدم. یکبار یواشکی به حرف‌های خاله‌زنکی سارها خندیدم، و با مگس در رختخوابم درد دل کردم. یکبار تمام سوال‌های جیرجیرک‌ها را جواب دادم و با هر دانه‌ی برفی که پس از بارش می‌مرد گریه کردم. یکبار به زبان گل‌ها حرف زدم ... چرا دیگر نمی‌توانم؟ چرا دیگر نمی‌توانم؟ ✍ مترجم: محمدرضا مهرزاد 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk