💎 او از غرق شدن میترسید، برای همین،
هیچ وقت شنا نمیکرد، سوار قایق نمیشد، حمام نمیکرد و به آبگیری پا نمیگذاشت!
شب و روز در خانه مینشست، در را به روی خود قفل میکرد، به پنجرهها میخ میکوبید و از ترس اینکه موجی سر برسد، مثل بید میلرزید و اشک میریخت!
عاقبت آن قدر گریه کرد، که اتاق پر شد از اشک و او را درخود، غرق کرد.
✍ #شل_سیلور_استاین
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎 او از غرق شدن میترسید، برای همین،
هیچ وقت شنا نمیکرد، سوار قایق نمیشد، حمام نمیکرد و به آبگیری پا نمیگذاشت!
شب و روز در خانه مینشست، در را به روی خود قفل میکرد، به پنجرهها میخ میکوبید و از ترس اینکه موجی سر برسد، مثل بید میلرزید و اشک میریخت!
عاقبت آن قدر گریه کرد، که اتاق پر شد از اشک و او را درخود، غرق کرد.
✍ #شل_سیلور_استاین
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎 زبان گمشده
یکبار به زبان گلها حرف زدم.
یکبار هر کلمهای که کرم ابریشم میگفت متوجه شدم.
یکبار یواشکی به حرفهای خالهزنکی سارها خندیدم، و با مگس در رختخوابم درد دل کردم.
یکبار تمام سوالهای جیرجیرکها را جواب دادم و با هر دانهی برفی که پس از بارش میمرد گریه کردم.
یکبار به زبان گلها حرف زدم ...
چرا دیگر نمیتوانم؟
چرا دیگر نمیتوانم؟
✍ #شل_سیلور_استاین
مترجم: محمدرضا مهرزاد
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎 او از غرق شدن میترسید، برای همین،
هیچ وقت شنا نمیکرد، سوار قایق نمیشد، حمام نمیکرد و به آبگیری پا نمیگذاشت!
شب و روز در خانه مینشست، در را به روی خود قفل میکرد، به پنجرهها میخ میکوبید و از ترس اینکه موجی سر برسد، مثل بید میلرزید و اشک میریخت!
عاقبت آن قدر گریه کرد، که اتاق پر شد از اشک و او را درخود، غرق کرد.
✍ #شل_سیلور_استاین
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎 او از غرق شدن میترسید، برای همین،
هیچ وقت شنا نمیکرد، سوار قایق نمیشد، حمام نمیکرد و به آبگیری پا نمیگذاشت!
شب و روز در خانه مینشست، در را به روی خود قفل میکرد، به پنجرهها میخ میکوبید و از ترس اینکه موجی سر برسد، مثل بید میلرزید و اشک میریخت!
عاقبت آن قدر گریه کرد، که اتاق پر شد از اشک و او را درخود، غرق کرد.
✍ #شل_سیلور_استاین
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎 او از غرق شدن میترسید، برای همین،
هیچ وقت شنا نمیکرد، سوار قایق نمیشد، حمام نمیکرد و به آبگیری پا نمیگذاشت!
شب و روز در خانه مینشست، در را به روی خود قفل میکرد، به پنجرهها میخ میکوبید و از ترس اینکه موجی سر برسد، مثل بید میلرزید و اشک میریخت!
عاقبت آن قدر گریه کرد، که اتاق پر شد از اشک و او را درخود، غرق کرد.
✍ #شل_سیلور_استاین
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎 زبان گمشده
یکبار به زبان گلها حرف زدم.
یکبار هر کلمهای که کرم ابریشم میگفت متوجه شدم.
یکبار یواشکی به حرفهای خالهزنکی سارها خندیدم، و با مگس در رختخوابم درد دل کردم.
یکبار تمام سوالهای جیرجیرکها را جواب دادم و با هر دانهی برفی که پس از بارش میمرد گریه کردم.
یکبار به زبان گلها حرف زدم ...
چرا دیگر نمیتوانم؟
چرا دیگر نمیتوانم؟
✍ #شل_سیلور_استاین
مترجم: محمدرضا مهرزاد
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎 زبان گمشده
یکبار به زبان گلها حرف زدم.
یکبار هر کلمهای که کرم ابریشم میگفت متوجه شدم.
یکبار یواشکی به حرفهای خالهزنکی سارها خندیدم، و با مگس در رختخوابم درد دل کردم.
یکبار تمام سوالهای جیرجیرکها را جواب دادم و با هر دانهی برفی که پس از بارش میمرد گریه کردم.
یکبار به زبان گلها حرف زدم ...
چرا دیگر نمیتوانم؟
چرا دیگر نمیتوانم؟
✍ #شل_سیلور_استاین
مترجم: محمدرضا مهرزاد
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk