eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.9هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
19.1هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ⚫️ایام شهادت زهرای اطهر تسلیت باد 🌹▪️ فاطمه زهرا فرمود: «خانه خانه توست و من که بانویی با شخصیت ام، زوجه تو هستم. هر عملی که خود می‌پسندی انجام بده. » حضرت امیر به آن مظلومه فرمود: «مقنعه خود را بپوش. » آن بانو مقنعه خود را پوشید و روی خود را به طرف دیوار کرد. سپس آنها به حضور آن بانو آمدند و پس از اینکه سلام کردند، به حضرت زهرا گفتند: «از ما راضی باش تا خدا از تو راضی شود. » فرمود: «منظور شما چیست؟ » گفتند: «ما قبول داریم که به تو ستم کردیم و برای همین تقاضای عفو و بخشش داریم. » زهرای اطهر فرمود: «اگر شما راست می‌گویید چیزی را که من از شما می‌پرسم جواب بگویید و می‌دانم که جواب آن را می‌دانید. اگر جواب مرا درست گفتید، آن وقت یقین پیدا می‌کنم برای این مطلبی که گفتید آمده اید. » گفتند: «آنچه در نظر داری بپرس. » حضرت زهرای اطهر فرمود: «شما را به خدا قسم می‌دهم آیا نشنیدید که پدرم پیغمبر خدا درباره من می‌فرمود: «فاطمه پاره تن من است هر کس که او را اذیت کند، مرا اذیت کرده است. » گفتند چرا. فاطمه اطهر دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «پروردگارا! این دو نفر مرا اذیت کردند، من ایشان را به تو و به پیغمبر تو می‌کنم. نه به خدا من هرگز از شما نخواهم شد، تا اینکه نزد پدر بزرگوارم بروم و او را از و که با من کردید آگاه کنم و آن حضرت درباره شما قضاوت کند! » اولی پس از شنیدن این مطلب صدا به واویلا بلند کرد و دچار جزع و فزع شدیدی شد! دومی به وی گفت: «ای خلیفه پیامبر خدا! آیا جا دارد که تو از سخن یک زن این طور به جزع و فزع بیفتی! » راوی می‌گوید: «حضرت زهرای اطهر به مدت چهل روز بعد از رحلت پدر بزرگوارش زنده بود. هنگامی که بیماری آن بانو شدت گرفت، حضرت علی بن ابی طالب را خواست و به آن حضرت فرمود: «ای پسر عمو! من خودم را آماده سفر آخرت می‌بینم. به تو وصیت می‌کنم که با دختر خواهرم ازدواج کنی، زیرا او برای فرزندانم نظیر خودم است. یک تابوت هم برای من تدارک ببین، زیرا ملائکه اوصاف آن را برای من شرح داده اند. مبادا در موقع تشییع جنازه و دفن و نماز خواندن بر بدن من، هیچ کدام از خدا حاضر گردند! » ابن عباس می‌گوید: «حضرت زهرای اطهر همان روز از دنیا رحلت کرد. همه مردم مدینه از زن و مرد غرق ضجه و گریه شدند و مردم دچار مصیبتی گردیدند که در روز رحلت پدرش حضرت رسول دچار شده بودند. اولی و دومی نزد حضرت امیر آمدند و پس از تسلیت گفتن، به آن حضرت گفتند: «مبادا قبل از ما بر جسد دختر پیامبر نماز بگذاری! » ولی هنگامی که شب شد، علی بن ابی طالب علیه السّلام، عباس، فضل، مقداد، سلمان، ابوذر و عمار را خواست. آنگاه بر بدن مبارک آن مظلومه نماز خواندند و او را به خاک سپردند. صبح که شد، اولی و دومی به همراه مردم مدینه آمدند تا بر بدن حضرت فاطمه زهرا نماز بخوانند. ولی مقداد گفت: «فاطمه را شب گذشته به خاک سپردیم. دومی رو به اولی کرد و گفت: «نگفتم آنها کار خودشان را خواهند کرد! » عباس گفت: «فاطمه اطهر خودش وصیت کرد که شما بر بدنش نماز نخوانید! » دومی گفت: «ای بنی هاشم! شما آن حسادتی را که از قدیم الایام با ما داشتید، هرگز ترک نخواهید کرد؛ آن کینه و دشمنی‌هایی که در سینه شماست از بین نخواهد رفت. به خدا قسم من تصمیم دارم که قبر فاطمه را نبش کنم و بر جنازه اش نماز بخوانم! » حضرت امیر علیه السّلام فرمود: «یا ابن صحاک! به خدا قسم اگر چنین عملی را انجام دهی، قسمی را که خورده ای به تو باز می‌گردانم و اگر این شمشیرم را از غلاف بکشم، تا تو را هلاک نکرده‌ام آن را غلاف نمی کنم. » دومی از این حرف آن حضرت جا خورد و ساکت شد، زیرا می‌دانست علی هر گاه قسم بخورد، به قسم خود عمل خواهد کرد. آنگاه به وی فرمود: «آیا تو همان کسی نیستی که پیغمبر معظم اسلام تصمیم گرفت تو را بکشد، آن حضرت به دنبال من فرستاد، من با شمشیر کشیده نزد تو آمدم که تو را به قتل برسانم، اما خدای علیم این آیه را نازل کرد: «فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا» [1]، {بر علیه آنان عجله مکن، زیرا ما آنچه را که باید برای آنان آماده کنیم، آماده کرده ایم. } [2] 📖[1]سوره مریم،آیه 85 📖[2]بحارالانوار،ج43،ص254،ح29 📚داستانڪ📚 بهترین ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📚 پند آمورز📚 🌸🍃شخصی خانم خود را و خانم در حالیکه می کرد گفت من می روم و از تو می کنم شوهر به خانم اش گفت کی گفت که من به تو اجازه می دهم که از خانه خارج شوی؟ خانم گفت تو فکر می کنی به بستن دروازه و پنجره ها مانع شکایت من می شوی؟ شوهر با تعجب و تمسخر گفت پس تو چی خواهی کرد؟ خانم گفت: خواهم گرفت. شوهر گفت: تلفنت دست من است حالا هرچی می خواهی انجام بده. بعدا خانم به حمام داخل شد و در حمام را بست. شوهر فکر کرد که خانم اش از پنجره ی حمام خودش را می اندازد و فرار می کند بناء از خانه خارج شده مقابل پنجره ی حمام در حال انتظار ایستاد بعد از انتظار زیاد هیچ نوع خروج و فرار را از خانم ندید پس دوباره داخل خانه شده پشت در حمام ایستاد... اما خانم بعد از نمودن در حالیکه دست و سر و رویش تر بود از حمام خارج شد و با گفت حالا از تو به نزد کسی شکایت می کنم که به نامش یاد کردم که نه دروازه ها، و نه پنجره ها نه تو و نه تلفن هایم مانع من میشوند و او حتما به من می دهد و مرا می شنود و تو هرگز دروازه های او را نمیتونی ببندی. خانم این سخنان را گفت و از نزد شوهرش رفت و شوهر بالای تخت خود نشست و با خود فکر می کرد. اما خانم را هموار کرده شروع به نماز خواندن نمود و سجده ی خود را بسیار ادا کرد و شوهر او را نگاه می کرد و خانم زمانی که نماز را تمام نمود دست های خود را به طرف آسمان بلند کرد و می خواست دعا کند ولی شوهر آمد و دست های اورا گرفته و گفت: آیا کافی نیست که در سجده دور درازت به من دعا کردی؟ خانم به طرف شوهر نظر انداخت گفت آیا فکر می کنی بعد از اینکه در حق من چنان کار کرد من از دعا کردن منصرف می شوم؟ شوهر گفت به خدا قسم در وقت قهر و غضب بود و من تورا نزدم. 🌸🍃خانم گفت به همین اساس از دعای خیر نمودن برای تو اکتفا نکردم بلکه به ضد دعا کردم که میان زن و شوهر می اندازد زیرا من نیستم که در حق شوهرم، عزیزم و دعای بد کنم. شوهر از شنیدن سخنان خانم خود هایش ریخت و دست های خانم اش را گفت به تو وعده می دهم و می کنم که بعد از این از طرف من هیچ بدی و ضرر به تو نخواهد رسید. ✎Join∞🌹∞↷ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .
📚 پند آمورز📚 🌸🍃شخصی خانم خود را و خانم در حالیکه می کرد گفت من می روم و از تو می کنم شوهر به خانم اش گفت کی گفت که من به تو اجازه می دهم که از خانه خارج شوی؟ خانم گفت تو فکر می کنی به بستن دروازه و پنجره ها مانع شکایت من می شوی؟ شوهر با تعجب و تمسخر گفت پس تو چی خواهی کرد؟ خانم گفت: خواهم گرفت. شوهر گفت: تلفنت دست من است حالا هرچی می خواهی انجام بده. بعدا خانم به حمام داخل شد و در حمام را بست. شوهر فکر کرد که خانم اش از پنجره ی حمام خودش را می اندازد و فرار می کند بناء از خانه خارج شده مقابل پنجره ی حمام در حال انتظار ایستاد بعد از انتظار زیاد هیچ نوع خروج و فرار را از خانم ندید پس دوباره داخل خانه شده پشت در حمام ایستاد... اما خانم بعد از نمودن در حالیکه دست و سر و رویش تر بود از حمام خارج شد و با گفت حالا از تو به نزد کسی شکایت می کنم که به نامش یاد کردم که نه دروازه ها، و نه پنجره ها نه تو و نه تلفن هایم مانع من میشوند و او حتما به من می دهد و مرا می شنود و تو هرگز دروازه های او را نمیتونی ببندی. خانم این سخنان را گفت و از نزد شوهرش رفت و شوهر بالای تخت خود نشست و با خود فکر می کرد. اما خانم را هموار کرده شروع به نماز خواندن نمود و سجده ی خود را بسیار ادا کرد و شوهر او را نگاه می کرد و خانم زمانی که نماز را تمام نمود دست های خود را به طرف آسمان بلند کرد و می خواست دعا کند ولی شوهر آمد و دست های اورا گرفته و گفت: آیا کافی نیست که در سجده دور درازت به من دعا کردی؟ خانم به طرف شوهر نظر انداخت گفت آیا فکر می کنی بعد از اینکه در حق من چنان کار کرد من از دعا کردن منصرف می شوم؟ شوهر گفت به خدا قسم در وقت قهر و غضب بود و من تورا نزدم. 🌸🍃خانم گفت به همین اساس از دعای خیر نمودن برای تو اکتفا نکردم بلکه به ضد دعا کردم که میان زن و شوهر می اندازد زیرا من نیستم که در حق شوهرم، عزیزم و دعای بد کنم. شوهر از شنیدن سخنان خانم خود هایش ریخت و دست های خانم اش را گفت به تو وعده می دهم و می کنم که بعد از این از طرف من هیچ بدی و ضرر به تو نخواهد رسید. ✎Join∞🌹∞↷ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .
📚 پند آمورز📚 🌸🍃شخصی خانم خود را و خانم در حالیکه می کرد گفت من می روم و از تو می کنم شوهر به خانم اش گفت کی گفت که من به تو اجازه می دهم که از خانه خارج شوی؟ خانم گفت تو فکر می کنی به بستن دروازه و پنجره ها مانع شکایت من می شوی؟ شوهر با تعجب و تمسخر گفت پس تو چی خواهی کرد؟ خانم گفت: خواهم گرفت. شوهر گفت: تلفنت دست من است حالا هرچی می خواهی انجام بده. بعدا خانم به حمام داخل شد و در حمام را بست. شوهر فکر کرد که خانم اش از پنجره ی حمام خودش را می اندازد و فرار می کند بناء از خانه خارج شده مقابل پنجره ی حمام در حال انتظار ایستاد بعد از انتظار زیاد هیچ نوع خروج و فرار را از خانم ندید پس دوباره داخل خانه شده پشت در حمام ایستاد... اما خانم بعد از نمودن در حالیکه دست و سر و رویش تر بود از حمام خارج شد و با گفت حالا از تو به نزد کسی شکایت می کنم که به نامش یاد کردم که نه دروازه ها، و نه پنجره ها نه تو و نه تلفن هایم مانع من میشوند و او حتما به من می دهد و مرا می شنود و تو هرگز دروازه های او را نمیتونی ببندی. خانم این سخنان را گفت و از نزد شوهرش رفت و شوهر بالای تخت خود نشست و با خود فکر می کرد. اما خانم را هموار کرده شروع به نماز خواندن نمود و سجده ی خود را بسیار ادا کرد و شوهر او را نگاه می کرد و خانم زمانی که نماز را تمام نمود دست های خود را به طرف آسمان بلند کرد و می خواست دعا کند ولی شوهر آمد و دست های اورا گرفته و گفت: آیا کافی نیست که در سجده دور درازت به من دعا کردی؟ خانم به طرف شوهر نظر انداخت گفت آیا فکر می کنی بعد از اینکه در حق من چنان کار کرد من از دعا کردن منصرف می شوم؟ شوهر گفت به خدا قسم در وقت قهر و غضب بود و من تورا نزدم. 🌸🍃خانم گفت به همین اساس از دعای خیر نمودن برای تو اکتفا نکردم بلکه به ضد دعا کردم که میان زن و شوهر می اندازد زیرا من نیستم که در حق شوهرم، عزیزم و دعای بد کنم. شوهر از شنیدن سخنان خانم خود هایش ریخت و دست های خانم اش را گفت به تو وعده می دهم و می کنم که بعد از این از طرف من هیچ بدی و ضرر به تو نخواهد رسید. ✎Join∞🌹∞↷ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .
داستان آموزنده 🌸🥺دختر یتیم دختر يتيمى با مادر پير خود زندگى مى كرد، پسر كاكايش (عمو) از وى كرد، مادر و دختر موافقت نمودند، بعد از اينكه عروس خانواده ى عمو شد، دختران و زن انواع ظلم را بر او روا مى داشتند، دخترك هر بارى كه خانه نزد مادر مى آمد مى كرد و زار زار مى گريست مادر پير او را به صبر توصيه مى كرد و همرايش زار زار مى گريست، تنها همدردى كه با يگانه دخترش مى توانست بكند. مدت طولانی گذشت، تا اينكه مادر پير در بستر بيمارى مرگ قرار گرفت، دخترك بالاى سرش مى گريست كه من شكوه و شكايت و درد دل خود را به چه كسى بگويم!؟ مادرش وصيتى برايش كرد اينكه، هر وقت دلش تنگ شد به خانه ى او آمده وضو كند و دو ركعت نماز بخواند و تمام درد هاى خود را به الله قصه كند، دختر عهد كرد كه چنين مى كند مادر از دنيا رفت و دختر هر وقتى كه دنيا برايش تنگ مى شد مى رفت در خانه مادرش و وضو نموده دو ركعت نماز مى خواند، بعد از مدتى مادر شوهر او متوجه شد، كه دختر غمگين مى رود و خوشحال و سرحال بر مى گردد، به شوهرش گفت؛ زن تو كدام دوست دارد در خانه ى مادرش با او ملاقات مى كند... شوهر رفت و در گوشه ای منزل پنهان شد و منتظر آمدن زن نشست، ديد زنش آمد دروازه را قفل كرد، رفت وضو كرد و نماز خواند و نشست در جاى نماز و دستان خود را بالا كرد و با گريه، مى گفت؛ ! من ناتوانى خود را در مقابل پدر و مادر و خواهر شوهرم بتو شكايت مى كنم، اگر تو به همين وضع از من خوش هستى، من قبول دارم و ليكن اگر تو هم از من ناراضى باشى، چه كسى از من راضى باشد. شوهرم را هدايت كن، او آدم خوبى هست، ولى زير تأثير خواهران و مادر قرار دارد... شوهر داشت در پشت پنجره که ناظر بود مى گريست، درب اتاق را تك تك زد، زن درب را باز كرد، شوهر او را در آغوش گرفت و پيشانيش را بوسيد و معذرت خواهى نمود و همسرش را برد خانه همه را خواست و مشكل را حل ساخت همگى به اشتباه خود پى بردند و از او معذرت خواستند و قول دادند كه ديگر حتى نگويند كه بالاى چشمش آبرو هست. دخترك در خواب ديد، كسى برايش مى گويد: مدت ده سال به مادرت شكايت كردى، مشكل افزوده شد، چند روز به الله سبحانه و تعالى شكايت كردى تمام مشكلاتت حل شد، هميشه را به الله متعال بكن✨👌💝 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📚 پند آمورز📚 🌸🍃شخصی خانم خود را و خانم در حالیکه می کرد گفت من می روم و از تو می کنم شوهر به خانم اش گفت کی گفت که من به تو اجازه می دهم که از خانه خارج شوی؟ خانم گفت تو فکر می کنی به بستن دروازه و پنجره ها مانع شکایت من می شوی؟ شوهر با تعجب و تمسخر گفت پس تو چی خواهی کرد؟ خانم گفت: خواهم گرفت. شوهر گفت: تلفنت دست من است حالا هرچی می خواهی انجام بده. بعدا خانم به حمام داخل شد و در حمام را بست. شوهر فکر کرد که خانم اش از پنجره ی حمام خودش را می اندازد و فرار می کند بناء از خانه خارج شده مقابل پنجره ی حمام در حال انتظار ایستاد بعد از انتظار زیاد هیچ نوع خروج و فرار را از خانم ندید پس دوباره داخل خانه شده پشت در حمام ایستاد... اما خانم بعد از نمودن در حالیکه دست و سر و رویش تر بود از حمام خارج شد و با گفت حالا از تو به نزد کسی شکایت می کنم که به نامش یاد کردم که نه دروازه ها، و نه پنجره ها نه تو و نه تلفن هایم مانع من میشوند و او حتما به من می دهد و مرا می شنود و تو هرگز دروازه های او را نمیتونی ببندی. خانم این سخنان را گفت و از نزد شوهرش رفت و شوهر بالای تخت خود نشست و با خود فکر می کرد. اما خانم را هموار کرده شروع به نماز خواندن نمود و سجده ی خود را بسیار ادا کرد و شوهر او را نگاه می کرد و خانم زمانی که نماز را تمام نمود دست های خود را به طرف آسمان بلند کرد و می خواست دعا کند ولی شوهر آمد و دست های اورا گرفته و گفت: آیا کافی نیست که در سجده دور درازت به من دعا کردی؟ خانم به طرف شوهر نظر انداخت گفت آیا فکر می کنی بعد از اینکه در حق من چنان کار کرد من از دعا کردن منصرف می شوم؟ شوهر گفت به خدا قسم در وقت قهر و غضب بود و من تورا نزدم. 🌸🍃خانم گفت به همین اساس از دعای خیر نمودن برای تو اکتفا نکردم بلکه به ضد دعا کردم که میان زن و شوهر می اندازد زیرا من نیستم که در حق شوهرم، عزیزم و دعای بد کنم. شوهر از شنیدن سخنان خانم خود هایش ریخت و دست های خانم اش را گفت به تو وعده می دهم و می کنم که بعد از این از طرف من هیچ بدی و ضرر به تو نخواهد رسید. ✎Join∞🌹∞↷ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .
داستان آموزنده 🌸🥺دختر یتیم دختر يتيمى با مادر پير خود زندگى مى كرد، پسر كاكايش (عمو) از وى كرد، مادر و دختر موافقت نمودند، بعد از اينكه عروس خانواده ى عمو شد، دختران و زن انواع ظلم را بر او روا مى داشتند، دخترك هر بارى كه خانه نزد مادر مى آمد مى كرد و زار زار مى گريست مادر پير او را به صبر توصيه مى كرد و همرايش زار زار مى گريست، تنها همدردى كه با يگانه دخترش مى توانست بكند. مدت طولانی گذشت، تا اينكه مادر پير در بستر بيمارى مرگ قرار گرفت، دخترك بالاى سرش مى گريست كه من شكوه و شكايت و درد دل خود را به چه كسى بگويم!؟ مادرش وصيتى برايش كرد اينكه، هر وقت دلش تنگ شد به خانه ى او آمده وضو كند و دو ركعت نماز بخواند و تمام درد هاى خود را به الله قصه كند، دختر عهد كرد كه چنين مى كند مادر از دنيا رفت و دختر هر وقتى كه دنيا برايش تنگ مى شد مى رفت در خانه مادرش و وضو نموده دو ركعت نماز مى خواند، بعد از مدتى مادر شوهر او متوجه شد، كه دختر غمگين مى رود و خوشحال و سرحال بر مى گردد، به شوهرش گفت؛ زن تو كدام دوست دارد در خانه ى مادرش با او ملاقات مى كند... شوهر رفت و در گوشه ای منزل پنهان شد و منتظر آمدن زن نشست، ديد زنش آمد دروازه را قفل كرد، رفت وضو كرد و نماز خواند و نشست در جاى نماز و دستان خود را بالا كرد و با گريه، مى گفت؛ ! من ناتوانى خود را در مقابل پدر و مادر و خواهر شوهرم بتو شكايت مى كنم، اگر تو به همين وضع از من خوش هستى، من قبول دارم و ليكن اگر تو هم از من ناراضى باشى، چه كسى از من راضى باشد. شوهرم را هدايت كن، او آدم خوبى هست، ولى زير تأثير خواهران و مادر قرار دارد... شوهر داشت در پشت پنجره که ناظر بود مى گريست، درب اتاق را تك تك زد، زن درب را باز كرد، شوهر او را در آغوش گرفت و پيشانيش را بوسيد و معذرت خواهى نمود و همسرش را برد خانه همه را خواست و مشكل را حل ساخت همگى به اشتباه خود پى بردند و از او معذرت خواستند و قول دادند كه ديگر حتى نگويند كه بالاى چشمش آبرو هست. دخترك در خواب ديد، كسى برايش مى گويد: مدت ده سال به مادرت شكايت كردى، مشكل افزوده شد، چند روز به الله سبحانه و تعالى شكايت كردى تمام مشكلاتت حل شد، هميشه را به الله متعال بكن✨👌💝 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
داستان آموزنده 🌸🥺دختر یتیم دختر يتيمى با مادر پير خود زندگى مى كرد، پسر كاكايش (عمو) از وى كرد، مادر و دختر موافقت نمودند، بعد از اينكه عروس خانواده ى عمو شد، دختران و زن انواع ظلم را بر او روا مى داشتند، دخترك هر بارى كه خانه نزد مادر مى آمد مى كرد و زار زار مى گريست مادر پير او را به صبر توصيه مى كرد و همرايش زار زار مى گريست، تنها همدردى كه با يگانه دخترش مى توانست بكند. مدت طولانی گذشت، تا اينكه مادر پير در بستر بيمارى مرگ قرار گرفت، دخترك بالاى سرش مى گريست كه من شكوه و شكايت و درد دل خود را به چه كسى بگويم!؟ مادرش وصيتى برايش كرد اينكه، هر وقت دلش تنگ شد به خانه ى او آمده وضو كند و دو ركعت نماز بخواند و تمام درد هاى خود را به الله قصه كند، دختر عهد كرد كه چنين مى كند مادر از دنيا رفت و دختر هر وقتى كه دنيا برايش تنگ مى شد مى رفت در خانه مادرش و وضو نموده دو ركعت نماز مى خواند، بعد از مدتى مادر شوهر او متوجه شد، كه دختر غمگين مى رود و خوشحال و سرحال بر مى گردد، به شوهرش گفت؛ زن تو كدام دوست دارد در خانه ى مادرش با او ملاقات مى كند... شوهر رفت و در گوشه ای منزل پنهان شد و منتظر آمدن زن نشست، ديد زنش آمد دروازه را قفل كرد، رفت وضو كرد و نماز خواند و نشست در جاى نماز و دستان خود را بالا كرد و با گريه، مى گفت؛ ! من ناتوانى خود را در مقابل پدر و مادر و خواهر شوهرم بتو شكايت مى كنم، اگر تو به همين وضع از من خوش هستى، من قبول دارم و ليكن اگر تو هم از من ناراضى باشى، چه كسى از من راضى باشد. شوهرم را هدايت كن، او آدم خوبى هست، ولى زير تأثير خواهران و مادر قرار دارد... شوهر داشت در پشت پنجره که ناظر بود مى گريست، درب اتاق را تك تك زد، زن درب را باز كرد، شوهر او را در آغوش گرفت و پيشانيش را بوسيد و معذرت خواهى نمود و همسرش را برد خانه همه را خواست و مشكل را حل ساخت همگى به اشتباه خود پى بردند و از او معذرت خواستند و قول دادند كه ديگر حتى نگويند كه بالاى چشمش آبرو هست. دخترك در خواب ديد، كسى برايش مى گويد: مدت ده سال به مادرت شكايت كردى، مشكل افزوده شد، چند روز به الله سبحانه و تعالى شكايت كردى تمام مشكلاتت حل شد، هميشه را به الله متعال بكن✨👌💝 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
داستان آموزنده 🌸🥺دختر یتیم دختر يتيمى با مادر پير خود زندگى مى كرد، پسر كاكايش (عمو) از وى كرد، مادر و دختر موافقت نمودند، بعد از اينكه عروس خانواده ى عمو شد، دختران و زن انواع ظلم را بر او روا مى داشتند، دخترك هر بارى كه خانه نزد مادر مى آمد مى كرد و زار زار مى گريست مادر پير او را به صبر توصيه مى كرد و همرايش زار زار مى گريست، تنها همدردى كه با يگانه دخترش مى توانست بكند. مدت طولانی گذشت، تا اينكه مادر پير در بستر بيمارى مرگ قرار گرفت، دخترك بالاى سرش مى گريست كه من شكوه و شكايت و درد دل خود را به چه كسى بگويم!؟ مادرش وصيتى برايش كرد اينكه، هر وقت دلش تنگ شد به خانه ى او آمده وضو كند و دو ركعت نماز بخواند و تمام درد هاى خود را به الله قصه كند، دختر عهد كرد كه چنين مى كند مادر از دنيا رفت و دختر هر وقتى كه دنيا برايش تنگ مى شد مى رفت در خانه مادرش و وضو نموده دو ركعت نماز مى خواند، بعد از مدتى مادر شوهر او متوجه شد، كه دختر غمگين مى رود و خوشحال و سرحال بر مى گردد، به شوهرش گفت؛ زن تو كدام دوست دارد در خانه ى مادرش با او ملاقات مى كند... شوهر رفت و در گوشه ای منزل پنهان شد و منتظر آمدن زن نشست، ديد زنش آمد دروازه را قفل كرد، رفت وضو كرد و نماز خواند و نشست در جاى نماز و دستان خود را بالا كرد و با گريه، مى گفت؛ ! من ناتوانى خود را در مقابل پدر و مادر و خواهر شوهرم بتو شكايت مى كنم، اگر تو به همين وضع از من خوش هستى، من قبول دارم و ليكن اگر تو هم از من ناراضى باشى، چه كسى از من راضى باشد. شوهرم را هدايت كن، او آدم خوبى هست، ولى زير تأثير خواهران و مادر قرار دارد... شوهر داشت در پشت پنجره که ناظر بود مى گريست، درب اتاق را تك تك زد، زن درب را باز كرد، شوهر او را در آغوش گرفت و پيشانيش را بوسيد و معذرت خواهى نمود و همسرش را برد خانه همه را خواست و مشكل را حل ساخت همگى به اشتباه خود پى بردند و از او معذرت خواستند و قول دادند كه ديگر حتى نگويند كه بالاى چشمش آبرو هست. دخترك در خواب ديد، كسى برايش مى گويد: مدت ده سال به مادرت شكايت كردى، مشكل افزوده شد، چند روز به الله سبحانه و تعالى شكايت كردى تمام مشكلاتت حل شد، هميشه را به الله متعال بكن✨👌💝 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📚 پند آمورز📚 🌸🍃شخصی خانم خود را و خانم در حالیکه می کرد گفت من می روم و از تو می کنم شوهر به خانم اش گفت کی گفت که من به تو اجازه می دهم که از خانه خارج شوی؟ خانم گفت تو فکر می کنی به بستن دروازه و پنجره ها مانع شکایت من می شوی؟ شوهر با تعجب و تمسخر گفت پس تو چی خواهی کرد؟ خانم گفت: خواهم گرفت. شوهر گفت: تلفنت دست من است حالا هرچی می خواهی انجام بده. بعدا خانم به حمام داخل شد و در حمام را بست. شوهر فکر کرد که خانم اش از پنجره ی حمام خودش را می اندازد و فرار می کند بناء از خانه خارج شده مقابل پنجره ی حمام در حال انتظار ایستاد بعد از انتظار زیاد هیچ نوع خروج و فرار را از خانم ندید پس دوباره داخل خانه شده پشت در حمام ایستاد... اما خانم بعد از نمودن در حالیکه دست و سر و رویش تر بود از حمام خارج شد و با گفت حالا از تو به نزد کسی شکایت می کنم که به نامش یاد کردم که نه دروازه ها، و نه پنجره ها نه تو و نه تلفن هایم مانع من میشوند و او حتما به من می دهد و مرا می شنود و تو هرگز دروازه های او را نمیتونی ببندی. خانم این سخنان را گفت و از نزد شوهرش رفت و شوهر بالای تخت خود نشست و با خود فکر می کرد. اما خانم را هموار کرده شروع به نماز خواندن نمود و سجده ی خود را بسیار ادا کرد و شوهر او را نگاه می کرد و خانم زمانی که نماز را تمام نمود دست های خود را به طرف آسمان بلند کرد و می خواست دعا کند ولی شوهر آمد و دست های اورا گرفته و گفت: آیا کافی نیست که در سجده دور درازت به من دعا کردی؟ خانم به طرف شوهر نظر انداخت گفت آیا فکر می کنی بعد از اینکه در حق من چنان کار کرد من از دعا کردن منصرف می شوم؟ شوهر گفت به خدا قسم در وقت قهر و غضب بود و من تورا نزدم. 🌸🍃خانم گفت به همین اساس از دعای خیر نمودن برای تو اکتفا نکردم بلکه به ضد دعا کردم که میان زن و شوهر می اندازد زیرا من نیستم که در حق شوهرم، عزیزم و دعای بد کنم. شوهر از شنیدن سخنان خانم خود هایش ریخت و دست های خانم اش را گفت به تو وعده می دهم و می کنم که بعد از این از طرف من هیچ بدی و ضرر به تو نخواهد رسید. ✎Join∞🌹∞↷ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .