eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.9هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
19.2هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ . باور نمی‌کرد... فکر کرد دارم می‌کنم اشک‌هایش را پاک کردم و دستش را گرفتم و خواستم او را سوار کنم... اما قبول نکرد و گفت: مسجد نزدیک است می‌خواهم تا مسجد بروم! یادم نبود آخرین بار کی به مسجد رفته بودم! اما مطمئن بودم این نخستین باری بود که برای این همه سال سهل‌انگاری و کوتاهی، ترسیده بودم و پشیمان شده بودم... مسجد پر بود از نمازگزاران... اما برای سالم جایی در پیدا کردم... خطبه را همراه هم گوش دادیم و کنار من نماز خواند... یا بهتر بگویم، من کنار او ... پس از پایان خطبه از من خواست قرآنی را به او بدهم... تعجب کردم! او که ( است؛ چطور می‌خواهد بخواند؟ می‌خواستم بی‌خیال این خواسته‌اش شوم، اما برای اینکه ناراحت نشود مُصحَفی به او دادم... از من خواست سوره‌ی کهف را برایش باز کنم... فهرست قرآن را نگاه کردم و سوره‌ی را یافتم... مصحف را از من گرفت و در برابر خود گذاشت و شروع به خواندن کرد... در حالی که چشمانش بسته بود... خدایا! او سوره‌ی کهف را کاملا حفظ بود! از خودم خجالت کشیدم... مصحفی را برداشتم... احساس کردم دست و پاهایم دارد می‌لرزد... خواندم... باز هم خواندم... از خداوند خواستم مرا بیامرزد و هدایتم کند... اما طاقت نیاوردم و مانند بچه‌ها زدم زیر گریه... هنوز بعضی از مردم برای خواندن سنت در مسجد بودند... از آن‌ها خجالت کشیدم و سعی کردم جلوی را بگیرم گریه‌ام تبدیل به ناله و ضجه شد... احساس کردم دست کوچکی دارد را لمس می‌کند... بعد شروع کرد به پاک کردن اشک‌هایم... سالم بود... او را به سینه‌ی خودم فشردم... به او نگاه کردم... با خودم گفتم: تو نیستی که ... کور منم... کور منم که در پی اهل گناه افتادم تا مرا با خود به سمت بکشند... به خانه برگشتیم... همسرم نگران سالم بود... اما همین که دید من همراه با سالم به رفته‌ام نگرانی‌اش تبدیل به اشک شادی شد! از آن روز به بعد هیچ نماز جماعتی را در مسجد از دست ندادم... دوستان بد را ترک کردم و دوستان خوبی را در مسجد یافتم... همراه با آنان طعم را احساس کردم... 📒داستان های جالب وجذاب📒 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk