💎یکی از همکارامون تعریف میکرد خونه ی بابام که بودم، تا داداشم از در میاومد توو، مامانم میگفت پاشو این جورابای خان داداشت رو بشور که حسابی خسته ست! اصلنم براش مهم نبود که منم آدمم و از سرِ کار اومدم و خستهم و چرا باید کارایِ شخصیِ یکی دیگه رو انجام بدم! اعتراضم که میکردم میگفت ناسلامتی مَرده داداشت! منِ دخترِ تحصیلکرده ی جامعه هم متوجه ارتباط مرد بودن داداشم و جوراب نشستنش نمیشدم اما چاره ای جز اطاعت کردن نداشتم، ولی یه گوشه ی ذهنم همیشه درگیرِ این تفاوت و تبعیض بود! تا اینکه برام خواستگاری اومد که پسندِ خانواده بود و قرار شد بریم که باهاش سنگامونو برای یه عمر زندگیِ مشترک وا بکنیم. من اولین چیزی که بهش گفتم این بود که آقای محترم! از همین الان گفته باشم؛ من جوراباتو نمیشورما! اون بنده خدا هم با تمامِ تعجبی که توی رفتار و کلامش بود از شرطِ نامربوطِ من، قبول کرد! سر خونه و زندگیمون که رفتیم، دیدم مَردِ خوبیه! متوجه میشه که منم مثل خودش آدمم، جون میکَنَم برای زندگیمون... توقع نداشت کارای شخصیِ اونم من گردن بگیرم چون مَرده! اگه ظرفارو من میشستم، اون لباسارو میشُست، اگه من خونه رو جارو میکشیدم، اون غذا میپخت، و البته بخاطر حساسیت من نسبت به جوراب شستن، جورابای منم هر روز همراهِ جورابای خودش میشُست!
میگفت حالا من شانس آوردم که گیرِ یه آدم ناتو نیفتادم، ولی آدم یه وقتایی بزرگترین ضربه هارو از عزیزانش میخوره! مثل من که خانواده باهام کاری کرده بود که سطح توقعاتم از برابری با شریک زندگیم رو در حدِ جوراب نشستن پایین آورده بودم و حواسم به خیلی چیزایِ مهم تر نبود...
میگفت فرهنگ سازی باید از خانواده ها شروع بشه، نگیم پسر که ظرف نمیشوره، دختر که بیرون کار نمیکنه، مَرد که بچه داری نمیکُنه، زن که وزنه بردار نمیشه! میگفت ما خودمون باید یادِ بچه هامون بدیم که ما همهمون انسانیم و آزاد، حقوقِ برابر داریم، حق انتخاب داریم، ربطیم به زن یا مرد بودنمون نداره...
میگفت گاهی وقتا باید تغییر رو از خودمون و خونه هامون شروع کنیم؛
باید یاد بگیریم به پسرامون حس برتریِ کاذب رو القا نکنیم، به دخترامون اسیر بودن و جنس دوم بودن رو تلقین نکنیم،
اینجوریه که کم کم دنیا هم تغییر میکنه...
✍ #طاهره_اباذری_هریس
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎یکی از همکارامون تعریف میکرد خونه ی بابام که بودم، تا داداشم از در میاومد توو، مامانم میگفت پاشو این جورابای خان داداشت رو بشور که حسابی خسته ست! اصلنم براش مهم نبود که منم آدمم و از سرِ کار اومدم و خستهم و چرا باید کارایِ شخصیِ یکی دیگه رو انجام بدم! اعتراضم که میکردم میگفت ناسلامتی مَرده داداشت! منِ دخترِ تحصیلکرده ی جامعه هم متوجه ارتباط مرد بودن داداشم و جوراب نشستنش نمیشدم اما چاره ای جز اطاعت کردن نداشتم، ولی یه گوشه ی ذهنم همیشه درگیرِ این تفاوت و تبعیض بود! تا اینکه برام خواستگاری اومد که پسندِ خانواده بود و قرار شد بریم که باهاش سنگامونو برای یه عمر زندگیِ مشترک وا بکنیم. من اولین چیزی که بهش گفتم این بود که آقای محترم! از همین الان گفته باشم؛ من جوراباتو نمیشورما! اون بنده خدا هم با تمامِ تعجبی که توی رفتار و کلامش بود از شرطِ نامربوطِ من، قبول کرد! سر خونه و زندگیمون که رفتیم، دیدم مَردِ خوبیه! متوجه میشه که منم مثل خودش آدمم، جون میکَنَم برای زندگیمون... توقع نداشت کارای شخصیِ اونم من گردن بگیرم چون مَرده! اگه ظرفارو من میشستم، اون لباسارو میشُست، اگه من خونه رو جارو میکشیدم، اون غذا میپخت، و البته بخاطر حساسیت من نسبت به جوراب شستن، جورابای منم هر روز همراهِ جورابای خودش میشُست!
میگفت حالا من شانس آوردم که گیرِ یه آدم ناتو نیفتادم، ولی آدم یه وقتایی بزرگترین ضربه هارو از عزیزانش میخوره! مثل من که خانواده باهام کاری کرده بود که سطح توقعاتم از برابری با شریک زندگیم رو در حدِ جوراب نشستن پایین آورده بودم و حواسم به خیلی چیزایِ مهم تر نبود...
میگفت فرهنگ سازی باید از خانواده ها شروع بشه، نگیم پسر که ظرف نمیشوره، دختر که بیرون کار نمیکنه، مَرد که بچه داری نمیکُنه، زن که وزنه بردار نمیشه! میگفت ما خودمون باید یادِ بچه هامون بدیم که ما همهمون انسانیم و آزاد، حقوقِ برابر داریم، حق انتخاب داریم، ربطیم به زن یا مرد بودنمون نداره...
میگفت گاهی وقتا باید تغییر رو از خودمون و خونه هامون شروع کنیم؛
باید یاد بگیریم به پسرامون حس برتریِ کاذب رو القا نکنیم، به دخترامون اسیر بودن و جنس دوم بودن رو تلقین نکنیم،
اینجوریه که کم کم دنیا هم تغییر میکنه...
✍ #طاهره_اباذری_هریس
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎وسط داد و بیداد و دعوا یهو میگفت:
"منم!"
راستش اونقدری سرم گرم گله و لجبازی بود که توجه نمی کردم توی جواب اون همه حرف فقط نوشته منم! حواسم نبود بپرسم اصلا یعنی چی منم؟! منم چی؟! فحشه، بد و بیراهه؟! چیه این منم! بدتر حرصی می شدم و آتیش معرکه بالا می گرفت و کار می رسید به اونجایی که نباید!
یه بار اما وقتی گفت منم، دیگه سکوت نکرد، داد زد:
" منم!
اینی که داری باهاش می جنگی منم!
دشمن نیست، غریبه نیست، رهگذر کوچه و خیابونم نیست، منم!
نه شمشیر دستمه، نه سنگر گرفتم جلوت، نه قراره باهات بجنگم، ببین دستام بالاست؟! تسلیمم، نه از ترس و نه بخاطر ناحق بودنم، فقط به حرمت عشقی که تو از یادت می بریش گاهی!
یه وقتایی اگه سکوت می کنم دربرابرت برای این نیست که حرفی واسه گفتن ندارم یا نمی تونم جواب حرفاتو بدم، فقط برای اینه که حالیمه قرار نیست خراب کنیم چیزیو، اگه بحثیم هست برای بهتر شدنمونه، یادم نمیره اینی که جلوم وایساده تویی، ولی تو انگار یادت میره اینی که داری زخم رو زخمش می زنی منم، میفهمی؟! منم!"
بعد اون تلنگر انگار بزرگ تر شدم، بزرگ تر شدیم جفتمون، حالا اونم خبط و خطایی اگه کنه بهش میگم ببین فهمیدما، هرچند از نظر من درست نبود این کارت ولی چون تویی اشکال نداره، فدای سرت! فقط دیگه تکرار نشه که کلاهمون میره توو هم!
✍ #طاهره_اباذری_هریس
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎وسط داد و بیداد و دعوا یهو میگفت:
"منم!"
راستش اونقدری سرم گرم گله و لجبازی بود که توجه نمی کردم توی جواب اون همه حرف فقط نوشته منم! حواسم نبود بپرسم اصلا یعنی چی منم؟! منم چی؟! فحشه، بد و بیراهه؟! چیه این منم! بدتر حرصی می شدم و آتیش معرکه بالا می گرفت و کار می رسید به اونجایی که نباید!
یه بار اما وقتی گفت منم، دیگه سکوت نکرد، داد زد:
" منم!
اینی که داری باهاش می جنگی منم!
دشمن نیست، غریبه نیست، رهگذر کوچه و خیابونم نیست، منم!
نه شمشیر دستمه، نه سنگر گرفتم جلوت، نه قراره باهات بجنگم، ببین دستام بالاست؟! تسلیمم، نه از ترس و نه بخاطر ناحق بودنم، فقط به حرمت عشقی که تو از یادت می بریش گاهی!
یه وقتایی اگه سکوت می کنم دربرابرت برای این نیست که حرفی واسه گفتن ندارم یا نمی تونم جواب حرفاتو بدم، فقط برای اینه که حالیمه قرار نیست خراب کنیم چیزیو، اگه بحثیم هست برای بهتر شدنمونه، یادم نمیره اینی که جلوم وایساده تویی، ولی تو انگار یادت میره اینی که داری زخم رو زخمش می زنی منم، میفهمی؟! منم!"
بعد اون تلنگر انگار بزرگ تر شدم، بزرگ تر شدیم جفتمون، حالا اونم خبط و خطایی اگه کنه بهش میگم ببین فهمیدما، هرچند از نظر من درست نبود این کارت ولی چون تویی اشکال نداره، فدای سرت! فقط دیگه تکرار نشه که کلاهمون میره توو هم!
✍ #طاهره_اباذری_هریس
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎وسط داد و بیداد و دعوا یهو میگفت:
"منم!"
راستش اونقدری سرم گرم گله و لجبازی بود که توجه نمی کردم توی جواب اون همه حرف فقط نوشته منم! حواسم نبود بپرسم اصلا یعنی چی منم؟! منم چی؟! فحشه، بد و بیراهه؟! چیه این منم! بدتر حرصی می شدم و آتیش معرکه بالا می گرفت و کار می رسید به اونجایی که نباید!
یه بار اما وقتی گفت منم، دیگه سکوت نکرد، داد زد:
" منم!
اینی که داری باهاش می جنگی منم!
دشمن نیست، غریبه نیست، رهگذر کوچه و خیابونم نیست، منم!
نه شمشیر دستمه، نه سنگر گرفتم جلوت، نه قراره باهات بجنگم، ببین دستام بالاست؟! تسلیمم، نه از ترس و نه بخاطر ناحق بودنم، فقط به حرمت عشقی که تو از یادت می بریش گاهی!
یه وقتایی اگه سکوت می کنم دربرابرت برای این نیست که حرفی واسه گفتن ندارم یا نمی تونم جواب حرفاتو بدم، فقط برای اینه که حالیمه قرار نیست خراب کنیم چیزیو، اگه بحثیم هست برای بهتر شدنمونه، یادم نمیره اینی که جلوم وایساده تویی، ولی تو انگار یادت میره اینی که داری زخم رو زخمش می زنی منم، میفهمی؟! منم!"
بعد اون تلنگر انگار بزرگ تر شدم، بزرگ تر شدیم جفتمون، حالا اونم خبط و خطایی اگه کنه بهش میگم ببین فهمیدما، هرچند از نظر من درست نبود این کارت ولی چون تویی اشکال نداره، فدای سرت! فقط دیگه تکرار نشه که کلاهمون میره توو هم!
✍ #طاهره_اباذری_هریس
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎وسط داد و بیداد و دعوا یهو میگفت:
"منم!"
راستش اونقدری سرم گرم گله و لجبازی بود که توجه نمی کردم توی جواب اون همه حرف فقط نوشته منم! حواسم نبود بپرسم اصلا یعنی چی منم؟! منم چی؟! فحشه، بد و بیراهه؟! چیه این منم! بدتر حرصی می شدم و آتیش معرکه بالا می گرفت و کار می رسید به اونجایی که نباید!
یه بار اما وقتی گفت منم، دیگه سکوت نکرد، داد زد:
" منم!
اینی که داری باهاش می جنگی منم!
دشمن نیست، غریبه نیست، رهگذر کوچه و خیابونم نیست، منم!
نه شمشیر دستمه، نه سنگر گرفتم جلوت، نه قراره باهات بجنگم، ببین دستام بالاست؟! تسلیمم، نه از ترس و نه بخاطر ناحق بودنم، فقط به حرمت عشقی که تو از یادت می بریش گاهی!
یه وقتایی اگه سکوت می کنم دربرابرت برای این نیست که حرفی واسه گفتن ندارم یا نمی تونم جواب حرفاتو بدم، فقط برای اینه که حالیمه قرار نیست خراب کنیم چیزیو، اگه بحثیم هست برای بهتر شدنمونه، یادم نمیره اینی که جلوم وایساده تویی، ولی تو انگار یادت میره اینی که داری زخم رو زخمش می زنی منم، میفهمی؟! منم!"
بعد اون تلنگر انگار بزرگ تر شدم، بزرگ تر شدیم جفتمون، حالا اونم خبط و خطایی اگه کنه بهش میگم ببین فهمیدما، هرچند از نظر من درست نبود این کارت ولی چون تویی اشکال نداره، فدای سرت! فقط دیگه تکرار نشه که کلاهمون میره توو هم!
✍ #طاهره_اباذری_هریس
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎یکی از همکارامون تعریف میکرد خونه ی بابام که بودم، تا داداشم از در میاومد توو، مامانم میگفت پاشو این جورابای خان داداشت رو بشور که حسابی خسته ست! اصلنم براش مهم نبود که منم آدمم و از سرِ کار اومدم و خستهم و چرا باید کارایِ شخصیِ یکی دیگه رو انجام بدم! اعتراضم که میکردم میگفت ناسلامتی مَرده داداشت! منِ دخترِ تحصیلکرده ی جامعه هم متوجه ارتباط مرد بودن داداشم و جوراب نشستنش نمیشدم اما چاره ای جز اطاعت کردن نداشتم، ولی یه گوشه ی ذهنم همیشه درگیرِ این تفاوت و تبعیض بود! تا اینکه برام خواستگاری اومد که پسندِ خانواده بود و قرار شد بریم که باهاش سنگامونو برای یه عمر زندگیِ مشترک وا بکنیم. من اولین چیزی که بهش گفتم این بود که آقای محترم! از همین الان گفته باشم؛ من جوراباتو نمیشورما! اون بنده خدا هم با تمامِ تعجبی که توی رفتار و کلامش بود از شرطِ نامربوطِ من، قبول کرد! سر خونه و زندگیمون که رفتیم، دیدم مَردِ خوبیه! متوجه میشه که منم مثل خودش آدمم، جون میکَنَم برای زندگیمون... توقع نداشت کارای شخصیِ اونم من گردن بگیرم چون مَرده! اگه ظرفارو من میشستم، اون لباسارو میشُست، اگه من خونه رو جارو میکشیدم، اون غذا میپخت، و البته بخاطر حساسیت من نسبت به جوراب شستن، جورابای منم هر روز همراهِ جورابای خودش میشُست!
میگفت حالا من شانس آوردم که گیرِ یه آدم ناتو نیفتادم، ولی آدم یه وقتایی بزرگترین ضربه هارو از عزیزانش میخوره! مثل من که خانواده باهام کاری کرده بود که سطح توقعاتم از برابری با شریک زندگیم رو در حدِ جوراب نشستن پایین آورده بودم و حواسم به خیلی چیزایِ مهم تر نبود...
میگفت فرهنگ سازی باید از خانواده ها شروع بشه، نگیم پسر که ظرف نمیشوره، دختر که بیرون کار نمیکنه، مَرد که بچه داری نمیکُنه، زن که وزنه بردار نمیشه! میگفت ما خودمون باید یادِ بچه هامون بدیم که ما همهمون انسانیم و آزاد، حقوقِ برابر داریم، حق انتخاب داریم، ربطیم به زن یا مرد بودنمون نداره...
میگفت گاهی وقتا باید تغییر رو از خودمون و خونه هامون شروع کنیم؛
باید یاد بگیریم به پسرامون حس برتریِ کاذب رو القا نکنیم، به دخترامون اسیر بودن و جنس دوم بودن رو تلقین نکنیم،
اینجوریه که کم کم دنیا هم تغییر میکنه...
✍ #طاهره_اباذری_هریس
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎وسط داد و بیداد و دعوا یهو میگفت:
"منم!"
راستش اونقدری سرم گرم گله و لجبازی بود که توجه نمی کردم توی جواب اون همه حرف فقط نوشته منم! حواسم نبود بپرسم اصلا یعنی چی منم؟! منم چی؟! فحشه، بد و بیراهه؟! چیه این منم! بدتر حرصی می شدم و آتیش معرکه بالا می گرفت و کار می رسید به اونجایی که نباید!
یه بار اما وقتی گفت منم، دیگه سکوت نکرد، داد زد:
" منم!
اینی که داری باهاش می جنگی منم!
دشمن نیست، غریبه نیست، رهگذر کوچه و خیابونم نیست، منم!
نه شمشیر دستمه، نه سنگر گرفتم جلوت، نه قراره باهات بجنگم، ببین دستام بالاست؟! تسلیمم، نه از ترس و نه بخاطر ناحق بودنم، فقط به حرمت عشقی که تو از یادت می بریش گاهی!
یه وقتایی اگه سکوت می کنم دربرابرت برای این نیست که حرفی واسه گفتن ندارم یا نمی تونم جواب حرفاتو بدم، فقط برای اینه که حالیمه قرار نیست خراب کنیم چیزیو، اگه بحثیم هست برای بهتر شدنمونه، یادم نمیره اینی که جلوم وایساده تویی، ولی تو انگار یادت میره اینی که داری زخم رو زخمش می زنی منم، میفهمی؟! منم!"
بعد اون تلنگر انگار بزرگ تر شدم، بزرگ تر شدیم جفتمون، حالا اونم خبط و خطایی اگه کنه بهش میگم ببین فهمیدما، هرچند از نظر من درست نبود این کارت ولی چون تویی اشکال نداره، فدای سرت! فقط دیگه تکرار نشه که کلاهمون میره توو هم!
✍ #طاهره_اباذری_هریس
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎یکی از همکارامون تعریف میکرد خونه ی بابام که بودم، تا داداشم از در میاومد توو، مامانم میگفت پاشو این جورابای خان داداشت رو بشور که حسابی خسته ست! اصلنم براش مهم نبود که منم آدمم و از سرِ کار اومدم و خستهم و چرا باید کارایِ شخصیِ یکی دیگه رو انجام بدم! اعتراضم که میکردم میگفت ناسلامتی مَرده داداشت! منِ دخترِ تحصیلکرده ی جامعه هم متوجه ارتباط مرد بودن داداشم و جوراب نشستنش نمیشدم اما چاره ای جز اطاعت کردن نداشتم، ولی یه گوشه ی ذهنم همیشه درگیرِ این تفاوت و تبعیض بود! تا اینکه برام خواستگاری اومد که پسندِ خانواده بود و قرار شد بریم که باهاش سنگامونو برای یه عمر زندگیِ مشترک وا بکنیم. من اولین چیزی که بهش گفتم این بود که آقای محترم! از همین الان گفته باشم؛ من جوراباتو نمیشورما! اون بنده خدا هم با تمامِ تعجبی که توی رفتار و کلامش بود از شرطِ نامربوطِ من، قبول کرد! سر خونه و زندگیمون که رفتیم، دیدم مَردِ خوبیه! متوجه میشه که منم مثل خودش آدمم، جون میکَنَم برای زندگیمون... توقع نداشت کارای شخصیِ اونم من گردن بگیرم چون مَرده! اگه ظرفارو من میشستم، اون لباسارو میشُست، اگه من خونه رو جارو میکشیدم، اون غذا میپخت، و البته بخاطر حساسیت من نسبت به جوراب شستن، جورابای منم هر روز همراهِ جورابای خودش میشُست!
میگفت حالا من شانس آوردم که گیرِ یه آدم ناتو نیفتادم، ولی آدم یه وقتایی بزرگترین ضربه هارو از عزیزانش میخوره! مثل من که خانواده باهام کاری کرده بود که سطح توقعاتم از برابری با شریک زندگیم رو در حدِ جوراب نشستن پایین آورده بودم و حواسم به خیلی چیزایِ مهم تر نبود...
میگفت فرهنگ سازی باید از خانواده ها شروع بشه، نگیم پسر که ظرف نمیشوره، دختر که بیرون کار نمیکنه، مَرد که بچه داری نمیکُنه، زن که وزنه بردار نمیشه! میگفت ما خودمون باید یادِ بچه هامون بدیم که ما همهمون انسانیم و آزاد، حقوقِ برابر داریم، حق انتخاب داریم، ربطیم به زن یا مرد بودنمون نداره...
میگفت گاهی وقتا باید تغییر رو از خودمون و خونه هامون شروع کنیم؛
باید یاد بگیریم به پسرامون حس برتریِ کاذب رو القا نکنیم، به دخترامون اسیر بودن و جنس دوم بودن رو تلقین نکنیم،
اینجوریه که کم کم دنیا هم تغییر میکنه...
✍ #طاهره_اباذری_هریس
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎کسی چه میداند
سال ها بعد
وقتی تو
موهای کنار شقیقه ات سفید شده باشد
و شده باشی یک کارمند منضبط
که شور جوانیش را
لابه لای دفترهای اداری جا گذاشته باشد
و من
زنی آرام و کدبانو شده باشم
که هر پاییز تکیه بر صندلی لهستانی کهنه
که جیر جیر میکند
جلوی بخاری
با عینک نمره بالا
برای زمستان فرزندانم شال گردن آبی می بافم
در کدامین کوچه پس کوچه ی غرور
کدامین فصل سکوت
کدام بعد از ظهر بی حوصلگی
یا کدامین لحظه ی حماقت و بی پروایی
دوستت دارم را
و عشق را جا گذاشتیم
که نسل اندر نسلِ بعد از ما هم...
تاوان فصل های سرد دلتنگی و بی عشقی را...
با غروب های جمعه ی نهفته در هر روز
و هر لحظه شان
پس خواهند داد؟!
#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانههاییکهوشبر
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
❄️🌨☃🌨
🌨☃❄️
☃❄️
🌨
سرما تحمل کردنی نبود!
رفته بودیم برای آزمون آئین نامه ی رانندگی و افسر به صلاحدید خودش نیامده بود و جماعتی را علاف خودش کرده بود! آن بیرون که ما بودیم هیچ وسیله ی گرمایشی ای نبود، تحمل کردنی نبود سرما...
خانم مسنی از بینِ جماعت را فرستادیم برای اعتراض؛ مسئول مربوطه گفته بود عادت کرده اید به نق زدن! به بخاری کنار پایش اشاره کرده بود و گفته بود ایناها! روشن است بخاری! گفته بود خیلی هم گرم است، بیشتر از این چه میخواهید دیگر؟! چه میخواستیم واقعا؟! هیچ!
فرد معترض دست از پا دراز تر برگشت و من میان سگ لرز زدن هایم، حواسم پرت حال و هوای این روزهایمان شد...
کسی که کنار بخاری نشسته و گرما زده تا مغزِ استخوان پاهایش، سرما را نمیفهمد! کسی که آن بالا بالاهاست، کسی که شکمش سیر است، کسی که بچه ی بیکار ندارد، کسی که دردِ نان شب ندارد، کسی که دغدغه ی تومنی صنار سه شاهیِ تخم مرغ و گوجه ندارد، کسی که سرطان و بیماری عزیزش را از پا درنیاورده و هزینه ی دارو خودش را، کسی که شرمنده ی زن و بچه و بقال و چقال محل و زمین و زمان و بزرگ و کوچک نشده از نداری، حالِ و روزِ این مردم را،
نه! نمیفهمد...
#طاهره_اباذری_هریس
پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
❄️⛄️❄️☃❄️☃❄️☃❄️⛄️❄️
❄️🌨☃🌨
🌨☃❄️
☃❄️
🌨
سرما تحمل کردنی نبود!
رفته بودیم برای آزمون آئین نامه ی رانندگی و افسر به صلاحدید خودش نیامده بود و جماعتی را علاف خودش کرده بود! آن بیرون که ما بودیم هیچ وسیله ی گرمایشی ای نبود، تحمل کردنی نبود سرما...
خانم مسنی از بینِ جماعت را فرستادیم برای اعتراض؛ مسئول مربوطه گفته بود عادت کرده اید به نق زدن! به بخاری کنار پایش اشاره کرده بود و گفته بود ایناها! روشن است بخاری! گفته بود خیلی هم گرم است، بیشتر از این چه میخواهید دیگر؟! چه میخواستیم واقعا؟! هیچ!
فرد معترض دست از پا دراز تر برگشت و من میان سگ لرز زدن هایم، حواسم پرت حال و هوای این روزهایمان شد...
کسی که کنار بخاری نشسته و گرما زده تا مغزِ استخوان پاهایش، سرما را نمیفهمد! کسی که آن بالا بالاهاست، کسی که شکمش سیر است، کسی که بچه ی بیکار ندارد، کسی که دردِ نان شب ندارد، کسی که دغدغه ی تومنی صنار سه شاهیِ تخم مرغ و گوجه ندارد، کسی که سرطان و بیماری عزیزش را از پا درنیاورده و هزینه ی دارو خودش را، کسی که شرمنده ی زن و بچه و بقال و چقال محل و زمین و زمان و بزرگ و کوچک نشده از نداری، حالِ و روزِ این مردم را،
نه! نمیفهمد...
#طاهره_اباذری_هریس
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk