🛶⛱🛶⛱🛶⛱🛶⛱🛶
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🛶⛱🛶
🛶⛱
🛶
✫#ارسالی از اعضای کانال داستان و پند ✦
عنوان داستان: #نامادری_بدقول_2
🎠 قسمت دوم و پایانی
سکوت کردم چون نمیخاستم این زندگیش از هم بپاشه..
تا عید امسال شد اینا رفتن شمال خونه ی پدرم چند روز اول همه چی اوکی بود بعدش این اونجا با برادرم دعوا افتاد ....
من بجز این 2تا دیگ زن داداش دارم این با همه شون مشکل داره کلا با خانواده شوهرش یعنی ما و زن داداشای دیگم مشکل داره...
هرچی دهنش در اومد به داداشم گفت پیشه مامان و بابام و داداشای دیگم گفت تو فقط با خانواده خودت خوشی ...
فعلا من دیگ بچه ت رو نگه نمیدارم هر غلطی میخای بکن اینا دیدن وضعیت خیلی ناجوره به داداشم گفتن اینو بگیر از اینجا ببر تا ما ریختش رو نبینیم دیگ مامانم گفتش که من نوه ی خودمو رو چشمام میزارم نگهش میدارم مگه قبلا کی نگهش میداشت از این حرفا...
اونم گفت من بعد یکسال اومدم پیش پدر و مادرم یعنی کل خانوادم رو بزارم کنار فقط تورو داشته باشم
اول که مشکلش بچه بود بعد تبدیل شد به اطرافیان داداشم برا زنش بلیط گرفت فرستادش تهران خودش خونه بابام موند بعدش زنش بهش گفت که اگر این بچه رو با خودت بیاری من میکشمش ...
مامانم دیگ کلا اصلا نزاشت که بچه بیاد تهران چند بار داداشم رفت که اینو بیاره ولی مادرم مخالفت کرد گفت تحت هیچ شرایطی نمیزارم بعدش برادر زادم به مامانم اینا گفت که مادر ناتنی منو خیلی اذیت کرد منو با شیلنگ میزد میگفت وقتی که میرفتن بیرون 2تایی منو خونه میزاشتن نمیزاشت تلویزیون ببینم همه رو خاموش میکردن میرفتن بیرون منم تک و تنها تو خونه میموندم میگف صبح که بیدار میشد صبحونه میداد بهم دیگ هیچی نمیداد بخورم تا غروب بعدش گفت که اگ به بابات بگی تورو میکشم بچه از گرسنگی داشت میمرد چشاش زده بود بیرون تا یادم نرفته اینم بگم که این عفریته یکاری کرد ما خونه ش نمیرفتیم داداشم نمیومد من هروقت این زنه رو میدیم تنها بود ازش میپرسیدم بچه کو میگف پیشه مادرم خونس...
خلاصه منم عید که این داستان پیش اومد به داداشم پیام دادم گفته م...
بعدش زنش گوشیو گرفت ازش منم هرچی دهنم در اومد به این گفته م..
حرفایی که مامانم باید میزد من بجاش گفته م الانم بچه ی داداشم خونه ی بابام هستش مادر اولش 3سال این بچه رو ندیده بود اما الان دیگ همه ش پیشه اون هس میره پیشش میاد هیچکس مادر خود آدم نمیشه هرچی هم باشه مادرشه
ببخشید سرتون رو درد آوردم ...
امیدوارم این داستان درس عبرتی بشه برا دیگران ..
ممنونم از ادمین کانال داستان و پند
🎠 پایان
✫داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند✫
🛶
🛶⛱
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🛶⛱🛶⛱🛶⛱🛶⛱🛶
عجیب و پر ابهام🥶
🛶⛱🛶⛱🛶⛱🛶⛱🛶 📚داستانڪ📚 ༺📚════════ @dastana
🛶⛱🛶⛱🛶⛱🛶⛱🛶
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🛶⛱🛶
🛶⛱
🛶
✫#ارسالی از اعضای کانال داستان و پند ✦
عنوان داستان: #نامادری_بدقول_2
🎠 قسمت دوم و پایانی
سکوت کردم چون نمیخاستم این زندگیش از هم بپاشه..
تا عید امسال شد اینا رفتن شمال خونه ی پدرم چند روز اول همه چی اوکی بود بعدش این اونجا با برادرم دعوا افتاد ....
من بجز این 2تا دیگ زن داداش دارم این با همه شون مشکل داره کلا با خانواده شوهرش یعنی ما و زن داداشای دیگم مشکل داره...
هرچی دهنش در اومد به داداشم گفت پیشه مامان و بابام و داداشای دیگم گفت تو فقط با خانواده خودت خوشی ...
فعلا من دیگ بچه ت رو نگه نمیدارم هر غلطی میخای بکن اینا دیدن وضعیت خیلی ناجوره به داداشم گفتن اینو بگیر از اینجا ببر تا ما ریختش رو نبینیم دیگ مامانم گفتش که من نوه ی خودمو رو چشمام میزارم نگهش میدارم مگه قبلا کی نگهش میداشت از این حرفا...
اونم گفت من بعد یکسال اومدم پیش پدر و مادرم یعنی کل خانوادم رو بزارم کنار فقط تورو داشته باشم
اول که مشکلش بچه بود بعد تبدیل شد به اطرافیان داداشم برا زنش بلیط گرفت فرستادش تهران خودش خونه بابام موند بعدش زنش بهش گفت که اگر این بچه رو با خودت بیاری من میکشمش ...
مامانم دیگ کلا اصلا نزاشت که بچه بیاد تهران چند بار داداشم رفت که اینو بیاره ولی مادرم مخالفت کرد گفت تحت هیچ شرایطی نمیزارم بعدش برادر زادم به مامانم اینا گفت که مادر ناتنی منو خیلی اذیت کرد منو با شیلنگ میزد میگفت وقتی که میرفتن بیرون 2تایی منو خونه میزاشتن نمیزاشت تلویزیون ببینم همه رو خاموش میکردن میرفتن بیرون منم تک و تنها تو خونه میموندم میگف صبح که بیدار میشد صبحونه میداد بهم دیگ هیچی نمیداد بخورم تا غروب بعدش گفت که اگ به بابات بگی تورو میکشم بچه از گرسنگی داشت میمرد چشاش زده بود بیرون تا یادم نرفته اینم بگم که این عفریته یکاری کرد ما خونه ش نمیرفتیم داداشم نمیومد من هروقت این زنه رو میدیم تنها بود ازش میپرسیدم بچه کو میگف پیشه مادرم خونس...
خلاصه منم عید که این داستان پیش اومد به داداشم پیام دادم گفته م...
بعدش زنش گوشیو گرفت ازش منم هرچی دهنم در اومد به این گفته م..
حرفایی که مامانم باید میزد من بجاش گفته م الانم بچه ی داداشم خونه ی بابام هستش مادر اولش 3سال این بچه رو ندیده بود اما الان دیگ همه ش پیشه اون هس میره پیشش میاد هیچکس مادر خود آدم نمیشه هرچی هم باشه مادرشه
ببخشید سرتون رو درد آوردم ...
امیدوارم این داستان درس عبرتی بشه برا دیگران ..
ممنونم از ادمین کانال داستان و پند
🎠 پایان
✫داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند✫
🛶
🛶⛱
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🛶⛱🛶⛱🛶⛱🛶⛱🛶
عجیب و پر ابهام🥶
🛶⛱🛶⛱🛶⛱🛶⛱🛶 📚داستانڪ📚 ༺📚════════ @dastana
🛶⛱🛶⛱🛶⛱🛶⛱🛶
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🛶⛱🛶
🛶⛱
🛶
✫#ارسالی از اعضای کانال داستان و پند ✦
عنوان داستان: #نامادری_بدقول_2
🎠 قسمت دوم و پایانی
سکوت کردم چون نمیخاستم این زندگیش از هم بپاشه..
تا عید امسال شد اینا رفتن شمال خونه ی پدرم چند روز اول همه چی اوکی بود بعدش این اونجا با برادرم دعوا افتاد ....
من بجز این 2تا دیگ زن داداش دارم این با همه شون مشکل داره کلا با خانواده شوهرش یعنی ما و زن داداشای دیگم مشکل داره...
هرچی دهنش در اومد به داداشم گفت پیشه مامان و بابام و داداشای دیگم گفت تو فقط با خانواده خودت خوشی ...
فعلا من دیگ بچه ت رو نگه نمیدارم هر غلطی میخای بکن اینا دیدن وضعیت خیلی ناجوره به داداشم گفتن اینو بگیر از اینجا ببر تا ما ریختش رو نبینیم دیگ مامانم گفتش که من نوه ی خودمو رو چشمام میزارم نگهش میدارم مگه قبلا کی نگهش میداشت از این حرفا...
اونم گفت من بعد یکسال اومدم پیش پدر و مادرم یعنی کل خانوادم رو بزارم کنار فقط تورو داشته باشم
اول که مشکلش بچه بود بعد تبدیل شد به اطرافیان داداشم برا زنش بلیط گرفت فرستادش تهران خودش خونه بابام موند بعدش زنش بهش گفت که اگر این بچه رو با خودت بیاری من میکشمش ...
مامانم دیگ کلا اصلا نزاشت که بچه بیاد تهران چند بار داداشم رفت که اینو بیاره ولی مادرم مخالفت کرد گفت تحت هیچ شرایطی نمیزارم بعدش برادر زادم به مامانم اینا گفت که مادر ناتنی منو خیلی اذیت کرد منو با شیلنگ میزد میگفت وقتی که میرفتن بیرون 2تایی منو خونه میزاشتن نمیزاشت تلویزیون ببینم همه رو خاموش میکردن میرفتن بیرون منم تک و تنها تو خونه میموندم میگف صبح که بیدار میشد صبحونه میداد بهم دیگ هیچی نمیداد بخورم تا غروب بعدش گفت که اگ به بابات بگی تورو میکشم بچه از گرسنگی داشت میمرد چشاش زده بود بیرون تا یادم نرفته اینم بگم که این عفریته یکاری کرد ما خونه ش نمیرفتیم داداشم نمیومد من هروقت این زنه رو میدیم تنها بود ازش میپرسیدم بچه کو میگف پیشه مادرم خونس...
خلاصه منم عید که این داستان پیش اومد به داداشم پیام دادم گفته م...
بعدش زنش گوشیو گرفت ازش منم هرچی دهنم در اومد به این گفته م..
حرفایی که مامانم باید میزد من بجاش گفته م الانم بچه ی داداشم خونه ی بابام هستش مادر اولش 3سال این بچه رو ندیده بود اما الان دیگ همه ش پیشه اون هس میره پیشش میاد هیچکس مادر خود آدم نمیشه هرچی هم باشه مادرشه
ببخشید سرتون رو درد آوردم ...
امیدوارم این داستان درس عبرتی بشه برا دیگران ..
ممنونم از ادمین کانال داستان و پند
🎠 پایان
✫داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند✫
🛶
🛶⛱
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🛶⛱🛶⛱🛶⛱🛶⛱🛶