💎 کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد
حتی اگر موقع راه رفتن کمی قوز کند، حتی شاید برسد زمانی که بتواند پشتش را صاف کند.
یا حتی بتواند بپذیرد که آدمها با چانه کوچک و غبغب حتی موقعی که میخندند و لثههاشان پیدا میشود دوست داشتنیاند؛ آنوقت شاید ویدیوها را آن لحظه که دوربین میرسد به خودش جلو نزند.
کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد، آنوقت شاید از این که یک طرفه دوست داشته و میدانسته و باز هم خودش را توی بغل او دیده، دیده که میبوسدش و به هر در بسته زده که این خیال را واقعی کند؛ به خودش سرکوفت نزند.
کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد حتی اگر چهل و دو سالش شده باشد و ازش بپرسند شغل؟
آنوقت شاید اتاق با هر چه که توش نچرخد دور سرش، نیفتد روی شانههاش، ناخنهاش را فشار ندهد کف دستش، نگاهش را ندوزد به نوک کفشهاش. حتی شاید بتواند صداش را صاف کند، سرش را بالا بگیرد، توی صورت طرف نگاه کند و بگوید نویسنده؛ حتی اگر تا حالا آن رمانی را که دلش میخواسته ننوشته باشد.
کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد. شاید دیگر فکر نکند که همیشه بار اضافه بوده روی دوش خانوادهاش، فکر نکند همیشه مزاحم یکی میشود؛آنوقت شاید وقت کمک گرفتن از کسی عرق نکند،گر نگیرد،نفسش تنگ نشود.
کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد حتی اگر بارها شنیده باشد خانواده من راضی نمیشوند به ازدواج با کسی که سالها متاهل بوده و جدا شده. آنوقت شاید بتواند توی آینه نگاهش را ندزدد از بدن لختش حتی اگر رد دستهایی را ببیند که باورشان کرده، راه داده به خودش و یکهو رفتهاند، یکهو جا مانده.
کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد حتی اگر هول شود و کارتهای بازی از دستش بیفتد؛پخش شود جلوی نگاه بقیه که دورهاش کردهاند. حتی اگر هول شود و نخود لای مشتش وقتی داشته یواشکی سُر میداده توی آن یکی مشتش بیفتد روی زمین؛حتی اگر همه چیز گُل نشده پوچ شود.
حتی اگر بلد نباشد خوب پانتومیم بازی کند
حتی اگر سالهای زیادی باشد که با قرص خواب خوابیده
حتی اگر به کسانی اعتماد کرده باشد که نباید، باجهایی داده باشد که نباید
حتی اگر هیچ تپه نریدهای باقی نگذاشته باشد.
کاشکی آدم یادش بیاید که با قدمهای یک کودک شروع کرده و تپههایی جلوش سر برآورده که بزرگ بوده،ترسناک بوده،جذاب بوده و از بلندیهایی پریده که زندگی بوده. زندگی کرده، بزرگ شده و تاوانش را با اضطراب،با رنج،با حسرت، با شکستگی استخوانش پرداخته؛ آنوقت شاید خودش را دوست داشته باشد حتی اگر تا اینجای کار آنطور که میخواسته دوست داشته نشده باشد.
✍ #پریسا_زابلی_پور
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎 کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد
حتی اگر موقع راه رفتن کمی قوز کند، حتی شاید برسد زمانی که بتواند پشتش را صاف کند.
یا حتی بتواند بپذیرد که آدمها با چانه کوچک و غبغب حتی موقعی که میخندند و لثههاشان پیدا میشود دوست داشتنیاند؛ آنوقت شاید ویدیوها را آن لحظه که دوربین میرسد به خودش جلو نزند.
کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد، آنوقت شاید از این که یک طرفه دوست داشته و میدانسته و باز هم خودش را توی بغل او دیده، دیده که میبوسدش و به هر در بسته زده که این خیال را واقعی کند؛ به خودش سرکوفت نزند.
کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد حتی اگر چهل و دو سالش شده باشد و ازش بپرسند شغل؟
آنوقت شاید اتاق با هر چه که توش نچرخد دور سرش، نیفتد روی شانههاش، ناخنهاش را فشار ندهد کف دستش، نگاهش را ندوزد به نوک کفشهاش. حتی شاید بتواند صداش را صاف کند، سرش را بالا بگیرد، توی صورت طرف نگاه کند و بگوید نویسنده؛ حتی اگر تا حالا آن رمانی را که دلش میخواسته ننوشته باشد.
کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد. شاید دیگر فکر نکند که همیشه بار اضافه بوده روی دوش خانوادهاش، فکر نکند همیشه مزاحم یکی میشود؛آنوقت شاید وقت کمک گرفتن از کسی عرق نکند،گر نگیرد،نفسش تنگ نشود.
کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد حتی اگر بارها شنیده باشد خانواده من راضی نمیشوند به ازدواج با کسی که سالها متاهل بوده و جدا شده. آنوقت شاید بتواند توی آینه نگاهش را ندزدد از بدن لختش حتی اگر رد دستهایی را ببیند که باورشان کرده، راه داده به خودش و یکهو رفتهاند، یکهو جا مانده.
کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد حتی اگر هول شود و کارتهای بازی از دستش بیفتد؛پخش شود جلوی نگاه بقیه که دورهاش کردهاند. حتی اگر هول شود و نخود لای مشتش وقتی داشته یواشکی سُر میداده توی آن یکی مشتش بیفتد روی زمین؛حتی اگر همه چیز گُل نشده پوچ شود.
حتی اگر بلد نباشد خوب پانتومیم بازی کند
حتی اگر سالهای زیادی باشد که با قرص خواب خوابیده
حتی اگر به کسانی اعتماد کرده باشد که نباید، باجهایی داده باشد که نباید
حتی اگر هیچ تپه نریدهای باقی نگذاشته باشد.
کاشکی آدم یادش بیاید که با قدمهای یک کودک شروع کرده و تپههایی جلوش سر برآورده که بزرگ بوده،ترسناک بوده،جذاب بوده و از بلندیهایی پریده که زندگی بوده. زندگی کرده، بزرگ شده و تاوانش را با اضطراب،با رنج،با حسرت، با شکستگی استخوانش پرداخته؛ آنوقت شاید خودش را دوست داشته باشد حتی اگر تا اینجای کار آنطور که میخواسته دوست داشته نشده باشد.
✍ #پریسا_زابلی_پور
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎 کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد
حتی اگر موقع راه رفتن کمی قوز کند، حتی شاید برسد زمانی که بتواند پشتش را صاف کند.
یا حتی بتواند بپذیرد که آدمها با چانه کوچک و غبغب حتی موقعی که میخندند و لثههاشان پیدا میشود دوست داشتنیاند؛ آنوقت شاید ویدیوها را آن لحظه که دوربین میرسد به خودش جلو نزند.
کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد، آنوقت شاید از این که یک طرفه دوست داشته و میدانسته و باز هم خودش را توی بغل او دیده، دیده که میبوسدش و به هر در بسته زده که این خیال را واقعی کند؛ به خودش سرکوفت نزند.
کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد حتی اگر چهل و دو سالش شده باشد و ازش بپرسند شغل؟
آنوقت شاید اتاق با هر چه که توش نچرخد دور سرش، نیفتد روی شانههاش، ناخنهاش را فشار ندهد کف دستش، نگاهش را ندوزد به نوک کفشهاش. حتی شاید بتواند صداش را صاف کند، سرش را بالا بگیرد، توی صورت طرف نگاه کند و بگوید نویسنده؛ حتی اگر تا حالا آن رمانی را که دلش میخواسته ننوشته باشد.
کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد. شاید دیگر فکر نکند که همیشه بار اضافه بوده روی دوش خانوادهاش، فکر نکند همیشه مزاحم یکی میشود؛آنوقت شاید وقت کمک گرفتن از کسی عرق نکند،گر نگیرد،نفسش تنگ نشود.
کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد حتی اگر بارها شنیده باشد خانواده من راضی نمیشوند به ازدواج با کسی که سالها متاهل بوده و جدا شده. آنوقت شاید بتواند توی آینه نگاهش را ندزدد از بدن لختش حتی اگر رد دستهایی را ببیند که باورشان کرده، راه داده به خودش و یکهو رفتهاند، یکهو جا مانده.
کاشکی آدم بتواند خودش را دوست داشته باشد حتی اگر هول شود و کارتهای بازی از دستش بیفتد؛پخش شود جلوی نگاه بقیه که دورهاش کردهاند. حتی اگر هول شود و نخود لای مشتش وقتی داشته یواشکی سُر میداده توی آن یکی مشتش بیفتد روی زمین؛حتی اگر همه چیز گُل نشده پوچ شود.
حتی اگر بلد نباشد خوب پانتومیم بازی کند
حتی اگر سالهای زیادی باشد که با قرص خواب خوابیده
حتی اگر به کسانی اعتماد کرده باشد که نباید، باجهایی داده باشد که نباید
حتی اگر هیچ تپه نریدهای باقی نگذاشته باشد.
کاشکی آدم یادش بیاید که با قدمهای یک کودک شروع کرده و تپههایی جلوش سر برآورده که بزرگ بوده،ترسناک بوده،جذاب بوده و از بلندیهایی پریده که زندگی بوده. زندگی کرده، بزرگ شده و تاوانش را با اضطراب،با رنج،با حسرت، با شکستگی استخوانش پرداخته؛ آنوقت شاید خودش را دوست داشته باشد حتی اگر تا اینجای کار آنطور که میخواسته دوست داشته نشده باشد.
✍ #پریسا_زابلی_پور
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎"دلتنگی" بی خبر میاد
وسطِ یه مهمونی
وقتی داری میخندی و خوش میگذرونی...
به شکلِ یه آدم میاد، یه نگاه که خیلی شبیه...
وا میری...
سرتو میندازی پایین که نبینی،
که یادت نیاد
که یادت بره،
که یادت نمیره...
آخه بینوا مگه میشه یادت بره...
مهمونی تموم شده
یه اتوبان خلوته و تو
و یکی که از ضبط صوت ماشین میخونه :
اندوهِ بزرگی ست زمانی که نباشی...!
✍ #پریسا_زابلی_پور
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk