eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.6هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
19.8هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 من سال 93 تازه نامزد کرده بودم، 4 ماه بود نامزد کرده بودم، یه ساده داشتم، یه سرماخوردگی ساده بود که تمومی نداشت، بعد یه هفته که هزارتا دکتر و بیمارستان گشتیم‌، حالم‌ خیلی بدتر شد، یهو کلا دیگه شدم‌، رفتیم ‌بیمارستان، دیگه کم کم ‌داشتم احساس میکردم ‌میخام بمیرم. انگار تو بودم‌.🛌 تو بیمارستان کمیسیون بود چی بود گذاشتن دکتر بهم گفت یا داری یا ،💉 انتقال دادنم‌ به یه بیمارستان دیگه که خصوصی بود، با 🚑 بردنم اونجا، چند روز بستری شدم. که این چند روز واقعا خودمو تو این دنیا درک نمیکردم دکترا هم که گفتن یا هپاتیته یا ایدز، شبش که گفته بودن بابا و مامانم که تا صبح بیدار بودن، خواهرم میگفت خواب دیدم تو رو میخان ببرن میگن حالش خوب نیست، یه خانمی اومد روت یه چادر انداخت، بابامم میگفت خواب دیدم یه قربونی نذر آقا ابولفضل گفته بودن، فرداش چندتا آزمایش گرفتن، گفتن جواب آزمایشا هستن، فکر کنم خدا نذر بابامو قبول کرده بود که عمر دوباره داده بهم خدای بزرگ. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🔴من دو سال هست که بیماری حمله ی (ترسیدن شدید و ناگهانی)دارم، نمیدونم ربطی به داشته باشه یا نه، بعد از یه که من موقع زلزله خوابیده بودم و با تکونهای خونه از جام پریدم واین بیماری اومد سراغم، نمیدونم اسمش رو چی بزارم ولی واقعا بود 😰 انگار روحم از بازوهام میخواست بره بیرون درسته که من اولا داشتم که این بیماری چیه، فکر میکردم دارم میمیرم، چون واقعا روحم داشت از بازوهام میرفت بیرون از نوک انگشتان پام تا شونه هام بی حس میشد ولی با این حال حال خیلی عجیبی داشتم انگار از این دنیا سیر بودم، اینکه میگن دنیا محل من اینو واقعا حس کردم، دنیا برام مثل مدت پنجره رو باز کن و ببند بود. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 داستانی 😭😭 ✅ هزار بار ببینیش کمه؛ ببینیش عاشق میشی😭 🎤 استاد 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷صبحتون زیبـا 🌸ولبخندی شیریـن 🌷چاشنی زندگیتون 🌸الهى کـه همیشه 🌷مسیر زندگیتون 🌸پـر از گـل و دلتـون 🌷پـر ازعشق و نگاهتون 🌸پـراز شـادی باشـه 🌷آخر هفته تون پـراز آرامـش
🌷🌷🌷 نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید: -جرج از خانه چه خبر؟ -خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد. -سگ بیچاره پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟ -پرخوری قربان! -پرخوری؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟ -گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد. -این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟ -همه اسب‌های پدرتان مردند قربان -چه گفتی؟ همه آنها مردند؟ - بله قربان. همه آنها از کار زیادی مردند. -برای چه این قدر کار کردند؟ -برای اینکه آب بیاورند قربان! -گفتی آب آب برای چه؟ -برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان! -کدام آتش را؟ -آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد. -پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود؟ -فکر می‌کنم که شعله شمع باعث این کار شد. قربان! -گفتی شمع؟ کدام شمع؟ -شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان! -مادرم هم مرد؟ -بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان.! -کدام حادثه؟ -حادثه مرگ پدرتان قربان! -پدرم هم مرد؟ -بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت. -کدام خبر را؟ -خبر های بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان خواستم خبر‌ها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان! نویسنده: آرت "آرتور" بوخوالد طنزنویس مشهور آمریکایی 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk 🌷🌷🌷
✨🍁تو زن ها را نمیشناسی... آنها یک حافظه عجیب براے نگهدارے وقایع عاشقانه دارند هیچڪدام از حرف هایت یادشان نمیرود حتے مے توانے تشریح لحظه اے را ڪه با یک جمله ات دلشان شڪست با جزییات دقیق، دو سال بعد از دهانشان بشنوی... وعده ها و قول هایت را طورے یادشان مے ماند ڪه هیچ رقمه نتوانے زیرش بزنے ... ساعت و روز دقیق اولین دوستت دارم گفتنت لباسے ڪه در اولین قرار ملاقاتتان به تن داشتی لرزش انگشتانت وقتے براے اولین بار دستشان را گرفتی حالت چشم هایت وقتے اولین دروغ را از تو شنیدند ... حتے به راحتے مے توانند بگویند فلان دروغ را فلان روز گفته اے و واقعیت ماجرا را از خودت بهتر توضیح میدهند. مے دانے زن ها موجوداتے هستند ڪه در عمق رابطه شنا مے ڪنند. و زن بودن ڪار دشوارے است. ✍ سیمین بهبهانے 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎بزرگی گفت: وابسته به خدا شوید. پرسیدم: چه جوری؟ گفت: چه جوری وابسته به یه نفر میشی؟ گفتم: وقتی زیاد باهاش حرف میزنم، زیاد میرم و میام. گفت: آفرین زیاد با خدا حرف بزن، زیاد با خدا رفت و آمد كن...! بزرگ میگفت: وقتی دلت با خداست، بگذار هر كس میخواهد دلت را بشكند... وقتی توكلت با خداست، بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی كنند... وقتی امیدت با خداست، بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت كنند... وقتی یارت خداست، بگذار هر چقدر میخواهند نارفیق شوند... ولی تو همیشه با خدا بمان... 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
این ممنوعیت تردد شبانه رو هم هیچکس گردن نمیگیره. به هرکی میگن لغوش کنید میگه دست من نیست دست فلانیه. فکر کنم باید خودمون بریم با دوربینا حرف بزنیم بگیم توروخدا 10 به بعد عکس نگیر. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌷🌷🌷 نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید: -جرج از خانه چه خبر؟ -خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد. -سگ بیچاره پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟ -پرخوری قربان! -پرخوری؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟ -گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد. -این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟ -همه اسب‌های پدرتان مردند قربان -چه گفتی؟ همه آنها مردند؟ - بله قربان. همه آنها از کار زیادی مردند. -برای چه این قدر کار کردند؟ -برای اینکه آب بیاورند قربان! -گفتی آب آب برای چه؟ -برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان! -کدام آتش را؟ -آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد. -پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود؟ -فکر می‌کنم که شعله شمع باعث این کار شد. قربان! -گفتی شمع؟ کدام شمع؟ -شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان! -مادرم هم مرد؟ -بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان.! -کدام حادثه؟ -حادثه مرگ پدرتان قربان! -پدرم هم مرد؟ -بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت. -کدام خبر را؟ -خبر های بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان خواستم خبر‌ها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان! نویسنده: آرت "آرتور" بوخوالد طنزنویس مشهور آمریکایی 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk 🌷🌷🌷
🔶🔸🔸🔸🔸 - به افراد عصبی که در خیابان به شما تنه میزنند راه بدهید تا عبور کنند - به رانندگان عصبانی و بی منطق که میخواهند از هر گوشه ای زودتر به مقصد برسند راه بدهید - به کسی که در خیابان به شما بی احترامی میکند بی اهمیت باشید - در برابر کسی که بی محابا به شما ناسزا میگوید سکوت کنید و محیط راه ترک کنید - در برابر کسی که کارهای وقیحانه خود را به شما نسبت میدهد کوتاه بیایید - در برابر کسی که مدام دروغ میگوید لبخند بزنید و بگذرید در پی انتقام نباشید چون آنها به راحتی هر کاری که بخواهند را میکنند. به سادگی شما را وارد بازی های کثیف خود میکنند و با بی حیایی و فریاد و دریدگی شما را تا سطح خودشان پایین میکشند یادتان باشد آنها همیشه حق به جانب هستند و آدم سالم و باشرف از پس آنها بر نمی آید ضرب المثل باید با هر کسی مثل خودش بود... را برای رسیدن به آرامش فراموش کنید و از چنین افرادی فقط دور باشید و یقه تان را دست هر دیوانه ای ندهید چون به قول معرف مردم از دور دیوانه اصلی را تشخیص نمیدهند 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدئویی کوتاه اما بسیار باشکوه و نادر از پرنده بهشتی😍 سبحان الله🗯❤️ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk