📚گل چهره خانم
در زمان قديم در يکي از شهرها مردي زندگي ميکرد که نامش حاتم بود و يک ساختمان داشت که چهل در داشت و هر کس که به آن شهر وارد ميشد حتماً مهمان حاتم ميشد و از يک در ميرفت بعد از خوردن و آشاميدن با يک سيني طلا و يک اسب از آنجا خارج ميشد. يک روز مردي مهمان حاتم شد و از يک در وارد شد و بعد از خوردن و آشاميدن با يک سيني طلا و يک اسب بيرون آمد و خواست که از در دوم برود نگذاشتند.
مرد گفت پس اين چطور نامش را حاتم گذاشته. در شهر ما دختري هست بنام گلچهره که مثل حاتم يک ساختمان چهل دري دارد اگر کسي از هر چهل در داخل شود و بعد از خوردن و آشاميدن يک سيني طلا و يک اسب بگيرد و برود هيچ چيز نميگويند
همينکه اين سخن به گوش حاتم رسيد بند و بساط را بسته و راهي شهر گلچهره شد، ميرفت و سراغ ميگرفت تا بعد از يکسال به کشور گلچهره رسيد و مهمان او شد و موقعي که خواست برود هر چه پول و اسب دادند قبول نکرد و گفت با گلچهره خانم کار دارم. او را پيش گلچهره بردند و حاتم پس از گفتگوي فراوان با گلچهره تقاضاي ازدواج کرد. گلچهره گفت حاتم اگر راستي مرا ميخواهي من سه تا راز پوشيده دارم و خودم هم نميدانم ولي اگر بروي آنها را فاش کني و براي من تعريف کني با تو ازدواج خواهم کرد. حاتم گفت حالا بگو ببينم چه هستند، گلچهره گفت در يکي از شهرها مردي هست که اذان گوست و هر روز پس از تمام کردن اذان جيغي ميکشد و خودش را کتک ميزند و بعد بيهوش ميشود يک گدائي هم هست نميدانم در کجا ولي هر چه برايش پول بدهي فقط ميگويد انصاف نگهدار، انصاف نگهدار و سومي مردي است که يک قاطر دارد و آن هم توي يک قفس آهني است و هر روز سه بار پس ماندۀ غذاي سگي را با کتک به قاطر مي خوراند، هر گاه سر اين سه نفر را فاش کردي با تو ازدواج خواهم کرد. ولي اين را هم بدان حالا بيست سال است که من اينجا نشسته ام و جوانهائي با شهامت تر از شما هم آمده اند و عقب همين سخن رفته اند ولي برنگشته اند شما هم جوان حيفي هستي نرو چون برنخواهي گشت. حاتم گفت گلچهره خانم کسي که ماهي بخواهد بايد در آب سرد رود، من هم قبول دارم.
ادامه دارد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📚ملای مکتب
پادشاهی به وزیرش گفت که :« شهر به شهر و ده به ده بگرد یک نفررا که از همه زرنگتر است با خودت بیاور از او سوالاتی دارم .» وزیر گفت :« چشم » وزیر روزها در شهرها و دیه ها گردش می کرد رسید به جائی دید مکتب خانه است . ملائی عده ای شاگرد دارد مشغول تدریس است . رفت تو نشست . پس ازسلام وتعارف دید بچه ها قطار نشسته همه دو زانو زده اند سرشان خم است پیش خودرا نگاه می کنند . یک چوب بسیار بزرگ پشت گردن آنها کشیده شده بطوری که یک نفرنمی تواند سرش را تکان بدهد
وزیرگفت:« ملا این چوب چیست ؟» گفت:« اگر کسی سرش را بلند کند چوب به زمین می افتد من می فهمم . باید همینطور باشند تا درس شان تمام بشود ومرخص شوند » دراین اثنا دید نخی از پشت بام آویزان است ملا دستی به نخ زد و در پشت بام زنگی به صدا درآمد . گفت:« ملا این چیست ؟» جواب داد :« پشت بام ارزن آفتاب کرده ام گنجشک هامی آیند ارزن را میخورند چون زنگ صدا کند پرندگان فرارمیکنند .» باز دید بیرون توی ایوان گربه ای را به نردبان بسته و به پای حیوان هم نخ دیگری بسته ونخ جلو اوست هر وقت آن را می کشد فریاد آن حیوان بلند می شود. گفت :« ملا این دیگرچیست؟» گفت :« هر موقع فریاد گربه بلند شود بچه های من می فهمند که من با آنهاکاری دارم ؛ پیش من می آیند.» گفت :« شاه شما رامیخواهد باید با من به دربار برویم تا از هوش شما استفاده بشود .» ملا را براه انداخت چون به دربار رسیدند وزیر کارهائی را که ازملا دیده بود بعرض رسانید. شاه فرمود :« ملا نامت چیست ؟» جواب داد :« نام من نیم من بوق » گفت:« پسرکی هستی ؟» عرض کرد :« پسر(پشم پانزده)» شاه سوال کرد :« نیم من بوق ؛ پشم پانزده چه نام هایی است یعنی چه ؟ مگر ملا دیوانه ای ؟» عرض کرد :« نه قبله عالم ، اسم من منصوراست . پیش خودم فکرکردم دیدم بنده « من » که نیستم حتما نیم منم . صور که نیستم حتما که بوقم . به این دلیل نام خودرا نیم من بوق گذاشتم . اما اسم پدرم موسی است . فکر کردم پدرم مونیست حتما پشم است ؛ سی نیست حتما پانزده است به این جهت نام پدر خود را پشم پانزده می گویم .» گفت :« آفرین برتو» شاه پرسید :« ملا ستارگان آسمان چندتاست ؟» عرض کرد :« به اندازه موی سرو بدن هر انسانی » گفت :« دروغ گفتی » جواب داد :« شما بشمارید » گفت :« از زمین تا آسمان چند سال راه است ؟» جواب داد :« به مسافت دور زمین . اگر دروغ می دانید گز کنید » شاه را ازکردارو رفتاراو خوشش آمد وبه اوانعام داد .
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📚جایی نمیخوابه آب زیرش بره
این مثل در مورد افراد زرنگ و محتاط به کار میرود.
از گذشته تا حال کوچ یکی از کارهایی است که ایلات انجام میدهند. اصطلاحاً ییلاق قشلاق میکنند و برای اقامت چادر می زنند. محل زدن چادر برای خودش یک هنر محسوب میشود. باید مکانی را انتخاب کنند که موقع باران یا طغیان رودخانه نم به زمین نرسد و خوابیدن و زندگی را دشوار نکند.
همین موضوع ضربالمثلی شده که به وسیله آن افراد با احتیاط را توصیف میکنند.
البته در موارد بسیاری این ضربالمثل به صورت کنایه استفاده شده و در مورد افراد رِند و سودجو نیز به کار میرود.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت زن نازا و معجزه خداوند...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه زیبا گفت دكتر شریعتی:
برای کسی که میفهمد
هیچ توضیحی لازم نیست
و
برای کسی که نمیفهمد
هر توضیحی اضافه است
آنانکه میفهمند
عذاب میکِشند
و
آنانکه نمیفهمند
عذاب می دهند
مهم نیست که چه "مدرکی" دارید
مهم اینه که چه "درکی" دارید
مغزِ کوچک و دهان بزرگ
میلِ ترکیبیِ بالایی دارند
کلماتی که از دهانِ شما بیرون می آید
ویترینِ فروشگاهِ شعورِ شماست
پس
وای بر جمعی که لب را
بی تامل وا کنند
چرا که
کم داشتن و زیاد گفتن
مثلِ
نداشتن و زیادخرج کردن است!
پس نگذارید زبانِ شما
از افکارتان جلو بزند..
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☕️در این صبح زیبای زمستونی
❄️اميد و تندرستی مهمون وجودتون
☕️سفره تون رنگين و گسترده
❄️صبحانه تون سرشار از عشق
☕️روزيتون افزون
❄️ودلتون قرص به حضور خداوند
☕️در لحظه لحظه زندگی
❄️سلام صبح زمستونیتون بخیر
☕️آخرهفته تون مملو از آرامش
❄️در اغوش امن الهی باشید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مادربزرگ میگفت چای را باید توی قوری چینی دم گذاشت . قوری چینی عطر بهارنارنج را یکطور دیگری در میآورد. عطر زعفران را ، بوی گل محمدی ، هل را ، دارچین را . راست میگفت چای دم کردم ، یک هل کوچک انداختم توی قوری. حالا یک بوی خوبی پیچیده توی همه خانه، توی تمام وجودم . به دانه کوچک هل توی قوری نگاه میکنم و با خودم فکر میکنم این دانه به این کوچکی چه کارستانی کرده امروز. امروزم را گرم کرده انگار...😊☕ بعضی وقت ها لازم است با همین چیزهای کوچک زندگی را گرم کنیم ، خوش رنگ کنیم ، خوشبو کنیم.
#زندگیتون گرم به عشق و محبت 👌
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
نکات خانه داری :
▪️ اگر بر روی پیازهایی که قصد سرخ کردنشان را دارید، کمی آرد بپاشید مطمئن باشید که رنگی عالی خواهند داشت.
* قبل از پوست گرفتن پیاز انگشتانتان را به سرکه آغشته کنید تا بدین وسیله بوی پیاز به خود نگیرد .
▪️ برای راحتی جداشدن پوست تخم مرغ باید بعد از خارج ساختنشان از ظرف آب جوش ، بلافاصله در ظرف محتوی آب سرد قرار داده و کمی صبر کنید .
▪️ اگر به گوشت در حال پخت آب لیمو علاوه کنید، هم طعم آن را مطبوع خواهید ساخت و هم سرعت پخت را افزایش میدهید .
▪️ به هنگام پخت قارچ در قابلمه را کمی باز بگذارید تا هم قارچها سیاه رنگ نشوند و هم آب قارچ ها به راحتی بخار شود .
▪️ برای جلوگیری از کپک زدن نان ، قرار دادن کمی نمک در ظرف نان را فراموش نکنید .
▪️ اگر بر روی رو میزی آب میوه ریخت ، دستپاچه نشوید ؛ کمی نمک بر روی آن پاشیده و مطمئن باشید که در اولین شستشو لکهای در بین نخواهد بود .
▪️ برای بر طرف کردن بوی بد دهان دانه قهوه بجوید .
▪️ برای اینکه در شیشهای قابلمه و یا ماهیتابه تان بخار نگیرد با پوست لیمو از داخل سطح شیشه را بمالید
#با ارسال این مطلب به گروه های دیگر ،دوستان خود را آگاه کنید👌
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#حرفهاییکهباآبطلابایدنوشت📚
شخصی به حضرت *خالد بن وليد* گفت: فلانی به شما فحش داد.
ایشان فرمودند: دفتر اعمال خودش است که روز قیامت بازخواست می شود، او اختیار دارد با هر چه بخواهد صحیفه اعمالش را پر کند..
شخصی به وهب بن منبه گفت: فلانی به شما ناسزا گفت.
ایشان فرمودند: شیطان پیکی غیر از تو نیافت تا این خبر را به من برساند؟!؟
به یکی از صالحان خبر دادند که؛ فلانی به تو فحش و ناسزا گفته.
گفتند: او تیری به طرف من پرتاب کرد که به من اصابت نکرد. چرا شما همان تیر را گرفته در سینه من فرو بردید؟!؟
شخصی خدمت *امام شافعی* رسید و گفت: حضرت امام، فلانی همیشه از شما بدگویی می کند و پشت سرتان دروغ می گوید :
ایشان در جواب بدان مرد گفتند: اگر واقعا راست می گویی، تو سخن چینی. و اگر دروغ می گویی، تو فاسقی.
آن مرد شرمنده شد و رفت.
*عزیزان*
نه خود سخن چینی کنیم، و نه اجازه دهیم دیگران ذکر بدی کسی را در مجلس ما گویند.
الله همه ما را از حرفهای پوچ و بیهوده و تنش زا نجات دهد.
*شعارتان برای همه این باشد:*
از افرادی که از من خوششان نمی آید، یا از من متنفرند، یا پشت سرم بدگویی می کنند، یا خدمتهایم را ناقدری می کنند و نمک نشناسند، یا به من اهانت می کنند، نزد من هیچ نگویید و حرفشان را به من نرسانید.. اجازه دهید من با دلی پاک به همه لبخند بزنم.
رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: *از یارانم چیزی به من نرسانید، من دوست دارم وقتی نزد آنها می روم، سینه ام پاک باشد و دلم گشاده* ...
کسی که سخن چینی می کند هرگز خير شما را نمی خواهد، هر چند چنین تظاهر کند..
*میان دو کس جنگ چون آتش است*
*سخن چین بدبخت هیزم کش است*
📔#بهترینداستانهایجالبوجذاب📔
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروفسور محمود ﺣﺴﺎﺑﯽ :
من از این دنیا فقط اینو دریافتم که
اونی كه بیشتر می گفت : "نمیدونم"، بیشتر میدونست!
اونی كه "قویتر" بود، كمتر زور میگفت!
اونی كه راحت تر میگفت "اشتباه كردم"، اعتماد به نفسش بالاتر بود!...
اونی که صداش آرومتر بود، حرفاش با نفوذتر بود!
اونی كه خودشو واقعا دوست داشت، بقیه رو واقعی تر دوست داشت!
اونی كه بیشتر "طنز" میگفت، به زندگی جدی تر نگاه میكرد!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#داستان_بسیار_زیبا👌
🖊 عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکی پرسید: چه می نویسی؟
عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم.
می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی! پسرک تعجب کرد!
چون چیز خاصی در مداد ندید.
عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری.
👌اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
👌دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو انسان بهتری می سازد!
👌سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
👌چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!
👌پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی ات مى كنى، ردی از آن به جا مى ماند؛ پس در انتخاب اعمالت دقت کن!
.
📔📔داستان های جالب و جذاب📔📔
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk