eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.7هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
19.5هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این هشت سوال مهم رو اول رابطه از طرفتون بپرسین ک بعدا بفنا نرین دانلود👌 .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌼🌺🍃 ☘🍃 🌸 ✅در میانسالی، اینارو میفهمی: 🔸اون همه حرصی که خوردم ارزش یک لحظه معده درد الانم نداشت... 🔸چقدر خنده دار بود اشکایی که برای معدل و کنکورم می ریختم... 🔸چقدر نادون بودم که حرف یه احمق منو شب تا صبح بیدار نگه می‌داشت... 🔸کاشکی یه کم بیشتر به دندون و پوستم اهمیت می‌دادم... 🔸کاشکی بیشتر ورزش می‌کردم تا علایم پیری رو کمتر تو خودم حس می‌کردم... 🔸کاشکی بیشتر از زندگی لذت می‌بردم، به حرف مردم کمتر اهمیت می‌دادم... - مهم نیست چند سالته، مهم اینه بفهمی که داره میگذره و چه حیف که بدون آموزش دیدن و بدون بهره‌مند شدن از روزها و ماه های ارزشمند، گذران عمر کنی.. .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
8.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ زیبا تقدیم به شما عزیزان🤌 روز و روزگارتون خوش.. ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌾🌀🍀🌾 .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk 🍀🌾🌀 🌀 ✫ از اعضای کانال داستان و پند ✦ عنوان داستان: 🍀قسمت اول و پایانی با سلام خدمت اعضای محترم کانال داستان و پند 🌹 تشکر می کنم از مدیر محترم کانال برای اینکه اجازه دادند من داستان خودم رو در اختیار شما عزیزان میزارم انشالله که مفید واقع بشه و شما عزیزان با خوندن این داستان به سرنوشت من دچار نشید🤲🤲 داستان یا بهتره بگم تجربه تلخ من از اونجایی شروع میشه که سه سال پیش با یکی از دوستان که بهش اعتماد داشتم خواستم یه کار شراکتی رو شروع کنم اون موقع هنوز در کارم بی تجربه بودم و آنقدر پیشرفت نکرده بود‌.‌.. اما با مرور زمان و یک سال بعداز شروع کار ، کارم به جایی رسید که پیشرفت چشمگیری داشت چنان که هرروزدر کارم با تجربه تر میشدم .. این باعث شد که من ضربه اساسی رو اونجا ازش خوردم. که در ادامه میخونید بله گفتم که دوستی داشتم که ده سال باهم رفاقت وصمیمیت کامل داشتیم بنام م_ی ،، تابستون که شد تصمیم گرفتیم با رزین زیورآلات درست کنیم؛ کار به صورتی بود که من کار تولید را انجام می دادم، تبلیغات و فروش با اون بود. هر دو طرف مواد اولیه تهیه کردیم ولی از جهتی که اون به خرید اینترنتی بیشتر مسلط بود قرار شد که قالب رو خودش بخره و من در عوض مقدار دونگی که باید بهش میدادم،سود خودم رو از فروش بهش میدم. چند وقت گذشت..... چند تا مشتری رو خودم جور کردم و کار رو به جایی رسوندم که سود خودم رو ازش برداشت میکردم یعنی پول اولیه مون برگشت داده شدچند وقت به همین روال گذشت. ولی کم کم دیدم متاسفانه این رفیق من نه تنها هیچ کاری انجام نمی داد بلکه می خواست که سودش رو هم بهش بدم ... باهم بگو مگو پیدا کردیم این بحث تا جایی ادامه داشت که گفت من نمیخوام دیگه این کارو را انجام بدم و هر روز تماس می گرفت و درخواست می کرد که من پولشو بهش بدم در عوض کاری که نکرده بود .و من زیر بار حرفاش نمیرفتم ... میگفتم که تو هیچ کاری انجام ندادی و در نتیجه سودی هم به تو تعلق نمی گیره اما هر بار که زنگ میزد بحثمون به جایی پیش میرفت که در اخر می خواست پول زور رو از من بگیره و دائم بهانه‌ می‌آورد که من اینستاگرام فیلم آموزشی میبینم پس میتونم فیلم تبلیغاتی درست کنم و مشتری جذب کنم ... کار خودش رو مهم تر میدید و از این که من بیشتر کارهارو میکنم وحرفایی که منو عصبی میکرد...... ما از هم فاصله گرفتیم... خبری ازش نداشتم وخیلی ناراحت وسرخورده بودم از اوضاع زندگی ...واینکه به طرفم اعتماد کرده بودم تا اینکه یه روز داشتم گوشیمو چک میکردم که دیدم یه پیام بلند بالا بهم داده به این مضمون که روز قیامتی وحسابی هم هست و اونجا چی میخوای جواب بدی وباید پول منو وسهم منو بدی و از این جور حرفای بی ربط..... منم خیلی از کارش ناراحت شدم و اولین کاری که کردم یکی از قالب هایی که خریده بود رو واسش پست کردم. که میدونم حق من بود اما چیکار میکردم؟ کسی که منو بخاطر 50 تومن تهدید به شکایت میکنه، یک دیوانه هست ونمیشه باهاش موند و رفاقت داشت ... خلاصه من الان یک عالمه زیورآلات روی دستم مونده که ده برابر پول قالب اون می ارزه.. واقعا متاسفم واسه اینجور آدما که از همه طلبکار هستن. واز دیگران استفاده میکنن.. خواستم این تجربه تلخ که برای من تجربه بزرگی بود رو برای شما بازگو کنم . بگم که خواهشا به همه اعتماد نکنین حتی اگه صمیمی بودن باهاتون ... و اگه میخواین یه کاری رو شروع کنین حتما تک نفره کار کنین و اگه هم میخواین شراکتی باشه قبلش کاملا تحقیق کنین. واینو هم بگم دوستی ورفاقت خوبه در حد خودش وهستن دوستان خوب وبا مرام . ان شالله شماهم از دوستان خوب بی نصیب نباشین 🌹🌹🌹🌹 تشکر میکنم از مدیر محترم کانال بخاطر این فرصت که به من دادن و همینطور برای کانال خوب و آموزنده ای که دارن🌹🌹 ✫داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند✫ 🍀 .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk 🍀🌾🌀🍀 🌾🌀🍀🌾🌀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ زیبا👌 .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ویدیو عالیه👌 ببینید و به اشتراک بزارین حواستون باشه هیچوقت تو این نقاط کور کامیون ها قرار نگیرید چون عواقب جبران ناپذیری به همراه داره ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💐💐این متن فوق العاده زیبا ارزش هزاران بار خوانده شدن را دارد .. برای کسانی که برایتان مهم هستند ارسال کنید و خواهش کنیدحتما مطالعه کنند .. 💐💐 به خاطر فوت خواهرم جهت مراسم تدفین در خانه اش حضور یافته بودم. شوهر خواهرم کشوی پایینی دراور خواهرم را باز کرد و بسته ای را که میان کاغذ کادو پیچیده شده بود، بیرون آورد و گفت: لای این تکه کاغذ یک پیراهن بسیار زیباست. او پیراهن را از میان کاغذ کادو بیرون آورد و آن را به دستم داد. پیراهنی بسیار زیبا، از پارچه ی ابریشمی با نوار های حاشیه دوزی شده. هنوز قیمت نجومی پیراهن روی آن چسبیده بود. او گفت: اولین بار که به نیویورک رفتم، هشت-نه سال پیش، ژانت آن را خرید. او هرگز آن را نپوشید، آن را برای موقع به خصوصی نگه داشته بود. به هرحال، گمان می کنم آن موقع فرا رسیده است. او پیراهن را از دست من گرفت و آن را همراه با وسایل مورد نیاز دیگر روی تخت گذاشت تا پیش مدیر بنگاه کفن و دفن ببرد. او با تاسف دستی روی پیراهن نرم و ابریشمین کشید،سپس کشو را محکم بست و رو به من کرد و گفت: هرگز چیزی را برای موقع بخصوص نگذار. هر روزی که زنده هستی، خودش زمانی به خصوص است. در هواپیما، هنگام برگشت از مراسم سوگواری خواهرم، حرف های شوهر او را به خاطر آوردم. یاد تمام آنچه خواهرم انجام نداده بود، ندیده بود یا نشنیده بود افتادم. یاد کار هایی افتادم که خواهرم بدون اینکه فکر کند آنها منحصر به فرد هستند، انجام داده بود. حرف های شوهر خواهرم مرا متحول کرد. هم اکنون بیشتر کتاب می خوانم، کمتر گردگیری می کنم. توی ایوان می نشینم و از منظره ی طبیعت لذت می برم، بدون اینکه علف های هرز باغچه کفرم را در بیاورند. اوقات بیشتری را با خانواده و دوستانم سپری می کنم و اوقات کمتری را صرف جلسات می کنم. سعی میکنم از تمام لحظات زندگی لذت ببرم و قدر آنها را بدانم. هرگز چیزی را نگه نمی دارم. از آوردن غذا در ظروف بلور و چینی های نفیس برای هر رویداد به خصوصی مثل وزن کم کردن، اتمام شست و شوی ظروف داخل ظرفشویی یا سرزدن به اولین شکوفه ی کاملیا استفاده می کنم. وقتی به فروشگاه می روم، بهترین کتم را می پوشم. شعار من این است: سعادتمندانه زندگی کن. من عطرهای گران قیمت خود را برای مواقع به خصوص نگه نمی دارم، نهایت تلاش خود را می کنم که کاری را به تعویق نیندازم، یا از کاری که خنده و شادی به زندگی ام می آورد، امتناع نکنم. هر روز صبح که چشمانم را باز می کنم، به خودم می گویم: امروز منحصر به فرد است. در واقع، هر دقیقه، هر نفس موهبتی یکتا از جانب پروردگار محسوب می شود.❤️❤️ زندگی دکمه بازگشت ندارد، قدر لحظه لحظه زندگی‌ رو بدونید👌 .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
میگویند روزی مردی بازرگان خری را به زور از روی پل میكشید، تا به دانایی رسید دانا پرسید چه بر دوش خَر داری كه سنگین است و راه نمی رود؟ مرد بازرگان پاسخ داد یك طرف گندم و طرف دیگر ماسه دانا پرسید به جایی كه میروی ماسه كمیاب است؟ بازرگان پاسخ داد خیر، به منظور حفظ تعادل طرف دیگر ماسه ریختم دانا ماسه را خالی كرد و گندم را به دوقسمت تقسیم نمود و به بازرگان گفت حال خود نیز سوار شو و برو به سلامت بازرگان وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت، برگشت و از دانا پرسید با این همه دانش چقدر ثروت داری؟ دانا گفت هیچ... بازرگان شرایط را به شكل اول باز گرداند و گفت من با نادانی خیلی بیشتر از تو دارم. پس علم تو مال خودت و شروع كرد به كشیدن خَر و رفت. .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
میگویند روزی مردی بازرگان خری را به زور از روی پل میكشید، تا به دانایی رسید دانا پرسید چه بر دوش خَر داری كه سنگین است و راه نمی رود؟ مرد بازرگان پاسخ داد یك طرف گندم و طرف دیگر ماسه دانا پرسید به جایی كه میروی ماسه كمیاب است؟ بازرگان پاسخ داد خیر، به منظور حفظ تعادل طرف دیگر ماسه ریختم دانا ماسه را خالی كرد و گندم را به دوقسمت تقسیم نمود و به بازرگان گفت حال خود نیز سوار شو و برو به سلامت بازرگان وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت، برگشت و از دانا پرسید با این همه دانش چقدر ثروت داری؟ دانا گفت هیچ... بازرگان شرایط را به شكل اول باز گرداند و گفت من با نادانی خیلی بیشتر از تو دارم. پس علم تو مال خودت و شروع كرد به كشیدن خَر و رفت. .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ وقت نگران🕊♥️ آینده ناشناخته ات نباش وقتی خدای شناخته شده ای داری... عااااشقتم خدا ..... .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📚 در دانشگاهی در کانادا مد شده بود دخترها وقتی می‌رفتند تو دستشویی، بعد از آرایش کردن، آیینه را می بوسیدند تا جای رژ لبشون روی آینه دستشویی بماند. مستخدم بیچاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته شده بود. به دانشجویان تذکر هم داده شده بود اما فایده‌ای نداشت. موضوع را با رییس دانشگاه در میان می‌گذارند. فردای آن روز، رییس دانشگاه تمام دخترها رو جمع می‌کند جلوی در دستشویی و می‌گوید: «کسانی که که این کار را می‌کنند خیلی برای مستخدم ایجاد زحمت می‌کنند. حالا برای اینکه شما ببینید پاک کردن جای رژ لب چقدر سخت است، مستخدم یک بار جلوی شما سعی می‌کند جای رژ لب روی آیینه را پاک کند.» مستخدم با آرامش کامل رفت دستمال را فرو کرد توی آب توالت و بعد که دستمال خیس شد شروع کرد به پاک کردن آیینه. از آن به بعد در دانشگاه دیگر هیچ کس آیینه‌ها رو نبوسید! .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخته؛ اما گاهی در زندگی باید از چیزی که دوستش داری بگذری تا به چیزی که صلاحته برسی ... آدم ها فقط ادم هستند نه بیشتر نه کمتر ! اگر کمتر از چیزهایی که هستند نگاهشان کنی انها را شکسته ای اگر بیشتر از ان حسابشان کنی انها تو را می شکنند بین این آدمها فقط باید عاقلانه زندگی کرد نه عاشقانه ...!! .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk