May 11
هدایت شده از حسین شیبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهم اینه که هر چقدر هم بقیه فکر کردن تو بزرگی، تو خودت رو کوچیک ببینی.
پیش خودت، بدونی که چیزی نیستی.
اونوقت خدا می برتت بالا!
@shei_bah
#مهم
#فوری
مقلدین رهبری حواسشون باشه:
مسأله 253) اگر هنگام سجده، پیشانی به محل سجده برخورد کند و بیاختیار از زمین بلند شود، باید دوباره پیشانی را بر زمین بگذارد و ذکر سجده را بگوید و روی هم یک سجده به حساب میآید.
فتوایی که ماها قدیما شنیده بودیم که یا مال حضرت امام بوده یا فتوای قبلی رهبری بوده، با این فرق داشت. برای همین این نکته رو دقت کنید، و به سایر مقلدین رهبری هم اطلاع بدید.
#احکام
@shei_bah
یه نکته جالب که امروز شنیدم براتون بگم.
البته فعلا کلیتش رو بدونید، بعداً از دفتر مرجع تقلید تون بپرسید بعد عمل کنید. اما قشنگه.
یه نفر میاد تو مسجد. میبینه امام جماعت توی رکوعه. راهش اونقدر دور هست که اگر بخواد تا صف بدوه، اون رکعت رو از دست میده.
توی این شرایط، یک فتوا اینه که آدم میتونه همون دم در، تکبیرة الاحرام بگه و بره رکوع. بعد که از رکوع بلند شد، حرکت کنه و خودش رو به صف برسونه، و بقیه نمازش رو بخونه!
جالب بود نه؟!
پس تا برنامه بعد...🤗
#احکام
@shei_bah
یکی از عواملی باعث موفقیت و رشد یه کسب و کار (یا هر فعالیت مخاطبدار دیگری میشه) #تجربه_کاربری یا به اصطلاح فرنگی UX هست.
تجربه کاربری یعنی حسی که مخاطب از استفاده از محصول یا خدمتی که شما ارائه میدید به دست میاره.
تاثیر این حس و این تجربه کاربری، از عوامل دیگری مثل قیمت یا دسترسی آسان هم بیشتره.
مثلا نزدیک ما میوه فروشی ارزان قیمتی وجود داره، اما شخصا ترجیح میدم از میوه فروشی دیگه ای که کمی قیمتش بیشتره، اما خوش اخلاقتره خرید کنم.
یا مثلاً یک قهوه فروشی رو میشناسم که با مشتری با روی گشاده صحبت میکنه، بهش پیشنهاد خوب میده، از انتخابش تعریف میکنه و... همین امروز حتی از عطری که من زده بودم تعریف خوبی کرد. همین کارها باعث میشه من از راه خیلی دورتر اونجا برم و ازش خرید کنم، با اینکه بین منزل ما و اونجا دهها مغازه قهوه فروشی وجود داره.
امام معصوم هم که میفرمایند:
یَا هِشَامُ عَلَیْکَ بِالرِّفْقِ فَإِنَّ الرِّفْقَ یُمْنٌ وَ الْخُرْقَ شُؤْمٌ إِنَّ الرِّفْقَ وَ الْبِرَّ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ یَعْمُرُ الدِّیَارَ وَ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ.
... مدارا و نیکی و اخلاق خوب باعث آبادی و زیادی روزی است.
منظورشون همینه.
#حدیث
@shei_bah
به ایام #انتخابات نزدیک میشیم.
این روزها، شیطان دامهای مخصوصی برای مومنین و متدینین و انقلابیون پهن کرده.
دامهایی از جنس تهمت، غیبت، تخریب، آزار کلامی و متنی، اشاعه دروغ و اخبار مشکوک و بدون و منبع و ...
و روی این دامها رو با روپوشهای از جنس انجام وظیفه، احساس تکلیف، دفع افسد به فاسد، جهاد تبیین، روشنگری، جلوگیری از تکرار لیبرالیسم، حفظ انقلاب، و... پوشونده.
خیلی مراقب باشید.
خیلی مراقب باشیم.
خیلی مراقب باشم...😭
اخبار مشکوک رو فوروارد نکنیم،
به انگیزه ها و خط و ربط نویسنده های مجازی دقت کنیم،
کلیپ ها و نوشته هایی که درباره افراد مختلف پخش میشه رو دو سه بار بخونیم، و برای داشتن یک برداشت صحیح، به توضیحات فرستنده اکتفا نکنیم.
و...
خلاصه که این روزها داغی جهنم از وسط ایتا میزنه توی صورت آدم. خیلی مراقب باشیم که سر و صورت مون نسوزه😔
#اخلاق
@shei_bah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همین پارسال بود که یک نفر گفت ما نزدیک قله ایم.
الان دیگه کم کم همه میتونن پشت این مه غلیظ، نوک قله رو ببینن!
لباس گرم دارید؟ هوای قله سرده ها!😊
@shei_bah
چند وقت بود توفیق نشده بود، روضه برم. دیشب که بالاخره تونستم برم فهمیدم چقدر روح ما دوست داران اهل بیت با مصیبت امام حسین گره خورده. مثل ماهی از آب بیرون افتاده میشیم بدون اشک.
آقا جان این توفیق را از ما نگیر!
توی خیلی از #زیارتنامه های چاپ شده #حضرت_معصومه، وسط عبارت «... وجهک یا سیدی اللّهم ...» به اشتباه یه ویرگول گذاشته.
شما حواستون باشه که معنای عبارت در صورتی درست درمیاد که این رو سر هم بخونید.
هر وقت هم این بخش از #زیارت رو دیدید و یاد من افتادید، دعا یادتون نره😊
@shei_bah
یه توصیه برادرانه،
سعی کنید صحبت های #رهبری رو به صورت کامل گوش بدید.
درسته که بخشهای گلدرشت و خبرساز صحبت های ایشون همه جا پخش میشه و توی اخبار تلویزیون و کانالها و گروههای مجازی تکرار میشه،
اما بقیه بخشها هم پر از درسه. درس معارف، درس تاریخ، درس تجزیه و تحلیل سیاسی، درس اخلاق، درس تفسیر و...
فرصت استفاده از دریای وسیع اطلاعات و مطالعات و قدرت تحلیل بالای رهبری رو از دست ندید.
این کلاس درس رو اگر کسی قرار بود براتون مجازی بذاره، یا پکیجش رو بفروشه کمتر از دومیلیون نمیفروخت!
قدر داشته هامون رو بدونیم تا خدا ازمون نگیره!
@shei_bah
♥️عشق درختی🌳
من درختی بودم
در حوالی مدینه
سالها سرخوش و سرزنده و سالم
کهنه و پیر ولی سخت مقاوم
قامتم از همه رعناتر و
بودم کمی از کل درختان همان منطقه زیباتر و
میرفتم از آن خاک سوی عرش و بالاتر و بالاتر و
یک عمر به باران و نسیم خنک بادیه دل باختم و
بر سر هر رهگذری سایه می انداختم و
ریشه ی من پخش در اعماق زمین بود
و بودم همه ی عمر تنومند
و لبخند
به لب داشتم آری.
یک روز
کلاغی به سر شاخه نشست و به همان حال
کمی بال زد و خنده به لب داشت چه خوشحال
به من خیره شد و گفت:
نبودی که دو ساعت به گل روی درخشنده ی تک مرد خدا زل زدم و
دست توسل زدم و
سایه روی صورتش انداختم و
پاک به آن مرد دلم باختم و
او سپس از خواب که برخاست دعا کرد برایم
و من بال درآوردم و شد حال و هوایم
عوض و در دل من قند شده آب
چه خوشحالم و شاداب
کجایم؟!
سپس بال گرفت و به هوا رفت،
چه خوشحال سوی عرش خدا رفت.
به دور سر من چرخ و زد و دادم زدم:
- مرد خدا کیست؟
بگو این همه خوشحالیت از چیست؟
دلم خواست ببینم رخ او را...
صدا زد:
- تو که پابند زمینی،
دعا میکنم او را شده یک لحظه ببینی!
سپس رفت کلاغ و
من دل سوخته ماندم
و برای خودم از عشق غزل خواندم و...
دیدم که به سمتم
همه با تیغ و تبر
ده نفر از دور می آیند.
همه از قوم یهود و
به دلم واهمه بود و
به تنم ضربه ی کاری تبر خورد
و پژمرد همه برگ و برم
خورد سرم
روی زمین... آه
بریدند مرا!
پس سوی یک قلعه کشیدند مرا
با تن من چوب تبر سخته شد
با تن من بهر همان قلعه ی وحشت زده در ساخته شد
وقت خطر ساخته شد
جنگ به پا شد
دلم از سینه رها شد
من دگر مانع لشگر شده بودم
چقدر محکم و سر سخت و قوی تر شده بودم
طالع نحس من این بود در قلعه ی خیبر شده بودم
یک نفر
پرچم اسلام به دستش
سوی من آمد و ترسید
چرا که نتوانست زمن رد بشود
فکر نمیکرد در قلعه چنین سد بشود
زود عقب رفت و برگشت
سوی دشت
سپس دیگری آمد
نفسش خسته از آن معرکه داری شد و
از جنگ فراری شد و
برگشت
که ناگاه ...
یلی با گره ابروی پیوسته
یلی پارچه ی زرد به سر بسته
یلی تیغ دو دم دور کمر بسته
یلی یکه و تنها و علمدار
یلی شیردل و اصل و نسب دار
رسید از ته میدان وسط صحنه ی پیکار
و صدا زد که
انا الحیدر کرّار!
دلم رفت...
عجب صورت زیبایی و
آرامش دریایی و
به به که چه آقایی و
دل دادم
و افتاد به یادم
کلاغی که سر شاخه غزل خوان شده بود و
به لبش خنده نمایان شده بود و
پس از دیدن رخسار علی عاشق و حیران شده بود و
تو بگو شاه زمین روی جبینش دو سه تا قطره عرق داشت
کلاغ آنهمه مست اسدالله شد آن روز به والله که حق داشت
علی نعره ی یا هو زد و
پس پارچه ی سیدتی فاطمه را بر روی بازو زد و
با تیغ دو ابرو زد و
شمع همه سوسو زد و
مرحب وسط معرکه زانو زد و
حیدر سوی من آمد و
با یک دو تکان
پیش نگاه همگان
در صدم ثانیه
از جای درآورد مرا
من متحیر به سر دست علی
مست شدم مست علی
چون پر کاهی به سر شانه ی حیدر
همه مستند ز پیمانه ی حیدر
قلعه ی خیبرتان هم شده میخانه حیدر
عاقل آن است که چون من بشود
عاشق و دیوانه ی
حیدر!
#شعر: علی مردی پور
چون جایی توی اینترنت نبود متنش، دیگه خودم @shei_bah از روی کلیپ متنش رو پیاده کردم.😊
@shei_bah