یک جفت مرغ عشقِ عزیزمان، در کنجِ منزل جایگاهی شاهانه برای خودشان دارند. درست در کنار کنسول و کتابهایی که روی آن با ظرافت و سلیقه چیدهام.
راستش را بخواهید بدانید صبح ها به طرز عجیبی صدای آواز خواندنشان آزارم میدهد. من هنوز تشنهی خوابم و آنها هرگز نمیگذارند خوابِ خوشی را تجربه کنم. ولیکن هرچه باشد بهتر از تنهاییست. همینکه در محیطِ کوچکِ حیاتِ خویش، در اوقاتِ تنهایی، دو پرندهی خوش رنگِ مهربان را در کنار خودم دارم؛ جای شکر دارد. میتوانم برایشان هوشنگ ابتهاج بخوانم و از خیالبافی های شبانهام بگویم. یا حتی موزیکهای بیکلام مورد علاقهام را برایشان پلی کنم و آنها هیچ انتقادی از سلیقهی بد و زنندهام نکنند.
به هرحال بگذریم.
داشتم خاطرات روزم را ثبت میکردم که دیدم دو پرِ زردِ کوچکِ زیبا در کنار قفس کوچکشان افتادهاست. راهی نبود؛ من عجیب شیفتهی این یادگاریهای غریب هستم. پرها را برداشتم و چسباندم بر روی صفحهی خاطراتِ امروزم، برای روزی که آنها نبودند یا من نبودم و یا هردو...
هرچه باشد آنها در قلب من جای دارند.
بماند برای بعدها.
✍🏻 طلبهیجوانِحزباللهی
#روز_نوشتهای_دلی
این کوچولو های دوست داشتنی خیلی عجیب توی مسجد دلبری میکنن. با شیرین زبونیهاشون، با بازیهای خلاقانه و قشنگشون، با دوست پیدا کردنهای صاف و سادهشون، با لباسهای دخترونه و چادرهای گلگلیِ کوچولوشون...
یه وقتهایی هم وسط نماز میان و ادای ماماناشونو در میارن؛ خب آدم اون موقع نباید قربون صدقهشون بره؟
مامانا، مامانبزرگا، بزرگترا، لطفا با نینیهای خوش قلب و خوش ذوقی که میان مسجد مهربون باشید :)🌿
#مسجد
#روز_نوشتهای_دلی
حوالی ساعت شش عصر قرار هرروزهی ما با اونهاست :) از صبح که بیدار میشم تا عصر، ذهنم مشغولِ و قلبم مشتاق.
ذهنم مشغولِ اینه که از چی بهشون بگم؟ چطور باهاشون صحبت کنم که قلبای مهربونشون ذوق کنه؟ .
و قلبم مشتاق اینه که زودتر ساعت بگذره و دیدار فرا برسه. قلبا و عمیقا دوسشون دارم. درسته که وقتی میرسیم اونها با ذوق و هیجان میان سمتمون، بغلمون میکنن و از دلتنگی هاشون میگن. اما خدا میدونه حس ما ده برابر اونهاست(:
یعنی من اگر چاره داشتم دونه به دونه اونهارو میبوسیدم، مثل بچه ها از دیدن دوبارهشون ذوق میکردم و موقع رفتن های های اشک میریختم...
اما خب نمیشه ..
خدایا ما عبد گناهکار توییم و سرمون پایینه. اما انقدر بنده های کوچک تو مهربون و با محبت هستن که بی دلیل مارو دوست دارن. این خیلی قشنگه:)
خدایا ازت ممنونم که این ایام رو با وجود این فسقلی ها برای ما شیرین کردی. و باعث شدی حس کنیم قدر یه ذره کوچک به درد دستگاه اباعبدالله الحسین ع خوردیم. خدایا دمت گرم(:
طلبهیجوانِحزباللهی
#روز_نوشتهای_دلی
برای یکی از رفقا
از مراسم امروز عکس فرستادم
تو قابی که عکس گرفته بودم؛ فقط چهرهی حاج حسین یکتا دیده میشد.
رفیقم در جواب پیامم گفت: خوش به سعادتت، نه بخاطر آدمش، بخاطر حرفهایی که میزنه.
راستش این جمله عجیب منو به فکر فرو برد. اما بعد از اینکه حسابی به جملهاش فکر کردم فهمیدم که چقدر عبارت درستیه(:
مگه آدمها جدا از حرفهاشون هستند؟ و مگه غیر از اینه که حرفهاشون گره خورده با عقاید و تفکراتشون؟ و مگه اعتقاد نداریم اگه حرف و عمل یکی باشه، نفوذ کلام هزار برابر میشه؟..
نمیدونم چرا و چطور؟ ولی انگار این جمله ی ساده و کوتاه رفیقم یه درس بزرگ برای من بود. اینکه میشه حق گفت، پای تاریخِ عزتمند اسلام و انقلاب و دفاع مقدس ایستاد، مرثیه سرایی کرد برای شهدا و در آخر محبوب دلها شد.
میشه جان فدای شهدا بشی و یهو ببینی شدی حاج حسین یکتا، کسی که جز حقیقت نمیگه و دنیا رو گره زده به یک گوشه نگاه سربازان خمینی.
تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا، فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه. سخن بگويد تا شناخته شويد كه آدمى در زير زبانش پنهان است. مولاعلیع
✍🏻 طلبهیجوانِحزباللهی
#روز_نوشتهای_دلی
#محرم
قصهی این عکس، روایت ما آدمهاست. همهی ما یک وجه بینقص داریم و وجه دیگرمون پر از عیب و نقص و اتفاقات تلخ و تجربههای زجر آوره.
در طول زندگی، با آدمهایی مواجه میشیم که شاید از دید ما شادترین و موفقترینِ آدمها باشند. اما در نهان سنگینیِ غمهای زیادی روی شونهشون باشه. یا بخاطر اون جایگاهی که هستند هزاران هزار مانع سخت رو با زحمت رد کرده باشند.
اما ما نمیبینیم. چون نمیخواییم که ببینیم....
کسی به ما نگفته دوست داشتنآدمها یعنی دوست داشتن خودِ خودِ خود اون آدمها. نه فقط بخشی از اونها!
یه آدم، دو رو داره. درست مثل عکس همین گلدوزی ساده. یه رو پر از زیبایی و یه رو پر از چاله چوله های عمیق. ما برای دوست داشتن کسی، پیش از هر چیزی باید یاد بگیریم که هردو روی اون آدم رو بپذیریم و بخواییم.
اگه گرههای پشت گلدوزی رو باز کنیم، ناخودآگاه گل زیبایی که روی پارچه شکل گرفته از بین میره و نابود میشه. شاید دلیل وجود خیلی از مشکلات و موانع توی زندگی ماهم همین باشه. شاید خدا خواسته با اون گرهها مارو زیباتر کنه..
این گلدوزی سادهی دلیِ امشب من، خیلی برام درس داشت و حالمو خوب کرد. امیدوارم حرفهایی که زدم به درد شماهم بخوره(:
✍🏻طلبهیجوانِحزباللهی
#روز_نوشتهای_دلی
صبح که از خواب بیدار شدم و رفتم سراغ کارهام، یهو چشمم خورد به این شیشهی نازک نارنجیِ عزیزم که مدتها بود توی کمد گذاشته بودمش تا مبادا براش اتفاقی بیوفته.
اولش با دیدن شیشهی شکسته و خاکی که پخش شده بود روی زمین خیلی ناراحت شدم. خیلی زیاد. شاید بشه گفت حتی بغض هم کردم و چند ثانیه مثل بچه های کوچیک همهی عالم رو فراموش کردم. همهی تمرکزم رفته بود سمتِ اون قوطی شیشهای که محتوای درونش برام عزیز و مهم بود.
اما بعد حس کردم این اتفاق، از پیش تعیین شده بود. انگار خدا میخواست به واسطهی این شیشه خورده ها، بهم درس بده تا به راحتی بگذرم. از وابستگیها، از چیزهایی که حسابی مراقبشونم و نمیزارم بهشون آسیبی برسه و بگذرم از هرچیزی که جنسش از دنیاست..
با طمانینه خاک هارو از رو زمین جمع کردم. بدون ذرهای ناراحتی. 💚
#روز_نوشتهای_دلی
✍🏻 طلبهیجوانِحزباللهی
مثل همیشه برای کارهای مهم و اساسی که دل و عشق در آن حرف اول را میزند دیر رسیدم. وقتی رسیدم که داشتند موکب را جمع میکردند و در اوج خستگی بودند. (موکب شهید علی عربی در پیاده روی اربعین شهرستان سمنان)
وقتی در خلوتِ خودم با خودم گفت و گو میکنم اولین سوالم این است که در این عصر اثر گذاری و جهاد تبیین، نقش تو چیست و جایگاه تو کجاست؟ و هربار پاسخم پاسخی تاسف برانگیز است.
شبیه به یک جامانده ام. شبیه به کسی که دویده تا به اتوبوس اعزام رزمندگان برسد. ولیکن شبیه به دفعات قبل بازهم از گردان عقب افتاده و باید تا اعزام بعدی صبر کند. خسته و درمانده و حیران به خط مقدم جبههی جنگ نرم فکر میکنم. یعنی در این جنگِ تن به تنِ سپاه حق و باطل من در حد یک سرباز ۱۸ ساله نمیتوانم ایفای نقش کنم؟...
#روز_نوشتهای_دلی
امیدوارم از صبح که بیدار شدی تا انتهای خاموش شدن چراغِ ساختمان های اطراف در شب، در حال دویدن باشی. که زندگی همین است. همین دویدن ها، تلاش کردنهای مداوم و شوق داشتنها.
اگر صبحی چشم باز کردی و هیچ دلیلی برای بیدار شدن نیافتی بدان آن روز روزیست که یقینا دردی عظیم تر از مرگ را تجربه خواهی کرد. مگر میشود بی دلیل نفس کشید و دوید و روزگار گذراند ؟
همهی ما آدمها اگر لبخندی به لب داریم و هیجانی برای ادامهی زیستن، برای خاطر همین جنگیدن های کوچک هرروزه و مشغلههای تکراری و خستهکننده است .
قدر زندگی معمولی و گرفتاری های عجیب را بدانیم و زندگی را زندگی کنیم..
#روز_نوشتهای_دلی
دنیا شلوغ است.
حتی در خلوتِ عجیب و وهم انگیزِ لحظهی گرگ و میش هم صدای همهمهها و شلوغیها و دنیا طلبی ها به گوش میرسد.
این روزها اگر هم چشمی باز باشد؛ دلی بیدار نیست. اخبار سراسر پر از ماجراهایی است که نشان از بخشِ حیوانیِ وجودِ آدمی دارد. پس کجاست آن انسانیت و بُعدِ آسمانیِ آدمها؟ همه در حال خور و خواب و کسب لذتهای متفاوتاند. به دنیا میآیند، بزرگ میشوند، درس میخوانند، سفر میکنند، شاغل میشوند، ازدواج میکنند، بچهدار میشوند و... اما مغز و دل و جانشان نه رشد مییابد و نه از عیبها و هوسها تُهی میشود. این روزها معنای انسانیت را گم کردهام انگار. بس که آدمی ندیده و آدمیزادهای فراوانی دیدهام. جهان در یک تلاطمی عجیب غرق است. هیچ چیز سرجای خودش نیست. هیچ اتفاقی خوشایند نیست. هیچ تجربهای آسمانی نیست. همه حیرانند. میدوند اما نمیدانند برای چه؟ انتهای تلاش کردنهایشان هیچ است. و همین هیچ، بیچاره کرده جهانِ پر از آدمیزاد را که در میانِ آن آدمیزادان، تعداد اندکی ره به سوی انسانیت انتخاب کردهاند و در حال تلاش برای رسیدن به راه سعادتاند.
#روز_نوشتهای_دلی
محفلی بود آسمانی.
همسر شهید توسلی میهمان برنامه بود و نویسندهی کتاب. کتابِ خاتون و قوماندان. همان صحیفهای که نخواندهام. اما تعریف و تمجیدش را بسیار شنیدهام و دیده ام آنان که این کتاب را خواندهاند چه انقلابی در میانهی قلب و جانشان برپا شده است.
آنچه در طول برنامه توجهم را جلب کرده بود؛ نگاهِ محزونِ همسر شهید با همراهیِ لبخندی نازک بود. لبخندی که نشان از صبری زینبی و روحی به بلندای آسمان داشت.
مدتهاست میخواهم بنویسم. از شهدا، از خانوادههایشان، از فرزندانِ خردسالشان که پدر از دست دادهاند و حالا باید یک عمر از لذتِ نگاه کردن در چشمانِ امید آفرینِ پدر و تکیه بر بازوان مردانهی او محروم بمانند.
مدتهاست که میخواهم بنویسم. از همسرانِ شهدا، همان زنانِ قهرمانِ بینظیری که معنا میبخشند به واژهی استقامت. که حیات میبخشند به دلهای مردهای که روزمرگی آزارشان میدهد.
مدتهاست که میخواهم بنویسم. از دلهای تنگ و نفس های حبس شده در سینه. از بغضهای فروخورده. از دستانِ یخ کرده و چشمانِ امیدوار. از نگاه های منتظر، از اشتیاق های مداوم.
میخواهم بنویسم. برای آنکه قصهی قهرمانان این سرزمین تا همیشه بماند. برای آنکه هزاران کتاب دیگر باید نوشته شود تا آدمیزادانِ دیگر بشناسند امثالِ شهید توسلی را. الگو بگیرند و بر خود ببالند و به وجود چنین مردانِ غیوری افتخار کنند.
این سرزمین پهناور، در تاریخِ با اصالت خود، شاهد حیاتِ انسانهایی بودهاست که باید روایتِ زندگیشان به گوش همگان برسد.
و من مینویسم. شاید رسالت من این باشید.
#روز_نوشتهای_دلی
#حوزه_هنری_انقلاب_اسلامی
انقدر خستم که دلم میخواد ساعت ها بی سر و صدا کنجِ حرمِ شهدایِ گمنام شاهرود بشینم و به نجوایِ آدمها گوش بدم. یا بی دغدغه برم گلزار شهدا و بین مزارِ آدمهایی که یه روزی تمام زندگی و هستیشون رو فدای ما کردن قدم بزنم. و دو سه ساعتی رو کنارِ شهید حسین غنیمتپور به درد دل و عقده گشایی بگذرونم. خیلی خستم و این خستگی با خواب و استراحت تموم نمیشه....
#روز_نوشتهای_دلی
ما آدم بدها، خلاصه میشویم در ادعا کردنهایمان و اگر لاف زدن را ازمان بگیرید دیگر خلع صلاح میشویم.
ما آدم بدها، یک رکعت نماز که میخوانیم خیال میکنیم دیگر معصومیم و از همهی بندگان خدا برتر و بالاتریم. غافل از آنکه کبر تا استخوانهایمان رسیده است و نسبت به حقیقت وجودیمان نابینایمان کرده .
ما آدم ها طوری صحبت میکنیم انگار که العیاذبالله خدائیم. در خلوت که باشیم غذا را میبلعیم و در جمع اما یک دور قرآن را ختم میکنیم و بعد اولین قاشق را به دهان فرو میبریم.
تا بساط غیبت پهن بشود اولین نفر وارد گود میشویم و آنقدر از این و آن گله و شکایت میکنیم که زبانمان درد میگیرد. آن وقت در جمع بزرگان و اهالی دل طوری خودمان را اهل فکر و کم حرف نشان میدهیم که انگار تا به حال لب به خطا نگشودهایم.
این روزها یک مشت ادعاییم و خالی از ذره ای اخلاق و تقوا. تبدیل شده ایم به آدمهای پوشالی. کاش آنقدری که نگاه دیگران برایمان مهم بود؛ خلوتمان با خدا را اصلاح میکردیم و به اهمیت لبخند پروردگار فکر میکردیم.
#طلبهیجوانِحزباللهی
#روز_نوشتهای_دلی (:
از قدیم الایام شنیده بودم، حضور در محافل مذهبی و هیئتها رزقی از طرف ائمه علیه السلام است. اگر کسی توفیق پیدا نکرد تا در آن حضور یابد یقینا رزق و روزیاش نبوده است. صاحب اصلی هیئتها و محافل، مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیهاست.
مراسم امروز را پنج نفره به سر رساندیم، تعدادمان به ظاهر اندک بود اما معتقد بودیم سرتاسر هیئت پر شده از ملائکه. مگر میشود در جایی از مولایمان امام زمان عج یاد کنیم و آنجا معطر به عطر وجود ایشان و مملو از حضور ملائکه نشود؟
سخنران، سخنرانی کرد و مداح از عمق جان روضه خواند. سخنران از وظایف طلبگی گفت و مداح از غریبیِ آقایِمان حسن ع اشعار بینظیری را زمزمه کرد.
میزبان، چای آورد و شکلات، همین پذیرایی اندک هم آنچنان در دل و جان آدمی ریشه میکند و برکت دارد که حد و اندازه آن با اعداد و ارقام دنیایی قابل بیان نیست.
خلاصه بخواهم بگویم، هیئت اتوبوس اعزامِ ما امروز برگزار شد، با حضورِ پنج طلبه و هزاران هزار ملائکه. خدا به قدم ها برکت میدهد. به امید آن روزی که هیئتمان از جمعیت کثیر مشتاقان، پر شود و دیگر جایی برای خودمان باقی نماند ...
گزارش : هیئت هفتگی اتوبوس اعزام .
[ با مدیریت طلاب دهه هشتادی ]
✍🏻 طلبهیجوانِحزباللهی
#روز_نوشتهای_دلی
@Sheikh_Alii
هیئت امروز هم با شکوهی بیهمتا برگزار شد. مسئول اصلی هیئت که یکی از طلاب دهه هشتادی دغدغهمند است؛ از دل و جان برای مراسم وقت میگذارد و دل میسوزاند و پیگیرِ بهتر شدن شرایط است. دل در این محفل حرف اول و آخر را میزند. و چه چیز از این بهتر و زیباتر؟
گزارش : هیئت هفتگی اتوبوس اعزام .
[ با مدیریت طلاب دهه هشتادی ]
هفته سوم برگزاری هیئت
✍🏻 طلبهیجوانِحزباللهی
#روز_نوشتهای_دلی
@Sheikh_Alii