یکمعدن پدر
ثروتِ من،هستی ام،پشت و پناهِ من ،پدر
روزهایِ تیره....تا... آینده یِ روشن، پدر
از تمامِ رنجها چیزی نگفتن،سوختن
با تمام دردها آرام خندیدن ،پدر
سوختن از پارگی هایِ لباس بچه ها
سالهایِ سال با یک کُهنه پیراهن ،پدر
تا مگر باشیم ما در حس و حال زندگی
بود عمر خویش را در حالِ جان کندن پدر
دیگران بی زحمتی بردند خرمن را ولی
بُرد سهم از خرمنی محصول یک ارزن، پدر
بُرد معدن گوهر از ما بی کسان جایِ زغال
در بیابان طبس مانده ست یک معدن پدر
بازهم در خواب بوسیدی مرا و پر زدی
ماند با داغت به جانم داغِ بوسیدن پدر
شد شهادت در جهادی عاشقانه سهم تو
تا بماند رویِ قله پرچم میهن، پدر
#معدن_زغال_سنگ_طبس
#احمد_رفیعی_وردنجانی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
زمستان...
در زمستان،بهار یخ زده است
غیرتِ روزگار یخ زده است
قطره ای از عمل،اگر هم بود
در هجومِ شعار یخ زده است
حرف از انسانیت نزن،آنهم
در شبی مرگبارِ یخ زده است
پنجره غصه دارِ دردی نیست
پیش چشمش بخار یخ زده است
در غریبی و غربتِ غزه
کودکی بیقرار یخ زده است
.....
در کناری بخاریِ گرمش..
شاعری شرمسار یخ زده است
#غزه
#زمستان_غزه
#احمد_رفیعی_وردنجانی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast