eitaa logo
آن*(فرهنگ، هنر، ادبیات)
530 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
668 ویدیو
65 فایل
"آن": یُدرک و لا یوصف: به گفت در نیاید! 🌸لطیفه‌ای است نهانی، که عشق از او خیزد (صفحه‌ای برای اهالی فرهنگ، هنر و ادبیات) فاطمه شکردست دکترای زبان و ادبیات فارسی هیئت‌علمی دانشگاه پیام‌نور هنرجوی فوق‌ممتاز خوشنویسی ارتباط با من @fadak_shekardast
مشاهده در ایتا
دانلود
Hasan Fadaeian - Eyd Amad (320).mp3
7.33M
عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد برگیر و دهل می‌زن کان ماه پدید آمد عید آمد ای مجنون غلغل شنو از گردون کان معتمد سدره از عرش مجید آمد عید آمد ره جویان رقصان و غزل گویان کان قیصر مه رویان زان قصر مشید آمد صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی کان خوبی و زیبایی بی‌مثل و ندید آمد زان قدرت پیوستش داوود نبی مستش تا موم کند دستش گر سنگ و حدید آمد عید آمد و ما بی‌او عیدیم بیا تا ما بر عید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد زو زهر شکر گردد زو ابر قمر گردد زو تازه و تر گردد هر جا که قدید آمد برخیز به میدان رو در حلقه رندان رو رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد غم‌هاش همه شادی بندش همه آزادی یک دانه بدو دادی صد باغ مزید آمد من بنده آن شرقم در نعمت آن غرقم جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن رو صبر کن از گفتن چون صبر کلید آمد لغات: حدید: آهن قدید: گوشت خشک کردۀ گاو، گوسفند، یا ماهی به هر طریق که خشک کنند و نگه دارند. مزید: افزونی، بسیاری ثرید: طعامی است که پاره های نان را در شوربای گوشت تر کنند،تریت تلیت  🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
شرح یک رباعی از مولانا هر جا که تو را تَرالَلایی باشد بگریز که زیر آن، بلایی باشد هر جا که دلی، غزل‌سرایی باشد ویرانیِ خانه و سرایی باشد تراللا، به معنی عیش و طرب و خوشی است. می‌فرماید: هر جا که بی یاد حضرت دوست، تو را عیش و خوشی و خرّمی رسد، از آن جا بگریز که در زیر آن طرب، تو را بلایی باشد؛ زیرا خوشیِ حقیقی، با ذکر و یاد معشوق صورت بندد. هر جا دیدی که دلی غزل‌های عاشقانه سر می‌دهد که ذکر و یادِ بُتِ بی‌نشانه است، آن جا مقام گیر؛ هر چند خانه و سرایی ویرانه باشد. می‌خواهد بفرماید که شادی و عیش و طرب، وقتی حقیقی و گواراست که با یار و معشوق حقیقی عالم باشد. باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
شرح یک رباعی از مولانا گفتم که: ز عشقت شده‌ام دیوانه زنجیر تو را به خواب بینم یا نه؟ گفتا که: خَمُش، چند ازین افسانه؟ دیوانه و خواب؟ خَه‌خَه ای فرزانه! این دیوانه که می‌فرماید، عاشق و مُحِبّ خداست و این زنجیر که در مصراع دوم آمده است، زنجیر دو زلف معشوق است و اشاره به عالَم کثرات و تعیّنات اوست. زنجیری که اگر بر لقمان حکیم هم ظاهر شود، دیوانه خواهد شد: از لطف تو سنگ خاره، جانانه شود آن لحظه که شیوه‌هات، مستانه شود زنجیر دو زلف تو چو ظاهر گردد لقمان حکیم نیز دیوانه شود [خه‌خه: بَه‌بَه، خوشا.] باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
نماد نیستان در اندیشه‌ی مولانا نیستان، عالم وحدت است که آدمی، از آن جا به عالم کثرت، هُبوط کرده است. کز نیِستان تا مرا بُبریده‌اند از نَفیرم، مرد و زن نالیده‌اند (مثنوی، دفتر اول، بیت ۲.) نفیر: فریاد. فرهنگ نمادها و نشانه‌ها در اندیشه‌ی مولانا، علی تاجدینی، ذیل واژه‌ی نیستان. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
سبو و قضا ای ذرّه، ز خورشید توانی، بگریز چون نتوانی گریخت، باری مَسِتیز تو همچو سبویی و قضا، چون سنگی با سنگ مپیچ، آب خود را بِمَریز می‌فرماید: تو همچون سبویی و قضای الهی، همچون سنگی. چنان که ذرّه نمی‌تواند از خورشید بگریزد و با آن نمی‌ستیزد و راضی به رضای اوست که هرجاش بَرَد، تو هم با سنگ قضای الهی، مَپیچ و آبروی خود را مریز که ستیز با قضا را نتوانی. تاج رضایت از حق و خرسندی را بر سر نِه و پادشاهی کن: بیا که هاتفِ میخانه، دوش با من گفت که در مقام رضا باش و از قضا مگریز (حافظ) باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
نماد شمع در اندیشه‌ی مولانا ۱ - معشوق 🌹🌹 شمع، نماد معشوق است. در منطق عارفان، سالک نباید ادعای شمعی کند؛ بلکه باید همچون پروانه، گِرد شمع وجود بچرخد: بر درم ساکن شو و بی‌خانه باش دعوی شمعی مکن؛ پروانه باش (مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۳) ۲ - اولیای الهی 🌹🌹 در مثنوی به طور مشخص، ادعای ارشاد را با شمع کردن خود تمثیل کرده است. تنها اولیای الهی حق دارند دکان ارشاد بگشایند و به دستگیری خلق بپردازند و یا خود را مانند شمع، راهنمای خلق کنند: این قَلاووزی* مکن از حرص جمع پس‌روی کن تا رود در پیش شمع شمع، مقصد را نماید همچو ماه کاین طرف دانه است یا خود دامگاه (مثنوی، دفترچهارم، بیت‌های ۱۶۹۷ و ۱۶۹۸) *قلاووزی: راهنمایی کردن. ۳ - کشف و مشاهده 🌹🌹 مولانا در داستان پیل و خانه‌ی تاریک و قضاوت نادرست افراد به خاطر تاریکی و نزاع‌هایی که برانگیخته شده، راه حل را در کشف عرفانی می‌داند. از نظر وی، تمام استدلال‌ها و نزاع‌های بشری، در پرتو کشف وحی و الهامات اولیا برطرف می‌گردد: در کف هر کس اگر شمعی بُدی اختلاف از گفتشان بیرون شدی (مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۶۸) ۴- استدلال و عقل نظری 🌹🌹 عقل و استدلال نظری، در موارد متعددی، شمع نامیده شده است: عقل را شو دان و زن را حرص و طَمع این دو ظلمانی و منکر، عقل و شمع (مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۰۳) و... . فرهنگ نمادها و نشانه‌ها در اندیشه‌ی مولانا، علی تاجدینی، ذیل واژه‌ی شمع. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
شرح یک رباعی از مولانا معشوق من از همه نهان است، بدان بیرون ز گمان هر گمان است، بدان در سینه‌ی من، چو مَه عیان است، بدان آمیخته در تنم چو جان است، بدان می‌فرماید: درست است که معشوق من از زیادی پیدایی، از چشم همه پنهان است و بیرون از هر گمان است، ولی جایش در سینه‌ی عاشقان و عارفان است و سخت عیان است. او در تن عاشقان، همچون جان است و عاشقان زنده به اویند؛ نه زنده به آب و نان. ای عزیز، اغلب مردمان، زنده به آب و نانند؛ اما در عالم، اندکی‌اند که عاشقان و عارفانند و زنده به خدایند. چون خدای را از ایشان برگیری، می‌میرند؛ ولی هرگز نتوان از کسی که به خدای زنده است، خدای را از او باز گرفت. باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
عشق‌هایی کز پیِ رنگی بُوَد، عشق نَبوَد؛ عاقبت ننگی بُوَد 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
🏵مولانای جان: تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز که یکی چراغ روشن ز هزار مُرده بهتر که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز (دیوان شمس، غزل ۱۱۹۷) (مُرده=چراغ مرده= چراغ خاموش کوز=کوژ= خمیده= قامت خمیده) "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
یک رباعی از مولانا تو آب نه‌ای، خاک نه‌ای، تو دگری بیرون ز جهان آب و گِل، در سفری قالب، جوی است و جان در او آب حیات آن جا که تویی، ازین دو هم بی‌خبری باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
یک رباعی از مولانا ای آنکه طبیب دردهای مائی این درد ز حد رفت چه میفرمائی والله اگر هزار معجون داری من جان نبرم تا تو رخی ننمائی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
اگر آتش است یارت تو برو در او همی‌سوز به شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز تو مخالفت همی‌کش تو موافقت همی‌کن چو لباس تو درانند تو لباس وصل می‌دوز به موافقت بیابد تن و جان سماع جانی ز رباب و دف و سرنا و ز مطربان درآموز به میان بیست مطرب چو یکی زند مخالف همه گم کننده ره را چو ستیزه شد قلاوز تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز معنی لغات: قلاوز: ۱ - دلیل ، راهنما ۲ - محافظ ، پاسبان کوز:پشت دوتا، خمیده  🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
شرح یک رباعی از مولانا گفتند که: شش جهت همه نور خداست فریاد ز خلق خاست کان نور کجاست؟ بیگانه نظر کرد به هر سو چپ و راست گفتند: دمی نظر بکن، بی چپ و راست ای عزیز، هم مولانا و هم شمس‌الدین تبریزی و هم عزیزالدین نَسَفی این را می‌فرمایند که: خدای را در شش جهت مجویید؛ بی چپ و راست و بالا و پایین، در خود بجویید. چون خود را بشناسید، خدای خود را خواهید شناخت و در خود و در شش جهت، انوار او را خواهید دید؛ منتها با شرطی که حضرت شمس می‌فرماید: نه با شناخت اماره که بوی گندش را هر عالم و عامی می‌شناسد؛ بلکه با شناخت نفس مطمئنه؛ آن نَفس و نَفَسی که خدا، خود او را به سوی خود دعوت می‌فرماید و خود صدایش می‌زند و خود به سوی بهشتش که دیدار اوست، می‌خواند... . این بیگانه‌ای که می‌فرماید، بی‌خبر از عالم غیب است. کسی است که یار در کنارش نشسته است و او کوکو می‌گوید. گدایی که گنج در آستین دارد و کیسه‌اش تهی است... . باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
شرح یک رباعی از مولانا گر صید خدا شوی، ز غم رَسته شوی گر در صفت خویش رَوی، بسته شوی می‌دان که وجود تو، حجابِ ره توست با خود منشین، که هر زمان خسته شوی می‌فرماید که مانع صید خدای شدن، با خود نشستن و از خود نرهیدن است و حجاب را از راه برنداشتن. و حجاب ما از معشوق، وجود ماست. حافظ شیرازی هم همین را می‌فرماید: میان عاشق و معشوق، هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز ای عزیز، همه‌ی رنج و غم ما در این عالم، از این است که از خود نرسته‌ایم و در صفات مانده‌ایم. همه‌ی خستگی ما، از خودبینی و خودرایی و با خود نشستن است. در راه خدای و رندی و عاشقی، خودبینی و خودرایی و با خود نشستن، کفر باشد: فکر خود و رای خود، در عالم رندی نیست کفر است درین مذهب، خودبینی و خودرایی (حافظ) باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو به کف آورند زاغان همه خلعت همایی کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم تو امان هر بلایی تو گشاد بندهایی توی گوهری که محو است دو هزار بحر در تو توی بحر بی‌کرانه ز صفات کبریایی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
یک رباعی از مولانا ما را جز ازین زبان، زبانی دگر است جز دوزخ و فردوس، مکانی دگر است آزاده‌دلان، زنده به جانی دگرند آن گوهر پاکشان، ز کانی دگر است باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
شرح یک رباعی از مولانا گر عاشق را فنا و مُردن باشد یا در ره عشق، جان سپردن باشد پس لاف بُوَد آن چه بگفتند که عشق از عین حیات، آب خوردن باشد می‌فرماید: اگر عاشق را فنا و مُردن باشد، یا در راه عشق حق، جان سپردن باشد بی هیچ زندگی ابدی، پس لاف بُوَد آن چه گفته‌اند که عشق خدای، آب حیات خوردن است و زنده‌ی جاویدان شدن. ای عزیز، لاف نیست و عارفان و عاشقان، هماره زنده‌اند: وَ لاتَحسَبَنَّ الذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتاً بَل اَحیاء عِندَ رَبّهِم یُرزَقون (آل عمران، ۱۶۹). و همه‌ی عارفان و عاشقان چنین فرموده‌اند که: هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جَریده‌ی عالم، دوام ما (حافظ) باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
یک رباعی از مولانا گر قدر کمال خویش بشناختمی دامان خود از خاک بپرداختمی خالی و سبک، بر آسمان تاختمی سر بر فلک نُهم برافراختمی باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
ای دوست قبولم کن و جانم بستان مستم کن و از هر دو جهانم بستان با هرچه دلم قرار گیرد بی تو آتش به من اندر زن و آنم بستان 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
عشق شرح یک رباعی از مولانا عشقی آمد که عشق‌ها سودا شد سوزیدم و خاکستر من هم، لا شد باز از هوس سوز تو خاکستر من واگشت و هزار بار صورت‌ها شد می‌فرماید: عشقی به سراغم آمد که آن، عشقِ خدایی است و با آن عشق، همه‌ی عشق‌های دَم‌دستی که خدا در آن حضور ندارد، نزدم هوا و هوس و سودا و خیالات باطل شد. از عشق سوختم و خاکسترم نیز بر باد رفت. اما باز از هوسِ عشقِ معشوق ازلی و سوز و شوق و ذوق آن، خاکسترم بازگشت و در صورت‌های عاشقانه‌ای در عالم هویدا گشت... . باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
شرح یک رباعی از مولانا ای عشق تو، باغ و چمن هر دو جهان از جان تو زنده‌ است تن هر دو جهان بشکستن تو، شکستن هر دو جهان ای ضعف تو، ویران شدن هر دو جهان خطاب به حضرت انسان کامل است. روی اوست که باغ و چمن هر دو جهان است. از جان زنده‌ی اوست که تن هر دو جهان، زنده است. از شکستن اوست که هر دو جهان می‌شکند و فرو می‌ریزد. از ضعف اوست که هر دو جهان ویران می‌شود؛ زیرا که هر دو جهان و آدمی و پری، طُفیل هستی عشق احدیّتند به حضرت انسان کامل: طفیل هستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری (حافظ) باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
یک رباعی از مولانا عقل آمد و پندِ عاشقان، پیش گرفت در ره بنشست و رهزنی، کیش گرفت چون در سرشان جایگهِ پند ندید پای همه بوسید و سرِ خویش گرفت باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید طبل بقا کوفتند ملک مُخلَّد رسید روی زمین سبز شد جَیب درید آسمان بار دگر مه شکافت روح مجرد رسید گشت جهان پرشکر بست سعادت کمر خیز که بار دگر آن قمرین خَد رسید دل چو سُطُرلاب شد آیتِ هفت آسمان شرح دل احمدی هفت مجلد رسید عقل معقل شبی شد برِ سلطان عشق گفت به اقبال تو نفس مقید رسید پیک دل عاشقان رفت به سر چون قلم مژده‌ی همچون شکر در دل کاغد رسید چند کند زیر خاک صبر روان‌های پاک؟ هین ز لحد برجهید نصر مؤید رسید طبل قیامت زدند صور حشر می‌دمد وقت شد ای مردگان حشر مجدد رسید بعثر ما فی القبور حصل ما فی الصدور آمد آواز صور روح به مقصد رسید دوش در استارگان غلغله افتاده بود کز سویِ نیک‌اختران اختر اسعد رسید رفت عطارد ز دست لوح و قلم درشکست در پی او زُهره جَست مست به فرقد رسید قرص قمر رنگ ریخت سوی اسد می‌گریخت گفتم خیرست گفت ساقی بیخود رسید عقل در آن غلغله خواست که پیدا شود کودک هم کودکست گو چه به ابجد رسید خیز که دوران ماست شاه جهان آنِ ماست چون نظرش جان ماست عمر مؤبد رسید ساقی بی‌رنگ و لاف ریخت شراب از گزاف رقص جمل کرد قاف عیش ممدد رسید باز سلیمان روح گفت صلای صبوح فتنه بلقیس را صرح ممرد رسید رغم حسودان دین کوری دیو لعین کحل دل و دیده در چشم مرمد رسید از پی نامحرمان قفل زدم بر دهان خیز بگو مطربا عشرتِ سرمد رسید 🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
همه صیدها بکردی، هله، میر! بار دیگر سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر همه غوطه‌ها بخوردی، همه کارها بکردی منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر همه نقدها شمردی، به وکیل‌در سپردی بِشِنو از این محاسب عدد و شمار دیگر تو بسی سمن‌بران را به کنار درگرفتی نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر خُنُک آن قماربازی که بباخت آ‌نچه بودش بِنَماند هیچش اِلّا هوس قمار دیگر تو به مرگ و زندگانی هله، تا جز او ندانی نه چو روسپی که هر شب کشد او بیار دیگر نظرش به سوی هر کس به‌مثال چشم نرگس بُوَدش ز هر حریفی طرب و خمار دیگر همه عمر خوار باشد چو برِ دو یار باشد هله، تا تو رو نیاری سوی پشت‌دار دیگر که اگر بتان چنین‌اند ز شه تو خوشه چینند نَبُدست مرغ جان را به جز او مطار دیگر 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
شرح یک رباعی از مولانا🌷🌷🌷 با درد بساز؛ چون دوای تو منم در کس منگر؛ که آشنای تو منم گر کُشته شوی، مگو که من کشته شدم شُکرانه بده؛ که خون‌بهای تو منم عاشقان، چون کیمیای وحدت را یافته‌اند و از تن و نفس و هوا، رها و نیست شده‌اند، از زبان خدا سخن می‌گویند. این رباعی، از زبان حق است و همان حدیث قُدسی است که: مَن عَشَقَنی، عَشِقتُهُ و مَن عَشِقتُهُ، قَتَلتُهُ و مَن قَتَلتُهُ، فَاَنَا دِیَتُهُ. (خداوند می‌فرماید: هر که بر من عاشق شود، من نیز بر او عشق ورزم و هر که من عاشق او شوم، می‌کُشمش و هر که را بکشم، خون‌بهایش منم.) هر کس که شهید عشق جانان گردد از بند جهان، برآید و جان گردد گیرد دیَتِ خویش ز جانان، جانان وندر دو جهان، قرین جانان گردد (نورعلیشاه اصفهانی) عاشقان، شهید عشقند. اگر محمد گلندام، در مقدمه‌ی خود بر دیوان حافظ، او را شهید می‌خوانَد، از این روست. 🌹🌹🌹 باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast