وصل، بر خوبان رسید... آه و گرفتاری به ما
می رسید ای کاش گاهی وقت دیداری به ما
مال بد را بیخ ریش صاحبش انداختند
کِی می اندازد نگاهش را خریداری به ما
دلبری وقت گدایی، دل شکسته بودن است
تا بیفتد نیمه ی شب، راه دلداری به ما
عیب چشم پر خطا را اشک ما پوشانده است
چون گنهکاریم، می آید فقط زاری به ما
هر طرف رفتیم... اما مجلست کم آمدیم
خُب کم آوردیم! آقاجان بده یاری به ما
سفره را انداختی، ما زیر و رویش کرده ایم
یوسف زهرا نداری پس چرا کاری به ما
ای که خونِ چشمت از پرونده ی سنگین ماست
بی وفا هستیم اما تو وفاداری به ما
آبروی رفتهی ما را بده دست #علی
از #نجف مولا توجه کرده مقداری به ما
هر غروبی یاد آن ارباب عطشان کرده ایم...
زهر شد از غربتش انگار، افطاری به ما
آخرش با نوکری و خاکبوسی درش
می رساند دختر او تاج درباری به ما
آن سه ساله درد پهلو را تحمل کرد و گفت:
کِی رسانده چکمه های زجر، آزاری به ما
نه کسی آتش زده پشت در ویرانه را
نه هجوم آورده میخ و کنج دیواری به ما
این سحر، مویی ندارم که ببافم پیش تو
خورده چنگ مردمان کوچه بازاری به ما
من سه سالم هست اما چون زن صد ساله ام
طعنه های بد زدند این بار، بسیاری به ما
#رضا_دین_پرور
#امیرالمؤمنین
#امام_زمان_علیه_السلام
#حضرت_رقیه_سلامالله_علیها
#اسارت
#پنجم_صفر
@sher_alavi | شعرعلوی