🍃غزل مرثیه🍃
گویا به سر رسیده غم انتظــارها
از راه آمده است نگــار ِ نگـــارها
بابا خوش آمدی قدمت روی چشم من
چشمی که خون شده ز غم روزگارها
با گریه ام بساط ستم را به هم زدم
آورده ام بـرای شما افتخـــارها
این گیسوان ِ مختصرم فرش راه تو
باقیش مانده است میان شرارها
پاهای کوچکم پُرِ آلاله ها شده
بس که دویده ام پی تو در فرارها
گفتی مرا دوباره بغل می کنی، ولی
دستت کجاست، آه چه شد آن قرارها
محو سر تو بودم و خوردم زمین پدر
یک مرتبه، دو مرتبه… نه، بلکه بارها
خسته شدم پدر، نفسم بند آمده
از بس که پا به پا شده ام با سوارها
صوت خفیف ودست نحیف و تنی ضعیف
مانده برای دختر تـــو یادگــارها
✍️مصطفی هاشمی نسب
#شعر_و_سبک_مداحی
#مرثیه
#غزل_مرثیه
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#آموزش_مداحی
غزل مرثیه
حضرت قاسم بن حسن(علیه السلام)
🔽🔽🔽
اشکهای حسن از چشم ترت می ریزد
ناله اهل حرم دور و برت می ریزد
پسرم با رجزت لرزه به میدان افتاد
هیبت لشگری از این جگرت می ریزد
گرچه با باقی عمامه رخت را بستم
جذبه حیدری ات از نظرت می ریزد
از تماشای تو یک دشت به تکبیر افتاد
جلوه ذات خدا از شجرت می ریزد
حمله ای سوی عدو کردی و سرها می ریخت
لشگر ابرهه با یک گذرت می ریزد
دور تا دور تو خار است گلم زود بیا
پای این منظره قلب پدرت می ریزد
ناله ات را که شنیدم نفسم بند آمد
دیدم ای وای تن مختصرت می ریزد
بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد!
ببرم بر سر دوشم کمرت می ریزد!
کاش میشد به عبایی ببرم جسمت را
دست سویت ببرم بیشترت می ریزد
شاخ شمشاد من از سم فرس سرو شدی
که به هر جای بیابان خبرت می ریزد
✍️سیدپوریاهاشمی
#شعر_و__سبک_مداحی
#شب_ششم_محرم
#آموزش_مداحی
#حضرت_قاسم_بن_حسن_علیهماسلام
#غزل_مرثیه
#سید_پوریا_هاشمی
غزل مرثیه
حضرت قاسم بن حسن(علیه السلام)
🔽🔽🔽
اشکهای حسن از چشم ترت می ریزد
ناله اهل حرم دور و برت می ریزد
پسرم با رجزت لرزه به میدان افتاد
هیبت لشگری از این جگرت می ریزد
گرچه با باقی عمامه رخت را بستم
جذبه حیدری ات از نظرت می ریزد
از تماشای تو یک دشت به تکبیر افتاد
جلوه ذات خدا از شجرت می ریزد
حمله ای سوی عدو کردی و سرها می ریخت
لشگر ابرهه با یک گذرت می ریزد
دور تا دور تو خار است گلم زود بیا
پای این منظره قلب پدرت می ریزد
ناله ات را که شنیدم نفسم بند آمد
دیدم ای وای تن مختصرت می ریزد
بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد!
ببرم بر سر دوشم کمرت می ریزد!
کاش میشد به عبایی ببرم جسمت را
دست سویت ببرم بیشترت می ریزد
شاخ شمشاد من از سم فرس سرو شدی
که به هر جای بیابان خبرت می ریزد
✍️سیدپوریاهاشمی
#شعر_و__سبک_مداحی
#شب_ششم_محرم
#آموزش_مداحی
#حضرت_قاسم_بن_حسن_علیهماسلام
#غزل_مرثیه
#سید_پوریا_هاشمی
شهادت امام حسن(علیه السلام)
غزل مرثیه
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
و آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
خونی که خورده در همه عمر از گلو بریخت
خود را تهی زخون دل چند ساله کرد
نبود عجب که خون جگر، گر شدش بجام
عمریش روزگار همین در پیاله کرد
نتوان نوشت قصه ی درد و مصیبتش
ور می توان ز غصه هزاران رساله کرد
✍️وصال شیرازی
باحذف سه بیت
#شعر_سبک_مرثیه_مداحی
#امام_حسن_علیه_السلام
#غزل_مرثیه
#مرثیه
#غزل_مرثیه
شب جمعه
امام سجاد(علیه السلام)
(مرثیه خوان عشق)
اشکی که می ریزم برایت فرق دارد
صاحب عزای من عزایت فرق دارد
نام غریب تو برایم گریه دار است
مرثیه خوانی در هوایت فرق دارد
تابی نداری تا که بی تابی نمایی
نی در نوای نینوایت فرق دارد
حالی که داری با تمام مردم شهر
جان دوعالم به فدایت...فرق دارد
آقای من گریه ست " قوت غالب" تو
با دیگران آب و غذایت فرق دارد
با شاهدان ِ دیگر غوغای گودال
هر بار شرح ماجرایت فرق دارد
ای کوه صبر از زخمِ "قتل صبر" گفتی
حال و هوای روضه هایت فرق دارد
زخمی که تیر حرمله بر قلبتان زد
با داغ دیگر بی نهایت فرق دارد
داغ سه ساله گوشه ی دنج خرابه
این گریه های "های هایَت" فرق دارد
مولای سجاده نماز اشک خواندی
پس با همیشه ربنایت فرق دارد
در هر شب جمعه پریشان حال بودی
حتما به یاد روضه ی گودال بودی
✍️اسماعیل شبرنگ
#شب_جمعه
#مرثیه
#امام_سجاد_علیه_السلام
شهادت امام حسن(علیه السلام)
غزل مرثیه
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
و آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
خونی که خورده در همه عمر از گلو بریخت
خود را تهی زخون دل چند ساله کرد
نبود عجب که خون جگر، گر شدش بجام
عمریش روزگار همین در پیاله کرد
نتوان نوشت قصه ی درد و مصیبتش
ور می توان ز غصه هزاران رساله کرد
✍️وصال شیرازی
باحذف سه بیت
#شعر_سبک_مرثیه_مداحی
#امام_حسن_علیه_السلام
#غزل_مرثیه
#مرثیه
هدایت شده از 📚کانال شعر،سبک و نکات مداحی🎙
غزل مرثیه
حضرت قاسم بن حسن(علیه السلام)
🔽🔽🔽
اشکهای حسن از چشم ترت می ریزد
ناله اهل حرم دور و برت می ریزد
پسرم با رجزت لرزه به میدان افتاد
هیبت لشگری از این جگرت می ریزد
گرچه با باقی عمامه رخت را بستم
جذبه حیدری ات از نظرت می ریزد
از تماشای تو یک دشت به تکبیر افتاد
جلوه ذات خدا از شجرت می ریزد
حمله ای سوی عدو کردی و سرها می ریخت
لشگر ابرهه با یک گذرت می ریزد
دور تا دور تو خار است گلم زود بیا
پای این منظره قلب پدرت می ریزد
ناله ات را که شنیدم نفسم بند آمد
دیدم ای وای تن مختصرت می ریزد
بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد!
ببرم بر سر دوشم کمرت می ریزد!
کاش میشد به عبایی ببرم جسمت را
دست سویت ببرم بیشترت می ریزد
شاخ شمشاد من از سم فرس سرو شدی
که به هر جای بیابان خبرت می ریزد
✍️سیدپوریاهاشمی
#شعر_و__سبک_مداحی
#شب_ششم_محرم
#آموزش_مداحی
#حضرت_قاسم_بن_حسن_علیهماسلام
#غزل_مرثیه
#سید_پوریا_هاشمی