eitaa logo
شاعرانه
34.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
34 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 اهل بیت علیهم السلام از دریچه نگاه فردوسی 📖@sheraneh_eitaa
حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۳۲۹ ه‍.ق، ۳۱۹ ه‍.خ - درگذشتهٔ پیش از ۴۱۱ ه‍.ق، ۳۹۷ ه‍.خ در توس خراسان)، سخن‌سرای نامی ایران و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایرانیان. او را بزرگ‌ترین سرایندهٔ پارسی‌گو دانسته‌اند. نام و آوازه فردوسی در همه جای جهان شناخته و ستوده شده است. شاهنامهٔ فردوسی به بسیاری از زبان‌های زنده جهان برگردانده شده است. در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شده است. 📜@sheraneh_eitaa
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨🍁✨ به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد خداوند نام و خداوند جای خداوند روزی ده رهنمای خداوند کیوان و گردان سپهر فروزنده ماه و ناهید و مهر ز نام و نشان و گمان برترست نگارنده ی بر شده پیکرست به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را نیابد بدو نیز اندیشه راه که او برتر از نام و از جایگاه سخن هر چه زین گوهران بگذرد نیابد بدو راه جان و خرد خرد گر سخن برگزیند همی همان را گزیند که بیند همی ستودن نداند کس او را چو هست میان بندگی را ببایدت بست خرد را و جان را همی سنجد اوی در اندیشه ی سخته کی گنجد اوی بدین آلت رای و جان و زبان ستود آفریننده را کی توان؟ به هستیش باید که خستو شوی ز گفتار بی‌کار، یکسو شوی پرستنده باشی و جوینده راه به ژرفی به فرمانش کردن نگاه توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود از این پرده، برتر سخن‌گاه نیست ز هستی مر اندیشه را راه نیست. 📜 @sheraneh_eitaa
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر و خداوند نهی که من شهر علمم ، علیّم دَر است درست این سخن گفتِ پیغمبر است گواهی دهم کاین سخن را ز اوست تو گویی دو گوشم به آواز اوست اگر چشم داری به دیگر سرای به نزد نبی و وصی گیر جای منم بنده اهل بیت نبی ستاینده خاکِ پای وصی خود آن روز نامم به گیتی مباد که من نام حیدر نیارم به یاد بر این زادم و هم بر این بگذرم یقین دان که خاک پیِ حیدرم... 📜 @sheraneh_eitaa
بيا تا جهان را به بد نسپريم به كوشش همه دست نيكی بريم نباشد همی نيك و بد پايدار همان به كه نيكی بود يادگار همان گنج دينار وكاخ بلند نخواهد بُدن مرتو را سودمند سخن ماند از تو همي يادگار سخن را چنين خوار مايه مدار فريدون فرّخ فرشته نبود زمشك و زعنبر سرشته نبود به داد ودهش يافت اين نكويی تو داد و دِهش كن ، فريدون تويی 📜 @sheraneh_eitaa
جهان یادگارست و ما رَفتنی به گیتی نماند به جُز مَردمی... 📜 @sheraneh_eitaa
رسیدند خوبان به درگاه کاخ به دست اندرون هر یک از گل دو شاخ نگه کرد دربان برآراست جنگ زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ که بی‌گه ز درگاه بیرون شوید شگفت آیدم تا شما چون شوید بتان پاسخش را بیاراستند به تنگی دل از جای برخاستند که امروز روزی دگر گونه نیست به راه گلان دیو واژونه نیست بهار آمد ازگلستان گل چنیم ز روی زمین شاخ سنبل چنیم نگهبان در گفت کامروز کار نباید گرفتن بدان هم شمار که زال سپهبد به کابل نبود سراپردهٔ شاه زابل نبود نبینید کز کاخ کابل خدای به زین اندر آرد به شبگیر پای اگرتان ببیند چنین گل به دست کند بر زمین‌تان هم آنگاه پست شدند اندر ایوان بتان طراز نشستند و با ماه گفتند راز نهادند دینار و گوهر به پیش بپرسید رودابه از کم و بیش که چون بودتان کار با پور سام بدیدن بهست ار به آواز و نام پری چهره هر پنج بشتافتند چو با ماه جای سخن یافتند که مردیست برسان سرو سهی همش زیب و هم فر شاهنشهی همش رنگ و بوی و همش قد و شاخ سواری میان لاغر و بر فراخ دو چشمش چو دو نرگس قیرگون لبانش چو بسد رخانش چو خون کف و ساعدش چو کف شیر نر هیون ران و موبد دل و شاه فر سراسر سپیدست مویش برنگ از آهو همین است و این نیست ننگ سر جعد آن پهلوان جهان چو سیمین زره بر گل ارغوان که گویی همی خود چنان بایدی وگر نیستی مهر نفزایدی به دیار تو داده‌ایمش نوید ز ما بازگشتست دل پرامید کنون چارهٔ کار مهمان بساز بفرمای تا بر چه گردیم باز چنین گفت با بندگان سرو بن که دیگر شدستی به رای و سخن همان زال کو مرغ پرورده بود چنان پیر سر بود و پژمرده بود به دیدار شد چون گل ارغوان سهی قد و زیبا رخ و پهلوان رخ من به پیشش بیاراستی به گفتار و زان پس بهاخواستی همی گفت و لب را پر از خنده داشت رخان هم چو گلنار آگنده داشت پرستنده با بانوی ماه‌روی چنین گفت کاکنون ره چاره جوی که یزدان هر آنچت هوا بود داد سرانجام این کار فرخنده باد یکی خانه بودش چو خرم بهار ز چهر بزرگان برو بر نگار به دیبای چینی بیاراستند طبق‌های زرین بپیراستند عقیق و زبرجد برو ریختند می و مشک و عنبر برآمیختند همه زر و پیروزه بد جامشان به روشن گلاب اندر آشامشان بنفشه گل و نرگس و ارغوان سمن شاخ و سنبل به دیگر کران از آن خانهٔ دخت خورشید روی برآمد همی تا به خورشید بوی... 📜 @sheraneh_eitaa
بتَرس از خُدا و میازار کَس رَه رستگاری هَمین است و بَس.... 📜 @sheraneh_eitaa
‏چنین است رسم جهانِ جهان همی راز خویش از تو دارد نهان نسازد تو ناچار با او بساز که روزی نشیب است و روزی فراز... 📜 @sheraneh_eitaa
‏چنین است کیهان ناپایدار تو در وی، به جز تخم نیکی مَکار جهان سر به سر، چون فسانه‌ست و بس نماند بد و نیک، بر هیچکس یکی پند گویم ترا من درست دل از مهر گیتی، ببایدت شست نباشد همی نیک و بد، پایدار همان به که نیکی بود یادگار ... 📜 @sheraneh_eitaa
چو روزِ تو آمد جهاندار باش خردمند باش و بی‌آزار باش زبان را مگردان به گرد دروغ چو خواهی که تاج از تو گیرد فروغ... 📜 @sheraneh_eitaa
سخن هر چه گویم همه گفته‌اند بر باغ دانش همه رفته‌اند اگر بر درخت برومند جای نیابم که از بر شدن نیست رای کسی کو شود زیر نخل بلند همان سایه ز او بازدارد گزند توانم مگر پایه‌ای ساختن بر شاخ آن سرو سایه فکن کز این نامور نامهٔ شهریار به گیتی بمانم یکی یادگار تو این را دروغ و فسانه مدان به رنگ فسون و بهانه مدان از او هر چه اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز و معنی برد یکی نامه بود از گه باستان فراوان بدو اندرون داستان پراگنده در دست هر موبدی از او بهره‌ای نزد هر بخردی یکی پهلوان بود دهقان نژاد دلیر و بزرگ و خردمند و راد پژوهندهٔ روزگار نخست گذشته سخن‌ها همه باز جست ز هر کشوری موبدی سالخْوَرد بیاورد کاین نامه را یاد کرد بپرسیدشان از کیان جهان و زان نامداران فرخ مهان که گیتی به آغاز چون داشتند که ایدون به ما خوار بگذاشتند چه گونه سر آمد به نیک اختری بر ایشان همه روز گُند آوری بگفتند پیشش یکایک مهان سخن‌های شاهان و گشت جهان چو بشنید از ایشان سپهبد سخن یکی نامور نامه افکند بن چنین یادگاری شد اندر جهان بر او آفرین از کهان و مهان 📜 @sheraneh_eitaa
جهاندار هوشنگ با رای و داد به جای نیا تاج بر سر نهاد بگشت از برش چرخ سالی چهل پر از هوش مغز و پر از رای دل چو بنشست بر جایگاه مهی چنین گفت بر تخت شاهنشهی که بر هفت کشور منم پادشا جهاندار پیروز و فرمانروا به فرمان یزدان پیروزگر به داد و دهش تنگ بستم کمر و زان پس جهان یک‌سر آباد کرد همه روی گیتی پر از داد کرد نخستین یکی گوهر آمد به چنگ به آتش ز آهن جدا کرد سنگ سر مایه کرد آهن آبگون کز آن سنگ خارا کشیدش برون 📜 @sheraneh_eitaa
چو عیب تن خویش داند کسی ز عیب کسان برنخواند بسی... 📜 @sheraneh_eitaa
چو زین بگذری مردم آمد پدید شد این بندها را سراسر کلید سرش راست بر شد چو سرو بلند به گفتار خوب و خرد کار بند پذیرندهٔ هوش و رای و خرد مر او را دد و دام فرمان برد ز راه خرد بنگری اندکی که مردم به معنی چه باشد یکی مگر مردمی خیره خوانی همی جز این را نشانی ندانی همی تو را از دو گیتی بر آورده‌اند به چندین میانجی بپرورده‌اند نخستین فطرت پسین شمار تویی خویشتن را به بازی مدار شنیدم ز دانا دگرگونه زین چه دانیم راز جهان آفرین نگه کن سرانجام خود را ببین چو کاری بیابی از این به گزین به رنج اندر آری تنت را رواست که خود رنج بردن به دانش سزاست چو خواهی که یابی ز هر بد رها سر اندر نیاری به دام بلا نگه کن بدین گنبد تیزگرد که درمان ازوی است و ز اوی است درد نه گشت زمانه بفرسایدش نه آن رنج و تیمار بگزایدش نه از جنبش آرام گیرد همی نه چون ما تباهی پذیرد همی از او دان فزونی از او هم شمار بد و نیک نزدیک او آشکار 📜 @sheraneh_eitaa
جهاندار هوشنگ با رای و داد به جای نیا تاج بر سر نهاد بگشت از برش چرخ سالی چهل پر از هوش مغز و پر از رای دل چو بنشست بر جایگاه مهی چنین گفت بر تخت شاهنشهی که بر هفت کشور منم پادشا جهاندار پیروز و فرمانروا به فرمان یزدان پیروزگر به داد و دهش تنگ بستم کمر و زان پس جهان یک‌سر آباد کرد همه روی گیتی پر از داد کرد نخستین یکی گوهر آمد به چنگ به آتش ز آهن جدا کرد سنگ سر مایه کرد آهن آبگون کز آن سنگ خارا کشیدش برون 📜 @sheraneh_eitaa
چو زین بگذری مردم آمد پدید شد این بندها را سراسر کلید سرش راست بر شد چو سرو بلند به گفتار خوب و خرد کار بند پذیرندهٔ هوش و رای و خرد مر او را دد و دام فرمان برد ز راه خرد بنگری اندکی که مردم به معنی چه باشد یکی مگر مردمی خیره خوانی همی جز این را نشانی ندانی همی تو را از دو گیتی بر آورده‌اند به چندین میانجی بپرورده‌اند نخستین فطرت پسین شمار تویی خویشتن را به بازی مدار شنیدم ز دانا دگرگونه زین چه دانیم راز جهان آفرین نگه کن سرانجام خود را ببین چو کاری بیابی از این به گزین به رنج اندر آری تنت را رواست که خود رنج بردن به دانش سزاست چو خواهی که یابی ز هر بد رها سر اندر نیاری به دام بلا نگه کن بدین گنبد تیزگرد که درمان ازوی است و ز اوی است درد نه گشت زمانه بفرسایدش نه آن رنج و تیمار بگزایدش نه از جنبش آرام گیرد همی نه چون ما تباهی پذیرد همی از او دان فزونی از او هم شمار بد و نیک نزدیک او آشکار 📜 @sheraneh_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠۲۵ اردیبهشت روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی گرامی باد. چو ضحاک شد بر جهان شهریار بر او سالیان انجمن شد هزار سراسر زمانه بدو گشت باز برآمد بر این روزگار دراز نهان گشت کردار فرزانگان پراگنده شد کام دیوانگان هنر خوار شد جادویی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند شده بر بدی دست دیوان دراز به نیکی نرفتی سخن جز به راز دو پاکیزه از خانهٔ جمّشید برون آوریدند لرزان چو بید که جمشید را هر دو دختر بدند سر بانوان را چو افسر بدند ز پوشیده‌رویان یکی شهرناز دگر پاکدامن به نام ارنواز به ایوان ضحاک بردندشان بر آن اژدهافش سپردندشان بپروردشان از ره جادویی بیاموختشان کژی و بدخویی ندانست جز کژی آموختن جز از کشتن و غارت و سوختن 📜 @sheraneh_eitaa
پس آگاهی آمد سوی شهریار که آمد ز ره زال سام سوار پذیره شدندش همه سرکشان که بودند در پادشاهی نشان چو آمد به نزدیکی بارگاه سبک نزد شاهش گشادند راه چو نزدیک شاه اندر آمد زمین ببوسید و بر شاه کرد آفرین زمانی همی داشت بر خاک روی بدو داد دل شاه آزرمجوی بفرمود تا رویش از خاک خشک ستردند و بر وی پراگند مشک بیامد بر تخت شاه ارجمند بپرسید ازو شهریار بلند که چون بودی ای پهلو راد مرد بدین راه دشوار با باد و گرد به فر تو گفتا همه بهتریست ابا تو همه رنج رامشگریست ازو بستد آن نامهٔ پهلوان بخندید و شد شاد و روشن روان چو بر خواند پاسخ چنین داد باز که رنجی فزودی به دل بر دراز ولیکن بدین نامهٔ دلپذیر که بنوشت با درد دل سام پیر اگر چه مرا هست ازین دل دژم برانم که نندیشم از بیش و کم بسازم برآرم همه کام تو گر اینست فرجام آرام تو تو یک چند اندر به شادی به پای که تا من به کارت زنم نیک رای ببردند خوالیگران خوان زر شهنشاه بنشست با زال زر بفرمود تا نامداران همه نشستند بر خوان شاه رمه چو از خوان خسرو بپرداختند به تخت دگر جای می‌ساختند چو می خورده شد نامور پور سام نشست از بر اسپ زرین ستام برفت و بپیمود بالای شب پر اندیشه دل پر ز گفتار لب بیامد به شبگیر بسته کمر به پیش منوچهر پیروزگر برو آفرین کرد شاه جهان چو برگشت بستودش اندر نهان 📜 @sheraneh_eitaa
بزد نیزهٔ او به دو نیم کرد نشست از بر اسپ و برخاست گرد به آورد با او بسنده نبود بپیچید ازو روی و برگاشت زود سپهبد عنان اژدها را سپرد به خشم از جهان روشنایی ببرد چو آمد خروشان به تنگ اندرش بجنبید و برداشت خود از سرش رها شد ز بند زره موی اوی درفشان چو خورشید شد روی اوی بدانست سهراب کاو دخترست سر و موی او ازدر افسرست شگفت آمدش گفت از ایران سپاه چنین دختر آید به آوردگاه سواران جنگی به روز نبرد همانا به ابر اندر آرند گرد ز فتراک بگشاد پیچان کمند بینداخت و آمد میانش ببند بدو گفت کز من رهایی مجوی چرا جنگ جویی تو ای ماهروی نیامد بدامم بسان تو گور ز چنگم رهایی نیابی مشور بدانست کاویخت گردآفرید مر آن را جز از چاره درمان ندید بدو روی بنمود و گفت ای دلیر میان دلیران به کردار شیر دو لشکر نظاره برین جنگ ما برین گرز و شمشیر و آهنگ ما کنون من گشایم چنین روی و موی سپاه تو گردد پر از گفت‌وگوی که با دختری او به دشت نبرد بدین سان به ابر اندر آورد گرد نهانی بسازیم بهتر بود خرد داشتن کار مهتر بود ز بهر من آهو ز هر سو مخواه میان دو صف برکشیده سپاه کنون لشکر و دژ به فرمان تست نباید برین آشتی جنگ جست دژ و گنج و دژبان سراسر تراست چو آیی بدان ساز کت دل هواست چو رخساره بنمود سهراب را ز خوشاب بگشاد عناب را یکی بوستان بد در اندر بهشت به بالای او سرو دهقان نکشت دو چشمش گوزن و دو ابرو کمان تو گفتی همی بشکفد هر زمان بدو گفت کاکنون ازین برمگرد که دیدی مرا روزگار نبرد برین بارهٔ دژ دل اندر مبند که این نیست برتر ز ابر بلند بپای آورد زخم کوپال من نراندکسی نیزه بر یال من عنان را بپیچید گرد آفرید سمند سرافراز بر دژ کشید همی رفت و سهراب با او به هم بیامد به درگاه دژ گژدهم درِ باره بگشاد گرد آفرید تن خسته و بسته بر دژ کشید در دژ ببستند و غمگین شدند پر از غم دل و دیده خونین شدند ز آزار گردآفرید و هجیر پر از درد بودند برنا و پیر بگفتند کای نیکدل شیرزن پر از غم بد از تو دل انجمن که هم رزم جستی هم افسون و رنگ نیامد ز کار تو بر دوده ننگ بخندید بسیار گرد آفرید به باره برآمد سپه بنگرید چو سهراب را دید بر پشت زین چنین گفت کای شاه ترکان چین چرا رنجه گشتی کنون بازگرد هم از آمدن هم ز دشت نبرد بخندید و او را به افسوس گفت که ترکان ز ایران نیابند جفت چنین بود و روزی نبودت ز من بدین درد غمگین مکن خویشتن همانا که تو خود ز ترکان نه‌ای که جز بآفرین بزرگان نه‌ای بدان زور و بازوی و آن کتف و یال نداری کس از پهلوانان همال ولیکن چو آگاهی آید به شاه که آورد گردی ز توران سپاه شهنشاه و رستم بجنبد ز جای شما با تهمتن ندارید پای نماند یکی زنده از لشکرت ندانم چه آید ز بد بر سرت دریغ آیدم کاین چنین یال و سفت همی از پلنگان بباید نهفت ترا بهتر آید که فرمان کنی رخ نامور سوی توران کنی نباشی بس ایمن به بازوی خویش خورد گاو نادان ز پهلوی خویش چو بشنید سهراب ننگ آمدش که آسان همی دژ به چنگ آمدش به زیر دژ اندر یکی جای بود کجا دژ بدان جای بر پای بود به تاراج داد آن همه بوم و رست به یکبارگی دست بد را بشست چنین گفت کامروز بیگاه گشت ز پیگارمان دست کوتاه گشت برآرم به شبگیر ازین باره گرد ببینند آسیب روز نبرد 📜 @sheraneh_eitaa
«🌸🌸6روز تا بزرگترین عید 🌸🌸» 💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚 کسی را که باشد به دل مهر حیدر شود سرخ رو در دو گیتی به آور فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی بر این زادم و هم بر این بگذرم چنان دان که خاک پی حیدرم ز مشرق تا به مغرب گر امام است امیرالمؤمنین حیدر تمام است 💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚•💚 📜 @sheraneh_eitaa
یکی دختری بود پوران بنام چو زن شاه شد کارها گشت خام بران تخت شاهیش بنشاندند بزرگان برو گوهر افشاندند چنین گفت پس دخت پوران که من نخواهم پراگندن انجمن کسی راکه درویش باشد ز گنج توانگر کنم تانماند به رنج مبادا ز گیتی کسی مستمند که از درد او بر من آید گزند ز کشور کنم دور بدخواه را بر آیین شاهان کنم گاه را نشانی ز پیروز خسرو بجست بیاورد ناگاه مردی درست خبر چون به نزدیک پوران رسید ز لشکر بسی نامور برگزید ببردند پیروز راپیش اوی بدو گفت کای بد تن کینه جوی ز کاری که کردی بیابی جزا چنانچون بود در خور ناسزا مکافات یابی ز کرده کنون برانم ز گردن تو را جوی خون ز آخر هم آنگه یکی کره خواست به زین اندرون نوز نابوده راست ببستش بران باره بر همچوسنگ فگنده به گردن درون پالهنگ چنان کرهٔ تیز نادیده زین به میدان کشید آن خداوند کین سواران به میدان فرستاد چند به فتراک بر گرد کرده کمند که تا کره او را همی‌تاختی زمان تا زمانش بینداختی زدی هر زمان خویشتن بر زمین بران کره بربود چند آفرین چنین تا برو بر بدرید چرم همی‌رفت خون از برش نرم نرم سرانجام جانش به خواری به داد چرا جویی از کار بیداد داد همی‌داشت این زن جهان را به مهر نجست از بر خاک باد سپهر چو شش ماه بگذشت بر کار اوی ببد ناگهان کژ پرگار اوی به یک هفته بیمار گشت و بمرد ابا خویشتن نام نیکی ببرد چنین است آیین چرخ روان توانا بهرکار و ما ناتوان 📜 @sheraneh_eitaa
منیژه: منیژه منم دخت افراسیاب برهنه ندیده، رُخم آفتاب تهمینه در برابر رستم: کس از پرده بیرون ندیده مرا نه هرگز کس آوا شنیده مرا شیرین در بارگاه شیرویه: مرا از هنر موی بد در نهان که آن را ندیدی کس اندر جهان نه کس موی من پیش از این دیده بود نه از مهتران نیز پوشیده بود 📜 @sheraneh_eitaa