🏴 اشعار #شب_پنجم_محرم
__________________
#عبدالله_بن_الحسن
@shere_aeini
عمه مرا رها کن
من میروم به میدان، تنها مرا دعا کن
من از تبار شیرم
گاهی مرا علی و، گاهی حسن صدا کن
من در طواف یارم
حاجی کربلا را، قربانی منا کن
عمه خدانگهدار
در دل به یاد داغم، بزم عزا بهپا کن
با یاد اصغر و من
بر سینهی عمویم، ششگوشهای بنا کن
از غصه آب میشد
وقتی که دید ارباب، تنها خطاب میشد
وقتش رسیده حالا
باید که بعد قاسم، او انتخاب میشد
میماند اگر به خیمه
حتما که شرمگین از، روی رباب میشد
خوشحال بود از این که
جزء فداییان، مولا حساب میشد
از غصه کم میآورد
از جانب عمویش، وقتی جواب میشد
میدید بین گودال
رو به غروب رفته، خورشید بین گودال
از شدت جراحت
خون عمو حسیناش، پاشید بین گودال
کار عمو تمام است
باران سنگ و نیزه، بارید بین گودال
بغضش ترکترک شد
وقتی که خنجر شمر، خندید بین گودال
کمکم امید میباخت
شد ناامید آنروز، امّید بین گودال
آمد بهکار، دستش
مثل عموش عباس، در کارزار دستش
از دست عمه پر زد
مثل کبوتری تا، آغوش یار دستش
مثل عقیق سرخی
شد بر رکاب سینه، حالا سوار دستش
آنقدر زخم برداشت
تا که میان گودال، شد لالهزار دستش
سر روی نیزه رفتو
تن روی خاک ماند و بین غبار دستش...
🔸شاعر:
#انجمن_ادبی_یاقوت_سرخ
___________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_هشتم_محرم
____
#حضرت_علی_اکبر
@shere_aeini
اکبر علیاکبر
خَلقاً و خُلقاً مثل پیغمبر علیاکبر
پس میشود نازل
بعد از رسولالله قرآن بر علیاکبر
مثل علی در جنگ
بوده برابر با دوصد لشکر علیاکبر
ساقی عمو باشد
پس میشود در کربلا ساغر علیاکبر
آغوش ارباب است
مثل صدف پس میشود گوهر علیاکبر
آه از زمانی که
جسمش شده چندین علیاصغر علیاکبر
والا علیاکبر
کرده میان معرکه غوغا علیاکبر
لشکر هراسان شد
میزد قدم با قامت رعنا علیاکبر
وقت رجزخوانی
گفتند؛ حیدر رفته منبر یا علیاکبر؟
آغوش بابایش
ساحل که باشد میشود دریا علیاکبر
تا نیزهای آمد
پهلو گرفت، افتاد از بالا علیاکبر
شد ارباارباً پس
افتاد در سرتاسر صحرا علیاکبر
افتاد علیاکبر
بر روی زانوی پدر جان داد علیاکبر
ارباب میگوید؛
بعد از تو اُف بر کار دنیا باد علیاکبر
من بیتو میمیرم
شد قاتلم اینداغ دشمنشاد علیاکبر
ممسوسِ فیاللهی
ای در فنون دلبری استاد علی اکبر
دستان گلچینی
چیده تو را ایشاخهی شمشاد، علیاکبر!
هرگز نخواهم برد
تا زندهام داغ تو را از یاد علیاکبر
باران علیاکبر
بر تشنگان دریای بیپایان علیاکبر
جان میگرفت ارباب
وقتی به او میگفت؛ "باباجان" علیاکبر
پاشیده شد از هم
چون دانهی تسبیح در میدان علیاکبر
آنقدر از او کم شد
تا اینکه شد در یک عبا پنهان علیاکبر
آرام خوابیده
در پیش چشم عمهها بیجان علیاکبر
غیر از هزار اکبر
بعد از اذان باقی نماند ازآن علیاکبر
🔸شاعر:
#انجمن_ادبی_یاقوت_سرخ
___
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini