eitaa logo
اشعار ناب آئینے
21.6هزار دنبال‌کننده
630 عکس
14 ویدیو
3 فایل
کـانـال🔹اشعـــــار نابــــــ آئیـــــنے🔹 محبوبتریــن ، بزرگتریــن ، بروزتریــن کانــال شعــر مذهبـی در تلگرام و ایتا زیر نظــر شاعــــــران بنام کشــــــوری ادمین ارسال شعر و تبلیغات: @ad_shereaeini کانال اشعارناب با همین آیدی در تلگرام فعال است
مشاهده در ایتا
دانلود
گودال قتلگاه همه ی قافیه با شمر به هم می ریزد بدنت را به خدا شمر به هم می ریزد خواهرت پیش تو صد بار زمین می افتد وسط معرکه تا شمر به هم می ریزد ضجّه ی آه بُنیّ به هوا می خیزد در همان حال و هوا شمر به هم می ریزد خنجر کند گرفته به میان دستش حنجر پاک تو را شمر به هم می ریزد پنجه انداخته در گیسوی تو ای آقا گیسویت را ز قفا شمر به هم می ریزد ناله ی زینب کبراست خدایا بنگر بوسه ی جدّ مرا شمر به هم می ریزد بین گودال و لب تشنه کنار دریا پسر فاطمه را شمر به هم می ریزد علی حسنی . .
روز عاشورا ای شاه بی لشکر بگو پس لشکرت کو؟ گر تو سلیمانی بگو انگشترت کو ؟ ظرف دو ساعت این همه نیزه شکسته؟ بوی تو می آید بگو پس پیکرت کو ؟ با ناله های فاطمه اینجا دویدم گر تو حسین مادری پس مادرت کو؟ یک جای بوسه در تنت باقی نمانده خاک دو عالم بر سرم موی سرت کو ؟ آقای من پیراهنت کو ؟ خاتمت کو ؟ سیمرغ قاف عاشقی بال و پرت کو ؟ گیرم سرت را از قفا آقا بریدند آن بوسه ای که داده ام بر حنجرت کو ؟ از تو توقع دارم ای تندیس غیرت برخیزی از زینب بپرسی معجرت کو ؟ این دشت دشت چشمهای خیره سر شد آقا کمک کن خواهرت را دخترت کو علی اکبر لطیفیان . .
روز عاشورا بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد همین که پیکرت افتاد خواهرت افتاد تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد همینکه از طرف جمعیت دو تا چکمه رسید اول گودال،مادرت افتاد تورا به خاطر درهم چه درهمت کردند چنانکه شرح تن توبه آخرت افتاد ولی به جان خودت خواهرت مقصر نیست درآن شلوغی اگر بارها سرت افتاد خبر رسید که انگشتر تورا بردند میان راه،النگوی دخترت افتاد کنارخیمه رسیده است لشگرکوفه و خواهر توبه یاد برادرت افتاد علی اکبر لطیفیان . .
گودال قتلگاه تا اينكه نيزه اي بدنش را به خون كشيد گرگي رسيد و پيرهنش را به خون كشيد از يك طرف عمامه و از يك طرف عبا هر كس به يك طريق تنش را به خون كشيد سر نيزه هاي كُند، فرو رفته در تنش اوضاع دست و پا زدنش را به خون كشيد آهسته گفت تشنه ام اما شنيد شمر با چكمه لعنتي دهنش را به خون كشيد با "نفس مطمئنّه"به حالِ عروج بود نامرد "نفس مطمئنش "را به خون كشيد بر سينه اش نشست و سري ماند و خنجري قبل از بريدن سرش افتاد خواهري هانی امیر فرجی . .
شب عاشورا داری عقیله خواهر من گریه می کنی آیینه برابر من گریه می کنی از لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفت خیلی شبیه مادر من گریه می کنی دلشوره می چکد ز نگاه سه ساله ام وقتی کنار دختر من گریه می کنی من از برای معجر تو گریه می کنم تو از برای حنجر من گریه می کنی امشب برای ماندن من نذر می کنی فردا برای پیکر من گریه می کنی امشب نشسته ای و مرا باد می زنی علی اکبر لطیفیان . .
روز عاشورا تير از بس كه خورده بود حسين بر تنش مثل پيرهن شده بود نيزه هاشان تمام شد كم كم موقع سنگ ريختن شده بود نفسش بين راه بر ميگشت موقع دست و پا زدن شده بود بودم اما جلو نمي رفتم شمر آنقدر بد دهن شده بود تكه اي را ربود هر كس كه روبه رو با حسين ِمن شده بود  هرچه كردند رو به قبله نشد يعني آنقدر پاره تن شده بود زير انداز خانه هاي دهات كفن شاه بي كفن شده بود علی اکبر لطیفیان . .
روز عاشورا دیدم به روی نیزه ها بال و پرت را  دیدم به حرا اربا اربا پیکرت را  دیدم به سرعت آمدند و دوره کردند  دیدم گرفتند اشقیا دور و برت را  دیدم نشسته شمر روی سینه ی تو  دیدم تمام لحظه های آخرت را  بالا سرت بودم - گریبان می دریدم  وقتی که با پا بر زمین میزد سرت را  آقای من هرکار می کردم نمی شد  بیرون کشم از بین مقتل مادرت را  سر را برید و برد و ... من ماندم همان جا  زانو زدم بوسه بگیرم حنجرت را علیرضا خاکساری . .
گودال قتلگاه چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم نیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم زیر پامال کبود سم مرکب ها، نه به روی دست ملائک بدنت را دیدم گرچه نشناختمت وقت عبور از گودال عمه می‌گفت تن بی کفنت را دیدم گیسویت بر سر نی شعر غریبی می‌خواند زلف خونین شکن در شکنت را دیدم قاری من سر نیزه ز عجائب گفتی شام، تفسیر غریب سخنت را دیدم آه یعقوب شده چشم من از روزی که به تن تیره دلی پیرهنت را دیدم خیزران شیفته‌ی ساحت لب هایت شد چشم وا کردم و زخم دهنت را دیدم تا سحر قلب تنور از غم تو آتش بود عطر گیسوی تو و ... سوختنت را دیدم یوسف رحیمی . .
روز عاشورا خوردي امروز نيزه فردا نَعل نيزه هم چاره دارد اما نعل... يك، دو، سه، چهار ... ده تا اسب روي هم ميشود چهل تا نعل هر كسي از تن ِ تو ميگذرد شمر با پا و اسبها با نعل پشت و روي تورا يكي كردند چقدر جلوه دارد اينجا نعل چون لباست به روي چادر من هر كسي پا گذاشت حتي نعل دهنت را خودت بگو چه شده؟ تهِ شمشیر خورده اي يا نعل؟ علی اکبر لطیفیان . .
. تو نيزه ميخوري تن من درد ميكشد تو تشنه اي و من جگرم داد ميزند هر وقت به قتلگاه تو نزديك ميشوم اين شمر بد دهن به سرم داد ميزند .
. کوتاه کن کلام ... بماند بقیه اش مرده است احترام ... بماند بقیه اش از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود آن هم نشد حرام ... بماند بقیه اش هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت آمد به انتقام ... بماند بقیه اش شمشیرها تمام شد و نیزه ها تمام شد سنگ ها تمام... بماند بقیه اش گویا هنوز باور زینب نمی شود بر سینه ی امام؟ ... بماند بقیه اش پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته در بین ازدحام... بماند بقیه اش راحت شد از حسین همین که خیالشان شد نوبت خیام....بماند بقیه اش رو کرد در مدینه که یا ایهاالرسول یافاطمه! سلام ... بماند بقیه اش از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش خون علی الدوام ... بماند بقیه اش سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش از پیکر امام ... بماند بقیه اش بر خاک خفته ای و مرا میبرد عدو من میروم به شام ...بماند بقیه اش دلواپسم برای سرت روی نیزه ها از سنگ پشت بام ...بماند بقیه اش دلواپسی برای من و بهر دخترت در مجلس حرام ...بماند بقیه اش حالا قرار هست کجاها رود سرش از کوفه تا به شام ... بماند بقیه اش تنها اشاره ای کنم و رد شوم از آن از روی پشت بام ... بماند بقیه اش قصه به "سر" رسید و تازه شروع شد شعرم نشد تمام ... بماند بقیه اش محمد رسولی . .
. يكي با نيزه اش از پشت ميزد يكي با چكمه و با مُشت ميزد خودم ديدم سنانِ دائمُ الخَمر حسينم را به قصد كشت ميزد رضا قرباني .
گودال قتلگاه دارد سر از تن تو جدا ميكند چرا؟ از پشت گردنِ تو جدا ميكند چرا؟ چيزي نمانده پس به عقيله نگاه كن تا آخرين نفس به عقيله نگاه كن تكليف من پس از تو نگفتي چه ميشود؟ با سر اگر ز نيزه بيفتي چه ميشود؟ بگذار من كتك بخورم تو نفس بگير تاوان هرچه موي سپيد است پس بگير بگذار من كتك بخورم گريه كن حسين از تو چگونه دل ببُرم گريه كن حسين بگذار من كتك بخورم تو بلند شو مثل لبت ترك بخورم تو بلند شو آتش گرفت خيمه به جايي رسيد كار سجاد ناله كرد عليكُنَّ بالفرار . .
. آنقدر تشنه بود لبهايش دستِ آخر به شمر هم رو زد نفسش را عجيب بند آورد نيزه اي كه سنان به پهلو زد . .
   گودال قتلگاه سر ِعمامه و عبايت نَه بود دعوا براي پيرُهنت دستهايم بريد وقتيكه تيغ را میكشيدم از بدنت كربلايت چه كرده ميبيني؟؟؟ كه به پيشاني ام پُر از چين است بعد از اين گريه اي نميشنوم گوشم از تازيانه سنگين است حسن لطفي . .
يك نفر روى خاك ها بود و صدنفر فكر غارت از اويند چيست جرمش؟عليست بابايش همه فكر غرامت از اويند راويان گفته اند مولارا با كف پاش پشت رو كرده خنجر كند او نمى برّد شمر را بى آبرو كرده خواهرش هم رسيد درگودال ديد اورا كه دست و پا مى زد ديد ارباب نيمه جان بود و مادرش را همش صدا مى زد يك نفرگفت ذبح سر با من بين لشكر دوباره دعوا بود شمر و خولى حريص تر بودند حرف آنها به هم بفرما بود عده اى بر نگاه بى رمقش مثل خولى بلند مى خندند آن طرف تر هم عده اى نامرد سر اعضاش شرط مى بندند آرمان صائمى
عاشورا بر پیکر تو، حرامی پست نشست در حین جدا کردن سر، مست نشست با خون خدا، چه بی ادب تا کرده تا آن دم آخر، که نفس هست نشست در مقتل تو، سنگدلان رخنه زدند با تیر و کمان و نیزه و دشنه زدند بر جسم مبارک عزیز زهرا فریاد که اینان، همه بی وقفه زدند . .
روز عاشورا از تماس تازیانه هر تنی آزرده بود صحنه را عباس اگر می دید بی‌شک مُرده بود تا غروب روز عاشورا خدا خود شاهد است عمه‌ی سادات را کوچک کسی نشمرده بود از همان ساعت که سقا رفت سوی علقمه حال زینب مثل زن‌های «برادر‌مرده» بود خواست در آغوش خود گیرد حسینش را نشد بسکه تیر و نیزه بر نعش برادر خورده بود فکر می‌کردند نفرین کرده در حالی که او دست هایش را برای شکر بالا برده بود کاظم بهمنی . .
گودال قتلگاه روضه باز نیمه جان بود و پشتِ مركبِ خود بوسه ای سنگ ، بر جبینش زد نوبت تیر ِحرمله شده بود آه، از پشت زین زمینش زد ناله ای میرسد به هركس كه به تنش تیغ میكشد... نزنید مادرش چنگ میزند به رخش دخترش جیغ میشكد... نزنید نوبت یك حرامزاده شد و نوك سر نیزه اش به سینه نشست وزن خود را به روی نیزه نهاد آنقدر تكیه داد نیزه شكست داس هایی بلند را میدید بین دستِ جماعتی خوشحال از سرِ شیب پیكری را ، وای میكشیدند تا ته گودال تبر و داس و دشنه و شمشیر با تنی خُرد جور می آیند تا بدوزند بر زمین ، از راه نیزه های قطور می آیند شمر دستش پُر است و با پایش بدنش را به پشت میچرخاند نیزه ای را حرامزاده زد و نیزه را بین مشت میچرخاند این وسط چندتا حرامزاده بدنی ریز ریز میكردند با لباسی كه از تنش كَندند تیغشان را تمیز میكردند علی اکبر لطیفیان . .
گودال قتلگاه غرق خون وقت صحنه ی آخر بین گودال داشت جان می داد با نفس های گرم و بی رمقش دل حضار را تکان می داد مادری در میان هق هق و اشک مشت بر سینه می زد و با درد یک نگاهش به سمت مقتل بود یک نگاهش به چهره هایی زرد آتش از خیمه ها که بالا رفت روضه خوان داشت نغمه سر می داد گفت:او می دوید و من...انگار از غمی بی امان خبر می داد دانه های سفید برف آرام... مثل یک دسته ی عزا از راه... آمدند و شدند تسکین... عطش کودکان ثارالله! آتش خیمه ها فروکش کرد دل ولی همچنان تلاطم داشت مرد قصه میان خون ،اما گوشه چشمی به سمت مردم داشت بوق شیپور و طبل ماتم را هرکسی می شنید می لرزید شمر آمد ...ولی همه دیدند دست هایش شدید می لرزید شمر تعزیه بغض کرد و گریست گفت : لعنت به من اگر که تورا.... خنجر از دست او زمین افتاد گفت دستم بریده باد آقا تعزیه ختم شدهمه رفتند باز اوماند و صحنه ی گودال بعداز آنکه سکوت جاری شد ساربان آمد و زبانم لال محمدجواد الهی پور . .
گودال قتلگاه كمتر بر اين غريب بدون كفن بزن اين ضربه ي دوازدهم را به من بزن هر آنچه داشت رفت دگر جستجو نكن اينقدر اين شهيد مرا زير و رو نكن قبول كن كه شبيه حصير افتادي قبول كن ته گودال گير افتادي مخواه تا كه سر من به گريه بند شود بگو چكار كنم از تنت بلند شود بگو چه كار كنم آب را صدا نزني بگو چه كار كنم تا كه دست و پا نزني بگو چكار كنم از تو دست بردارند براي پيكر تو يك لباس بگذارند بگو چكار كنم بيش از اين تكان نخوري بگو چكار مكنم از سنان،سنان نخوري  بگو چكار كنم من؟ بگو چكار كنم؟ كنار شمر بمانم و يا فرار كنم؟ ميان گريه ي من اين سنان چه ميخندد دهان باز تو را نيزه دار ميبندد آهاي شمر عبا را كسي ربود برو بيا النگوي من را بگير و زود برو براي غارت پيراهنت بميرم من چرا لباس ندارد تنت بميرم من قرار نبود بيفتي و من نگاه كنم و يا كه گريه به كوپال ذوالجناح كنم مگر نبود مسلمان كه اينچنين زده اند بلند مرتبه شاهِ مرا زمين زده اند علی اکبر لطیفیان . .
شب عاشورا در خیمه ها صدای خدایا بلند شد زینب برای پرسش آیا؛ بلند شد فریاد وا حسین؛ ز اعماق سینه اش تا گشت با خبر ز قضایا بلند شد پرسید غرق ناله که آقا چه می شود؟‌ تکلیف زینبت شب فردا چه می شود؟‌ سجاده باز کرده ای و ناله می کُنی باران شدی و توبه ی صد ساله می کُنی گاهی خروج می کنی از خیمه گاه خود خیره نگاه جانب آن چاله می کُنی انگار این عمل؛ عمل دل به خواه توست این تکّه از زمین نکند؛‌ قتله گاه توست امشب فضای خیمه پُر از عطر سیب توست زینب اسیر گریه؛ ز حال عجیب توست حرفی بزن عزیز دل من که خواهرت مضطر ترینِ ناله امن یجیب توست اشکت به من اجازه آوازه می دهد دل شوره ام خبر ز غمی تازه می دهد یک لحظه کن نظر به من زار و مضطرت آری منم که زل زده ام در برابرت از بس که محو ذات خداوند اقدسی اصلاً‌ محل نمی دهی امشب به خواهرت از جان من عروج مکن روح پیکرم حرفی مزن ز رفتن خود؛ ای برادرم خون منِ ز خود شده را کم به شیشه کن زخم فراق؛ ‌کم به دل خسته ریشه کن یا حرفی از جُدا شدن از خود مگو وَ یا با من مگو عزیز دلم صبر پیشه کن امشب دلـم اسیــر مــلال اسـت یـــا حسین من بی تو؛‌ عین فرض محال است یا حسین گریان ترین دیده دریایی توام امشب اسیر غصّه فردایی توام گفتی ز بس كه یك شبه تغییر می کنی من نیز ناتوان ز شناسایی توام گفتی به ناله غرق تمنا بکن مرا زینب بیا و خوب تماشا بکن مرا گفتی تمام پیکر تو زخم می شود از پای تا دم سر تو زخم می شود اذنم دهی به صورت خود لطمه می زنم با من مگو که حنجر تو زخم می شود گفتی سری به روی تنت نیست بعد از این جز تکه بوریا کفنت نیست بعد از این سعید توفیقی . .
. قاتلت سر بريد وقتي كه سينه ي نيزه خورده ات حس داشت قاتلت رفت با سرت آمد حنجر تو هنوز خس خس داشت .
همانهایی که از حیدر بریدند حسین بن علی را سر بریدند
دست و پا می زدی و پا به سرت خورد حسین نیزه ای آمد و روی جگرت خورد حسین چشمت افتاد به مادر که پریشان شده بود چکمه ای آمد و بر چشم ترت خورد حسین خنجر شمر سرت را چقدر کُند برید چقدر مشت و لگد دور و برت خورد حسین هم میان دهنت چوب و ته نیزه شکست هم عصا روی تن محتضرت خورد حسین از نخ پیرهن کهنهء جسمت نگذشت آن که نان از سر باغ پدرت خورد حسین تا لباس تو در آمد ز تنت آب شدی بعد بر معجر زینب نظرت خورد حسین رضا دین پرور