eitaa logo
شعر هیأت
10.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
171 ویدیو
14 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست این‌گونه زخم‌خورده و بی‌سر بیاورم یک قطعه خواندی از روی نی، شاعرت شدم آن قطعه را نشد به غزل دربیاورم یک پرده خواندی از روی نی، آتشم زدی این شعله را چگونه به دفتر بیاورم؟ با حنجر تو کاری اگر خنجری نداشت کاری نداشت واژۀ بهتر بیاورم وقف تو اشک‌ها و غزل‌هام، تا اگر گفتی گواه عشق بیاور، بیاورم فصل عزا تمام شد اما چگونه من پیراهن عزای تو را دربیاورم تا می‌وزید نام تو، پر می‌کشید دل چیزی نمانده بود که پر دربیاورم نزدیک بود در تب گودال قتلگاه از عرش ربنای تو سر دربیاورم با اشک آمدم به وداعت که لااقل آبی برایت این دم آخر بیاورم این واژه‌ها به کار رثایت نیامدند با زخم‌های تو چه برابر بیاورم؟ آخر نشد که آب برایت بیاورند؟ این روضه را گذاشتم آخر بیاورم امسال هم دعای فرج، بی‌جواب ماند من می‌روم برای تو یاور بیاورم قرآن بخوان که گوش دلم با صدای توست این بیت هم، سرِ غزلی که فدای توست 📝 🆔 instagram.com/shereheyat@ShereHeyat
💠 فدایی پیامبر منابع متعدد شیعه و سنی با سندهای مختلف از نبى‌اكرم(صلّى‌الله‌عليه‌وآله) نقل مى‌‏كنند كه فرمود: «خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحى نمود که من بين شما برادرى ايجاد كردم و عُمر يكى از شما را طولانى‏‌تر از عُمر ديگرى قرار دادم. حال كدام يك از شما حاضر است كه خود را فداى برادرش كند؟ هر دوى آن‌ها از مرگ كراهت داشتند. پس خداوند به آن‌ها وحى كرد: آيا مثل ولیَّ‌ام على بن ابى‏‌طالب نيستند كه بين او و پيامبرم محمد برادرى برقرار كردم، و على جان خويش را فداى پيامبر نمود؟ او در جاى پيامبر خوابيده است تا آن حضرت جان سالم به در ببرد. به زمين رويد و او را از دشمنانش محافظت کنيد. پس به زمين هبوط كردند و جبرئيل بالاى سر آن حضرت و ميكائيل پايين پای آن حضرت نشستند و جبرئيل مى‏‌گفت: به! به! چه كسى مثل توست اى پسر ابی‌طالب؛ که خدا به تو در برابر ملائكه مباهات و افتخار مى‌كند! و خداوند در شأن على(عليه السلام) اين آيه را نازل كرد: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ (بقره: ٢٠٧) «و از ميان مردم كسانى هستند كه جان خويش را براى كسب رضا و خشنودی خدا مى‌‏فروشند، و خدا نسبت به بندگان مهربان است.» 📗 موسوعة التاريخ الإسلامي ١: ٧٤١- ٧٤٢؛ تاريخ تحقيقى اسلام (ترجمۀ موسوعة) ٢: ١٧٠ از: مناقب آل أبي‌طالب ٢: ٦٤- ٦٥؛ الكافي ٨: ١١٩ و... 🌐 shereheyat.ir/node/4290@ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹مبدأ دوران🔹 شب همان شب که سفر مبدأ دوران می‌شد خط به خط باور تقویم، مسلمان می‌شد شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها مرد، مردی که کمر بسته به پیکار دگر بی‌زره آمده در معرکه یک‌بار دگر تا خودِ صبح، خطر دور و برش می‌‌چرخید تیغِ عریان شده بالای سرش می‌چرخید مرد آن است که تا لحظۀ آخر مانده در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده باده در دستِ سبو بود و نفهمید کسی و محمد خود او بود و نفهمید کسی در شبِ فتنه، شبِ فتنه، شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند جان پیغمبر خود را سپر خود کردند بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد آیۀ ترس برای چه کسی نازل شد بگذارید بگویم خطر عشق مکن «جگر شیر نداری سفر عشق مکن»... باز هم یک نفر از درد به من می‌گوید من زبان بسته‌ام و خواجه سخن می‌گوید: «من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم مُهر بر لب‌ زده، خون می‌خورم و خاموشم» طاقت ‌آوردن این درد نهان آسان نیست شِقشقیّه‌ست و سخن گفتن از آن آسان نیست... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4291@ShereHeyat
شام تو پر از نور سحرگاهی شد خورشید خدا به سوی تو راهی شد برخیز به احترام این بخت بلند یثرب! تو مدینة‌النبی خواهی شد 🌐 shereheyat.ir/node/1057@ShereHeyat
علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹دست نوازش🔹 از اسب فرود آی و ببین دختر خود را بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را تنها مرو ای همسفر، از خیمه به صحرا همراه ببر، باغ گل پرپر خود را تا قلب سکینه، کمی آرام بگیرد بگذار روی شانهٔ گل‌ها، سر خود را... با رفتن خود، ای گل داودی زهرا پاییز مکن، باغ بهارآور خود را بگذار که تا روی تو را سیر ببینم آرام کنم، خاطر غم‌پرور خود را یوسف به تماشای تو آمد، که بپوشی پیراهن دل‌بافتهٔ مادر خود را در هیچ دلی، ذرّه‌ای اندوه نماند بگشاید اگر لطف تو بال و پر خود را گر بر سر آنی، که به مهمانی خنجر در باغ شهادت، بِبَری حنجر خود را چون موج بکش، بر سَرِ این ساحل غمگین یکبار دگر، دست نوازشگر خود را... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/853@ShereHeyat
علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹نگاه کن🔹 نه از لباس کهنه‌ات نه از سرت شناختم تو را به بوی آشنای مادرت شناختم تو را نه از صدای دلنشین روزهای قبل که از سکوت غصه‌دار حنجرت شناختم تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را میان پاره‌پاره‌های دفترت شناختم قیام در قعود را، رکوع در سجود را من از نماز لحظه‌های آخرت شناختم غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را به روی نیزه، از سر منوّرت شناختم شکست عهد کوفه... این گناه بی‌شمار را به زخم‌های بی‌شمار پیکرت شناختم تو را به حس بی‌بدیل خواهر و برادری به چشم‌های بی‌قرار خواهرت شناختم اگرچه روی نیزه‌ای ولی نگاه کن مرا نگاه کن... منم سکینه دخترت... شناختی؟ 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1068@ShereHeyat
علیه‌السلام علیهاالسلام فرازی از یک 🔹دل‌آرامِ حسین🔹 با کلامُ اللهِ ناطق هم‌کلام! ای سکینه! بر کراماتت سلام! مشعل روشن ز مصباح الهدی در عبادت غرق و مجذوب خدا... برترین زن‌های عصر خویشتن یادگار ماندگار پنج تن... در زنان هاشمی صاحب وقار خاندان فاطمی را افتخار آفتابی خود که عمری در حجاب بوده‌ای در سایه‌سار آفتاب... ای فصاحت بی ‌نوایت، بی‌نوا صد نوا از نای تو در نینوا... در اسارت نقش ایفا کرده‌ای پا به پای عمّه غوغا کرده‌ای در حرم، در خیمه‌گه، در قتلگاه در مسیر کوفه و شام سیاه می‌درخشد نام تو، گفتار تو اشک تو، ایمان تو، ایثار تو... خورده بر جان و دلت مُهر عطش شام غربت دیدی و ظُهر عطش از عطش گر چه ز پا افتاده‌ای سهم آب خود به طفلان داده‌ای در مصائب پایداری کرده‌ای عمّه را با صبر یاری کرده‌ای... در وداع آخرینت با حسین کز حرم برخاست بانگ یا حسین اوّلین کس را که مولا یاد کرد نام شیرین تو را فریاد کرد ای سکینه حامی ایتام باش! ای دل‌آرامِ حسین آرام باش! قطره‌های اشک بر سیما مزن شعله‌های درد بر دل‌ها مزن... پیش‌تر آ نزد بابا پیش‌تر گریه‌ها در پیش داری بیشتر... رفت در میدان و دیگر برنگشت برنگشت و از تن و از سر گذشت رفت و پنهان از نظر شد منظرش تا که دیدی بر فراز نی سرش... طاقت از کف داده و دل باختی خویش را بر خاک و خون انداختی... در وداع سینه‌سوز خویشتن دست بردی زیر آن خونین بدن تا گرفتی آن تن صد چاک را سوخت آهت خیمۀ افلاک را زان زیارت در فضا هنگامه شد پاره‌های دل زیارت‌نامه شد ماه محمل باز انجم را بخوان «شیعَتی مَهما شَرِبتُم» را بخوان... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4313@ShereHeyat
💠 (علیه‌السلام) «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلا بِامْتِطَاءِ اللَّيْلِ» رسیدن به خداوند متعال، سیر و سفری است که جز با شب‌زنده‌داری حاصل نگردد. 📗 مسند الامام العسکری (علیه‌السلام)، ص۲۹۰ 🔹شبِ سجود🔹 بی‌نور عبادت، دل ما دل نشود باران امید و شوق، نازل نشود همواره رسیدن به خدا یک سفر است آن جز به شبِ سجود، حاصل نشود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/430@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹به یاد غربت تو...🔹 هوای بام تو داریم ما هوایی‌ها خوشا به حال شب و روز سامرایی‌ها چه نعمتی‌ست سر سفره‌ات نمک خوردن چه افتخار بزرگی‌ست این گدایی‌ها خداست بانی این اعتقاد نورانی خداست بانی این جور آشنایی‌ها تو کربلای اسیری و روضه می‌خوانند به یاد غربت تلخ تو کربلایی‌ها دوباره حسرت دیدار در دل کعبه‌ست چقدر کعبه دلش خون شد از جدایی‌ها به یاد حضرت فرزندتان هر آدینه چه حس و حال قشنگی‌ست هم‌صدایی‌ها 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1072@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹وقتی حسن باشی...🔹 باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد ای کاش که من نیز امشب زائرت بودم جایی که فرزندت در آنجا روضه‌خوان باشد.. ..وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست سقف مزارت هم، زمانی آسمان باشد وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست وضعت میان خانه چون زندانیان باشد وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست خون دلت از کنج لب‌هایت روان باشد آری حسن بودی ولی هرگز ندیدی که گلبرگ روی مادرت چون ارغوان باشد سخت است تشنه باشی و لب‌های لرزانت حتی برای آب خوردن ناتوان باشد هنگام برخورد لبت با کاسهٔ آب است وقت گریز روضه‌های خیزران باشد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1074@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹اشک حسرت🔹 مردِ جوان دارد وصیت می‌نویسد می‌گرید و ذکر مصیبت می‌نویسد دنیا برای رحمت او جا ندارد آه این غریب از رفع زحمت می‌نویسد از شرح حال خود سخن می‌راند اما انگار در توصیف غربت می‌نویسد کاتب ندارد این امیر از بس که تنهاست از درد خود در کنج خلوت می‌نویسد غربت درِ این خانه را از پشت بسته‌ست مهمان ندارد؛ جای صحبت، می‌نویسد خمس و زکات شیعیان را می شمارد سهم فقیران را به دقت می‌نویسد در چند خط می‌گوید از حج و ثوابش این بند را با اشک حسرت می‌نویسد پیش از نمازِ واپسینش رو به قبله از خاطراتش چند رکعت می‌نویسد زندان به زندان با نماز و روزه و عشق دربان به دربان درسِ عبرت می‌نویسد حتی برای خشم شیرانِ درنده با چشم‌هایش از محبت می‌نویسد بعد از شکایت از جفای این زمانه در سر رسید فصل غیبت می‌نویسد ـ من زود دارم می‌روم اما میایم با احتیاط از رازِ رجعت می‌نویسد می‌نوشد آب و یاد اجدادش می‌افتد با رعشه از آزار شربت می‌نویسد سر را به پای طفل گندم‌گون نهاده‌ست بر طالعش حکم امامت می‌نویسد فردا خلیفه بر درِ این خانه با زهر از مرگِ او جای شهادت می‌نویسد بازارهای سامرا خاموش و گریان بر در حدیثِ حفظِ حرمت می‌نویسد با دست‌های کوچکش یک طفلِ معصوم نام پدر را روی تربت می‌نویسد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1073@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹کریمی، چون امامِ مجتبی🔹 خسته‌ام از راه، می‌پرسم خدایا پس کجاست؟ شهر... آن شهری که می‌گویند: «سُرَّمَن رَءا»ست تابلوهای کنار جاده می‌گویند نیست چند فرسخ بیشتر از راه ما، تا راه راست... رو به رویم ناگهان درهای بازِ خانه‌ات بر لبم نام کریمی، چون امامِ مجتباست احتمال ریزش یکریز باران قطعی است در دلم اندوه عصر جمعه‌های کربلاست آسمان یک کاشی از محراب تو، دریا فقط گوشهٔ سجاده‌ات در نیمه‌شب‌های دعاست از کراماتت چه باید گفت وقتی با تو است آنچه یک حرفش فقط با آصف بن برخیاست از کبوترهای شهرم نامه‌ای آورده‌ام حالشان خوب است اما روحشان اینجا رهاست راستی! حال کبوترهای بامت خوب شد؟ در صدای من طنین انفجار گریه‌هاست سکّه‌ها جاری‌ست از چشمانم اما باز هم دست‌هایم رو به سویت کاسه‌های سامراست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1069@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حسن یوسف🔹 طلوعت روشنی بخشیده هر آیینه ایمان را نگاهت آیه آیه شرح داده بطن قرآن را دم عیسایی‌ات کفر شیاطین را در آورده که سلمان می‌کند لبخند تو هر نامسلمان را قنوتت عطر حُسن یوسف آورده‌ست و آغوشت اسیر مهر تو کرده‌ست زندانبان و زندان را ببارد یا نبارد، امر امر توست مولا جان! سپرده دست تو پروردگارت نبض باران را تویی «مَن عِندَهُ عِلمُ الکتاب» و گوشهٔ چشمت فقاهت یاد داد امثال «فضل» و «اِبن ریّان» را* حریف تو نشد دشمن، خودش هم خوب می‌داند به جام زهر می‌خواهد بگیرد از تو میدان را... کبوترهای صحنت می‌شویم ابن الرضا هر شب پراکندی به عالم دم به دم عطر خراسان را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1078@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹نشانی ظهورت پیداست🔹 آن صدایی که مرا سوی تماشا می‌خواند از فراموشیِ امروز به فردا می‌خواند آشنا بود صدا، لهجۀ زیبایی داشت گله از فاصله، از غربت و تنهایی داشت هم‌نفس با من از آهنگ فراقم می‌خواند داشت از گوشۀ ایران به عراقم می‌خواند یادم انداخت که آن سوی تماشا او هست می‌روم می‌روم از خویش به هر جا او هست جمکران بدرقه در بدرقه، تسبیح به دست سهله آغوش گشوده‌ست مفاتیح به دست رایحه رایحه با بوی خودش می‌خوانَد خانۀ دوست مرا سوی خودش می‌خوانَد خانۀ دوست که از دوست پر از خاطره است خانۀ دوست که نام دگرش سامره است آن اویسم که شبی راه قرن را گم کرد با دل ما تو چه کردی که وطن را گم کرد؟ وطن آن‌جاست برایم که پر از خویشتن است یعنی آن‌جا که در آن خانۀ محبوب من است سامرا! خانۀ محبوب من! از او چه خبر؟ از دل‌آرام من، از خوبِ من، از او چه خبر؟ ما همه غرق سکوتیم تو این‌بار بگو سامرا! طاقت ما طاق شد از یار بگو سایۀ روشنش آورده مرا تا اینجا بوی پیراهنش آورده مرا تا اینجا به اذانش، به قنوتش، به قیامش سوگند به رکوعش، به سجودش، به سلامش سوگند قَسَمت می‌دهم آری به همان راز و نیاز آخرین بار کجا در حرمت خواند نماز؟ آخرین مرتبه کی راهی میقات شده‌ست؟ آخرین بار کجا غرق مناجات شده‌ست؟ خسته از فاصله‌ام با منِ بی‌تاب بگو با من از گریۀ او در دل سرداب بگو سامرا! ای که بلندای شکوهت عرش است گرد و خاک قدمش روی کدامین فرش است؟ حرمت ساحل آرام‌ترین امواج است این گدا سامره‌ای نیست، ولی محتاج است از زمستان پیاپی به بهارم برسان بر لبم عرض سلام است به یارم برسان ما به تکرار دچاریم بگو با یارم غیر او چاره نداریم، بگو با یارم ـ رنگ و رو رفته شد آفاق، به دنیا برگرد ما نخواندیم دعای فرج اما برگرد آن‌چه را مانع دیدار شد از دیده بگیر جز تو ما از همه گفتیم، تو نشنیده بگیر تو فقط چارۀ هر دردی و برمی‌گردی وعدۀ بی برو برگردی و برمی‌گردی روزیِ باغچه آن روز نفس خواهد بود جای دل، آن‌چه شکسته‌ست، قفس خواهد بود از سر مأذنۀ کعبه اذان می‌خوانیم قبلۀ کج شده را سوی تو می‌چرخانیم هر کجا می‌نگرم ردّ عبورت پیداست کوچه در کوچه نشانی ظهورت پیداست تازه این اول قصه‌ست، حکایت باقی‌ست ما همه زنده بر آنیم که رجعت باقی‌ست می‌نویسم که شب تار سحر می‌گردد یک نفر مانده از این قوم که برمی‌گردد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4601@ShereHeyat
شهر آینه‌دار می‌شود با یک گل پروانه‌تبار می‌شود با یک گل گفتند نمی‌شود، ولی می‌بینند یک روز بهار می‌شود با یک گل 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حکومت خورشید🔹 ز عمق حنجره بر بام شب اذان می‌گفت حدیث درد زمین را به آسمان می‌گفت صدا چه پاک به شب می‌چکید و روشن بود که از حکومت خورشید در جهان می‌گفت شبانه‌های شکست شب و سیاهی را هلال ماه به گوش جهانیان می‌گفت رسیده بود به معراج آفتاب، غبار اگر به جای زمان، صاحب‌الزمان می‌گفت... به سفره‌ای که در آن انتظار را چیدند نگاه‌های گرسنه ز میهمان می‌گفت نبودی و دلِ ما بی‌نگاه معصومت کبوترانه شب و روز، الامان می‌گفت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3794@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹شهر نور🔹 صدای بال ملائک ز دور می‌آید مسافری مگر از شهر نور می‌آید؟ دوباره عطر مناجات با فضا آمیخت مگر که موسی عمران ز طور می‌آید؟ ستاره‌ای شبی از آسمان فرود آمد و مژده داد که صبح ظهور می‌آید چقدر شانۀ غم‌بار شهر حوصله کرد به شوق آن‌که پگاه سرور می‌آید به زخم‌های شقایق قسم هنوز از باغ شمیم سبز بهار حضور می‌آید مگر پگاه ظهور سپیده نزدیک است؟ صدای پای سواری ز دور می‌آید 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3800@ShereHeyat
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن شریک روزهای سخت و شب‌‏های خطر بودن به هم می‌‏ریزی آداب قدیم بی‏‌قراری را شروع عاشقی کردن، کمی بی‌‏تاب‏‌تر بودن بزرگت می‏‌کند قلبی که سمت عشق چرخاندی کنار آفتابی زنده باید شعله‌‏ور بودن اگر از کوچه‏‌ها زخم زبان می‌‏خورد پیغمبر زنانه، خط به خط آموختی رسم سپر بودن وزیدی در بیابان‏‌های داغ فقر و تنهایی و تا منزل به منزل از محمد باخبر بودن نشان دادی به دنیا زن برای مرد خود این است: کنار یک نفر ماندن، برای یک نفر بودن به شمشیر علی می‌‏نازد و سرمایه‌‏ات، احمد به کوهی تکیه دادن، زیر سقفی پرثمر بودن نفیسه! آب و جارو کن، صدای پای خوشبختی‌ست بس است آهی نشسته روی لب، چشمی به در بودن خدا پل می‏‌زند با یک سلام از آسمان تا تو چه چیزی بهتر از این که دمی زیر نظر بودن بیا چشم و چراغ خانۀ پیغمبر ما باش بیا لبخند شو بر اخم‌‏های خون‏‌جگر بودن خدا دست تو را با دست پیغمبر عجین کرده نوشته در خط پیشانی تو: بال و پر بودن تو پشت عشق را خالی نکردی، حق تو این است کنار شانۀ مردی خدایی همسفر بودن 📝 🌐 shereheyat.ir/node/339@ShereHeyat
تو همچون غنچه‌های چیده بودی که در پرپر شدن خندیده بودی مگر راز حیات جاودان را تو از فهمیده‌ها فهمیده بودی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1702@ShereHeyat
به رغم صخره، جاری‌تر شده سیل محبت‌ها و دارد بیشتر قد می‌کشد رود ارادت‌ها نمی‌میرد چراغِ مهر ما از باد نفرینی نمی‌افتد درخت عشق ما با این جراحت‌ها کسی که شعله شعله آتش نفرت به راه انداخت خودش هم زود خواهد سوخت در هُرم اهانت‌ها غباری چهرۀ گل را نخواهد شُست از خاطر برای عاشقانش آشنا بوده‌ست غربت‌ها.. ..تمام مرزها غرق «محمد» می‌شود روزی همان روزی که می‌ماند برایت داغ حسرت‌ها دم «و الله خیر الماکرین» در انتظار توست بیا بشنو، بیا عبرت بگیر از این عبارت‌ها 📝 🆔 instagram.com/shereheyat@ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹وحدت دل‌ها🔹 عشق تو در تمامی عالم زبانزد است بی‌عشق، حال و روز زمین و زمان بد است فرقی ندارد از چه نژاد و چه فرقه‌ایم با عشق تو همیشه دل ما مؤید است جاری‌ست سُکر واعتَصِمُوا... لا تَفَرَّقُوا... بعد از تو این جنون دمادم که ممتد است... ای زندگی ما همه حال و هوای تو! حال تو مبدأ است و هوای تو مقصد است... مانده‌ست رد پای تو بین زمین و عرش باران بوسه‌هاست که در رفت و آمد است دل را سپرده‌ایم به عشقش که قرن‌هاست بنیان‌گذار وحدت دل‌ها محمد است 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3447@ShereHeyat
🔹مسیر روشن🔹 حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی نمی‌ماند به پشت ابرهای تیره زندانی حقیقت کشتی امنی‌ست در بین تلاطم‌ها که ما را می‌برد تا ساحل از دریای توفانی حقیقت برکهٔ آبی‌ست در گرمای تابستان میان یک کویر تشنهٔ خشک و بیابانی حقیقت شوق پیغمبر به سلمان است تا آخر نه سلمانی که دارد با خودش آیات شیطانی اگر آیینه‌ای از شرح حال ما سخن گوید بگوید آه! حیرانی! بگوید آه! حیرانی بیا دل‌سوز هم باشیم نه پاسوز یکدیگر «خدارا یک نفس بنشین گره وا کن ز پیشانی» برادر! با جدل؛ با تفرقه؛ بازندهٔ جنگیم به قحطی می‌رسیم این‌گونه در اوج فراوانی شنیدم از روایات صحاح و متن مُسندها میان درس‌های خارجِ آیات ربانی من از احوالتان غافل نبودم لحظه‌ای حتی و از اقوالتان، هر چند می‌دانم که می‌دانی برای اتحاد ما همان صبر علی کافی‌ست که با صبر است اگر مانده‌ست نامی از مسلمانی سپید از گریه شد چشمان پیغمبر، برادرها! که پشت میله‌های ظلم، یوسف مانده زندانی شب میلاد لبخند است، میلاد رسول‌الله بیا امشب به مهمانی که پشت در نمی‌مانی سرانجام مسیر سید قطب است همراهی مسیر روشنی که نیست فرجامش پریشانی به شوقت «یاء وحدت» هم کنار قافیه آمد همین‌که هدیه آوردم گلی در دست گلدانی الهی که بهار از کوچه‌های دور برگردد که دنیا یخ زده در بین این عصر زمستانی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1750@ShereHeyat
تا داشته‌ام فقط تو را داشته‌ام با نام تو قد و قامت افراشته‌ام بوی صلوات می‌دهد دستانم از بس که گل محمدی کاشته‌ام 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1087@ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹محرم راز🔹 چهره انگار... نه، انکار ندارد، ماه است این چه نوری‌ست که در چهرۀ عبدالله است؟ این چه نوری‌ست که تاریکی شب را برده دل مرد و زن اقوام عرب را برده این چه نوری‌ست که پر کرده همه دنیا را راهی مکه نموده‌ست یهودی‌ها را جریان چیست؟ فقط اهل کتاب آگاه‌اند همه انگشت به لب خیره به عبدالله‌اند همه حیرت زده، نوری که معما شده است چند وقتی‌ست که در آمنه پیدا شده است شور تا در دل انس و ملک و جن افتاد چارده کنگره از کاخ مدائن افتاد غیر از این هر خبری بود فراموش شد و ناگهان آتش آتشکده خاموش شد و طالع نیک امیران جهان بد افتاد ته جام همه‌شان عکس محمد افتاد! طفل همراه خودش بوی خوش گل آورد مثنوی رام شد و رو به تغزل آورد چهره آرام، زبان نرم، قدم‌ها محکم قامتی راست، تنی معتدل، ابرویی خم... لب بالایی او آب بقاء کوثر لب پایینی او آب حیات زمزم دست، تفسیرگر خیرالامور اوسطها آنچه کرده‌ست کرامت نه زیاد است نه کم چون «لما» زینت «لولاک خلقتُ الافلاک» هم نگین است به انگشت فلک هم خاتم دخترش از سه زن برتر عالم برتر همسرش هم‌رده با آسیه است و مریم... هرچه گفتیم کم و منزلتش بیشتر است پیش او خوارترین معجزه شق‌القمر است هرکه با نیتی از عشق محمد دم زد «دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد» محرم راز، علی باشد و باشد کافی‌ست جمع دست علی و دست محمد کافی‌ست و علی معنی «اکملت لکم دینکم» است شاهد گفتۀ من خطبۀ غرّای خم است منکران شاهد عینی غدیرند! دریغ سند بیعت خود را بپذیرند؟! دریغ باز از خصلت او با دگران می‌گوید آنچه در باطن او دیده عیان می‌گوید پیش پیری که به جنگاوری‌اش می‌بالد از جوانمردی سردار جوان می‌گوید «سود در حب علی است و زیان در بغضش» با عرب باز هم از سود و زیان می‌گوید حرف این است: «فهذا علیٌ مولاکم» یک کلام است که با چند بیان می گوید... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3128@ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹تقسیم محبت🔹 چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌‌شوی مثل گل می‌خندی و شب‌بوی باغش می‌‌شوی شکل عبداللهی و تسکین داغش می‌‌شوی می‌رسی از راه و پایان فراقش می‌‌شوی غصه‌‌اش را محو در چشم سیاهت می‌کند خوش به حال آمنه وقتی نگاهت می‌کند با حلیمه می‌‌روی، تا کوه تعظیمت کند وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند هرچه گل دارد زمین یک‌باره تقدیمت کند ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی دایه‌ها را هم ز مادر مهربان‌تر می‌کنی دید نورت را که در مهتاب بی‌حد می‌‌شود آسمانِ خانه‌‌اش پر رفت و آمد می‌‌شود مست از آیین ابراهیم هم رد می‌شود با تو عبدالمطلب، عبدالمحمد می‌شود گشت ساغر تا به دستان بنی‌‌هاشم رسید وقت تقسیم محبت شد، ابوالقاسم رسید یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت نازِ لبخندت قرار از سینهٔ یثرب گرفت خواب را خال تو از چشم ابوطالب گرفت بی‌‌قرارت شد خدیجه قلب او بی‌‌طاقت است تاجر خوش‌ذوق فهمیده‌ست: عشقت ثروت است نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو از گلستان خدا یاس معطر مال تو ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو بوسه تا بر گونه‌‌ات اُمّ أبیها می‌‌زند روح تو در چشم‌هایش دل به دریا می‌زند دل به دریا می‌‌زنی ای نوح کشتی‌بان ما تا هوای این دو دریا می‌بری طوفان ما ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما ای نهاده روی دوشت روح ما، ریحان ما روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن «قاب قوسینی» چنین می‌‌خواست «أو أدنی» شدن خوش‌تر از داود می‌‌خوانی، زبور آورده‌‌ای؟ یا کتاب عشق را از کوه نور آورده‌ای؟ جای آتش، باده از وادی طور آورده‌ای کعبه و بَطحا و بت‌ها را به شور آورده‌‌ای گوشه‌چشمی تا منات و لات و عُزا بشکنند اخم کن تا برج‌‌های کاخ کسرا بشکنند ای فدای قد و بالای تو اسماعیل‌ها بال تو بالاتر از پرهای جبرائیل‌ها ما عرفناکت زده آتش در این تمثیل‌‌ها بُرده‌‌ای یاسین! دل از تورات‌‌ها، انجیل‌‌ها بی‌عصا مانده‌ست، طاها! دست موسی را بگیر از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر باز عطر تازه‌ات تا این حوالی می‌رسد منجی دل‌های پر، دستان خالی می‌‌رسد گفته بودی میم و حاء و میم و دالی می‌‌رسد نیستی اینجا ببینی با چه حالی می‌‌رسد خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او 📝 🌐 shereheyat.ir/node/55@ShereHeyat