#شعر_پایداری
#ایران_اسلامی
#قصیدهواره
🔹لبخند جماران🔹
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
کنارت چای مینوشم به قدر یک غزل خواندن
به قدری که نفس تازه کنم، خیلی نمیمانم
کتاب کهنهای هستم پر از اندوه یا شاید
درختی خسته در اعماق جنگلهای گیلانم
رها، بیشیله پیله، روستایی، سادۀ ساده
دوبیتیهای باباطاهرم عریان عریانم
شبی میخواستم شعری بگویم ناگهان در باد
صدای حملۀ چنگیزخان آمد؛ نمیدانم -
چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون؛ دیدم
در آتش خانهام میسوخت، گفتم آه... دیوانم
چنان با خاک یکسان کرد از تبریز تا بم را
زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم..
فراوان داغ دیدنها؛ به مسلخ سر بریدنها
حجاب از سر کشیدنها؛ از این غمها فراوانم
شمال و درد کوچک خان؛ جنوب و زخم دلواری
به سینه داغدار کشتۀ حمام کاشانم
سکوت من پر از فریاد یعنی جامع اضداد
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم
من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم
پر از عباس بابایی پر از عباس دورانم
گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان
که تهرانتر شود تهران؛ من آبادان ویرانم
صلات ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان
تو را لب تشنهایم از جان، کمی باران بنوشانم
سراغت را من از عیسی گرفتم باز کن در را
منم من روزبه، اما پس از این با تو سلمانم
شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد
از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست میگویم
که من یک شاعر درباریام مداح سلطانم
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/1119
✅ @ShereHeyat
#شعر_پایداری
#ایران_اسلامی
#قصیدهواره
🔹لبخند جماران🔹
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
کنارت چای مینوشم به قدر یک غزل خواندن
به قدری که نفس تازه کنم، خیلی نمیمانم
کتاب کهنهای هستم پر از اندوه یا شاید
درختی خسته در اعماق جنگلهای گیلانم
رها، بیشیله پیله، روستایی، سادۀ ساده
دوبیتیهای باباطاهرم عریان عریانم
شبی میخواستم شعری بگویم ناگهان در باد
صدای حملۀ چنگیزخان آمد؛ نمیدانم -
چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون؛ دیدم
در آتش خانهام میسوخت، گفتم آه... دیوانم
چنان با خاک یکسان کرد از تبریز تا بم را
زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم..
فراوان داغ دیدنها؛ به مسلخ سر بریدنها
حجاب از سر کشیدنها؛ از این غمها فراوانم
شمال و درد کوچک خان؛ جنوب و زخم دلواری
به سینه داغدار کشتۀ حمام کاشانم
سکوت من پر از فریاد یعنی جامع اضداد
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم
من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم
پر از عباس بابایی پر از عباس دورانم
گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان
که تهرانتر شود تهران؛ من آبادان ویرانم
صلات ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان
تو را لب تشنهایم از جان، کمی باران بنوشانم
سراغت را من از عیسی گرفتم باز کن در را
منم من روزبه، اما پس از این با تو سلمانم
شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد
از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست میگویم
که من یک شاعر درباریام مداح سلطانم
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/1119
✅ @ShereHeyat
#شعر_پایداری
#ایران_اسلامی
#قصیدهواره
🔹لبخند جماران🔹
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
کنارت چای مینوشم به قدر یک غزل خواندن
به قدری که نفس تازه کنم، خیلی نمیمانم
کتاب کهنهای هستم پر از اندوه یا شاید
درختی خسته در اعماق جنگلهای گیلانم
رها، بیشیله پیله، روستایی، سادۀ ساده
دوبیتیهای باباطاهرم عریان عریانم
شبی میخواستم شعری بگویم ناگهان در باد
صدای حملۀ چنگیزخان آمد؛ نمیدانم -
چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون؛ دیدم
در آتش خانهام میسوخت، گفتم آه... دیوانم
چنان با خاک یکسان کرد از تبریز تا بم را
زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم..
فراوان داغ دیدنها؛ به مسلخ سر بریدنها
حجاب از سر کشیدنها؛ از این غمها فراوانم
شمال و درد کوچک خان؛ جنوب و زخم دلواری
به سینه داغدار کشتۀ حمام کاشانم
سکوت من پر از فریاد یعنی جامع اضداد
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم
من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم
پر از عباس بابایی پر از عباس دورانم
گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان
که تهرانتر شود تهران؛ من آبادان ویرانم
صلات ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان
تو را لب تشنهایم از جان، کمی باران بنوشانم
سراغت را من از عیسی گرفتم باز کن در را
منم من روزبه، اما پس از این با تو سلمانم
شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد
از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست میگویم
که من یک شاعر درباریام مداح سلطانم
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/1119
✅ @ShereHeyat
#شعر_پایداری
#ایران_اسلامی
#غزل
🔹قسم به خون شهیدان🔹
به ایستادن، آن دم که سنگ میبارند
به کوه بودن، آن لحظهها که دشوارند
به دیدگان مصمم، به سینههای ستبر
به بازوان دلیران که گرم پیکارند
به پهلوانیِ مردان مرد، گاهِ نبرد
که خم به ابرو و زانوی خود نمیآرند
به اضطراب دل مهربان شیرزنان
دمی که رو به خدا دست بر دعا دارند
به مشتها -گره دستهای نوزادان-
از آن نخست که پا روی خاک بگذارند
به جوهر قلم قاضیان راد، آن دم
که حلق خائن در هر لباس بفشارند
قسم به خون شهیدان، به اشک راهروان
که روز واقعه، گردان جنگ بسیارند
قسم که این همه، ای بیرق عزیز امید
به هر چه قله تو را جاودانه میکارند
در این شبانه که گرگان چارسو هارند
شکوهمند شبانان قصه بیدارند..
📝 #علیمحمد_مؤدب
🌐 shereheyat.ir/node/5272
✅ @ShereHeyat
#ایران_اسلامی
#شهدا
#غزل
🔹زندگان جاوید🔹
نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
خلاف شمع، که میگرید از هلاکت خویش
به روز رزم، سپردند جان و خندیدند..
به جان خصم فکندند لرزه همچون بید
ولی چو کوه، ز باد اجل نلرزیدند
بر آستان رضا، چون غبار بنشستند
بر آسمان شرف، همچو مه درخشیدند
به جنگ دشمن، اگر نقد جان نمیدادند
به جان دوست، چنین منزلت نمیدیدند
اگر به دیدۀ بیگانهاند، چون شب تار
ولی به دیدۀ ما، همچو صبح امیدند
به جان پاک شهیدان که زندهاند «رهی»
دلاوران، که سزاوار جشن جاویدند
📝 #رهی_معیری
🌐 shereheyat.ir/node/5352
✅ @ShereHeyat
#ایران_اسلامی
#غزل
🔹همسایۀ خورشید🔹
ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
سرزندهتر از صبح خراسان بدرخشی
شادابتر از سیب «سمرقند» بمانی
در سایۀ مردان «حماسه-غزل» خود
بِشکوهتر از روح «دماوند» بمانی
گفتند تورا مرز هنرخیز و گهرخیز
وقت است از آنگونه که گفتند بمانی
وقت است که «کارون» بشوی راه بیفتی
وقت است که سرشار چو «اروند» بمانی
وقت است از آنگونه که تاریخنویسان،
در وصف تو مبهوت بمانند، بمانی
درگیر سخنهای نه چندان خوش و ناخوش
سرگرم خودت، تا کی و تا چند بمانی؟
ایرانِ سراسر غزل و عشق و حماسه
امید که دور از تب ترفند بمانی
پرشورتر از قبل بجوشی و ببالی
در سایۀ الطاف خداوند بمانی
📝 #محمود_اکرامیفر
🌐 shereheyat.ir/node/5818
✅ @ShereHeyat
#شعر_پایداری
#ایران_اسلامی
#مثنوی
🔹لالهزار غیرت🔹
وارث نور و غرورم، جذبهای عرفانیام
اهل فرهنگ و خرد، اسطورهٔ ایرانیام
جلوهجلوه، معنی باران و خورشیدم هنوز
کوه همّتِ، موج عزّت، برق امّیدم هنوز
از دیار آسمانخیز کیومرث آمدم
با سری سرخ و وجودی خالی از ترس آمدم
عزم پولادین البرز است در دستان من
گاه موشک گاه هم گُرز است در دستان من
داغدار ایرجم، مثل فریدونم هنوز
غرق زخمم، فاتح هنگامهٔ خونم هنوز
با دلم آمیختم اندیشهٔ زرتشت را
خم نکردم زیر بار زورگویان پشت را
چون سیاوش لالهزار غیرت آتش منم
خشم گیوم، عزم بیژن، زَهرهٔ آرش منم
زادهٔ تهمینهام، من از تبار رستمم
در دلیری روز و شب، آیینهدار رستمم
پوزهٔ اسکندران: بر خاک مالان دیدهام
قیصران را زیر پای خویش نالان دیدهام
::
بعد سلمان، نور را در جام باور ریختم
عشق ایران و محمد را به هم آمیختم
با علی در کارزار شوق، همراه آمدم
با حسن در روزهای صبر و غم راه آمدم
رگبهرگ خون حسینی جوش زد در سینهام
عکس اولاد علی تابیده در آیینهام
بارها با آل بوسفیان به هیجا رفتهام
گاه دستهدسته و گهگاه تنها رفتهام
بیرق عباسیان را بر زمین کوبیدهام
روزهایی تلخ... دورانهای شیرین دیدهام
رودکی در رودکی شعر است، سرتاپای من
عاشق فردوسیام، ایران من: دنیای من!
ننگ غوغای مغول را با خرد طی کردهام
با حماسه، اسب مست فتنه را پی کردهام
مثل شعر سعدی و حافظ، بهاری پر گُلم
چشمهساری پر تغزّل، کوهساری پر گُلم
اهل شیراز، اهل دزفول، اهل تهرانم اگر،
اهل ساری، اصفهان، از خاک گیلانم اگر،
زادهٔ قم، مرد خوزستان و یزد و ساوهام
هرکه هستم از تبار داستان کاوهام
کوسهٔ خشم خلیجم، شیر الوندم، ببین
من عقاب آسمانسیر دماوندم، ببین
::
هان بکش ما را حرامی! دشمن جانت منم!
ترسوی پستوگرفته...! مرد میدانت منم!
ای مصیبتزاده! از تیرت نمیترسم بزن!
دیگر از غوغای شمشیرت نمیترسم بزن..
از کفن، از چادر گلگون نمیترسیم ما
لالهزار غیرتیم از خون نمیترسیم ما
از خطر ما را مترسان باغ صدبرگیم ما
مرد داغیم و حماسه، عاشق مرگیم ما
📝 #محمد_مرادی
✅ @ShereHeyat
#ایران_اسلامی
#شهدا
#غزل
🔹زندگان جاوید🔹
نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
خلاف شمع، که میگرید از هلاکت خویش
به روز رزم، سپردند جان و خندیدند..
به جان خصم فکندند لرزه همچون بید
ولی چو کوه، ز باد اجل نلرزیدند
بر آستان رضا، چون غبار بنشستند
بر آسمان شرف، همچو مه درخشیدند
به جنگ دشمن، اگر نقد جان نمیدادند
به جان دوست، چنین منزلت نمیدیدند
اگر به دیدۀ بیگانهاند، چون شب تار
ولی به دیدۀ ما، همچو صبح امیدند
به جان پاک شهیدان که زندهاند «رهی»
دلاوران، که سزاوار جشن جاویدند
📝 #رهی_معیری
🌐 shereheyat.ir/node/5352
✅ @ShereHeyat