#امام_عصر علیهالسلام
#غزل
🔹یک روز صبح...🔹
به شیوه غزل، اما سپید میآید
صدای جوشش شعری جدید میآید
چه آتشی غم عشق تو زیرسر دارد
که باغ شعر تر از آن پدید میآید
نَفَسنفس به امید تو عمر میگذرد
امید میرود آری، امید میآید
برای درد و دل تو مفید نیست کسی
وگرنه نامه برای مفید میآید
مُردّدم که تو با عید میرسی از راه
و یا به یُمن قدوم تو عید میآید؟
کلیدداری کعبه نشانه حق نیست
کسیست حق که در آن بیکلید میآید
و حاجیان همه یک روز صبح میگویند:
چقدر بر تن کعبه سفید میآید!
📝 #حسن_بیاتانی
📗 #أیها_العزیز
✅ @ShereHeyat
یک روز صبح؛ حسن بیاتانی.mp3
زمان:
حجم:
1.57M
مُردّدم که تو با عید میرسی از راه
و یا به یُمن قدوم تو عید میآید؟
🎙#حسن_بیاتانی
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#شهیدان_کربلا
فرازی از یک #ترجیع_بند
🔹أوصیکَ بِهذا الغریب🔹
«شور به پا کردهای» ماه محرم سلام
تازه شب اول است «اذن بده یا امام»
باز به دنبال من پیک فرستادهای
باز به دنبال من... این منِ کوفی مرام
عشق! چها کردهای؟ عزم کجا کردهای؟
چشم به راهت منم تشنهلب از روی بام
اشک غمت جاری است، فصل عزاداری است
نام تو را میبرم لحظۀ حُسن ختام
داغ دل خواهرت... تشنگی اصغرت...
روضۀ آب آورت... گریه کنم بر کدام؟
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
عشق؛ شدیدالعقاب؛ عشق؛ رئوفٌ رحیم
سورۀ دوم رسید: عشق، الف، لام، میم
در شب دنیا دمی، خیمه زده ماه من
هر که از این خیمه رفت فأصبَحَت کالصَّریم
فصل جنون آمده موکب خون آمده
میشنوم از غروب آیۀ کهف و رقیم
کیست صدا میزند نام مرا سوزناک؟
کیست که آتش زده قلب مرا از قدیم؟
در پیات آوارهام، مصحف صدپارهام!
رسیدهام تا فدیناهُ بذبح عظیم
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
باز شب جمعه و موکب نعم الحبیب
نام تو بردم وزید از نفسم بوی سیب
شور به پا کرده در هیأت انصار عشق
روضۀ هل من معین، نالۀ أمن یجیب
عشق، نفسگیر شد سینهزنت پیر شد
زود بیا - دیر شد - بر سر نعش حبیب
مهلت ما سررسید لحظۀ آخر رسید
تا نفسی مانده أوصیکَ بِهذا الغریب
«گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق»
میشنوی نوحهای در غم شیب الخضیب:
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
آتش عشق است و نیست حرفِ صغیر و کبیر
در طلبت هستیام سوخت أَجِر یا مُجیر
پیر و جوان میرسند سینهزنان میرسند
به کربلا با دَمِ «ای که به عشقت اسیر...»
شور جوانیست این، سوز نهانیست این
تپیده در خاک و خون به پای نعم الامیر
راز رشید من است کاش شهیدت شود
شیر من از کودکی با غم تو خورده شیر
رفت گلم؛ والسلام سایۀ تو مستدام
ای دل من در خیام شورِ دمادم بگیر:
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
میرسد از کربلا بوی اُویس قرن
باز شب پنجم است بالحَسَنِ بالحَسن
خون شهیدان عشق آتش پنهان عشق
شعلهور است از دمشق، شعلهور است از یمن
سینهزنان رفتهاند، پیر و جوان رفتهاند
شمر و سنان مانده و حسین ماندهست و من
عاشقم از کودکی، با همۀ کوچکی
آمدهام تا سرم جدا شود از بدن
لحظۀ تنهاییات... غربت و زیباییات...
هست غمت تا ابد بر جگرم شعلهزن
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
📝 #حسن_بیاتانی
✅ @ShereHeyat
شعر هیأت
#شعر_عاشورایی #امام_حسین علیهالسلام #شهیدان_کربلا فرازی از یک #ترجیع_بند 🔹أوصیکَ بِهذا الغریب🔹 «ش
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#شهیدان_کربلا
فرازی از یک #ترجیع_بند
🔹آینه در کربلاست🔹
خستهام از این قفس ناله زنم در قنوت
أغثنی یا مُخرِجَ یونُسَ مِن بطنِ حوت
یار، مرا میخرد دل ز قفس میپرد
عشق، مرا میبرد تا ملکوت از قنوت
عمر من از کودکی سر شده با این امید
میشوم آیا شهید؟ با تو و در پیش روت؟
قصۀ ما تازه نیست... این زره اندازه نیست...
کاش بلندم کند دست تو بعد از سقوط
ذکر مصیبات یار خاصه دمِ احتضار
میدهدم شستشو به جای غسل و هنوط
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
آه، تو دریاب یا راحمَ شیخ الکبیر
بسته شده آب یا رازقَ طفل الصغیر
قصه غمانگیز شد، عشق، عطشخیز شد
روضۀ آب است و اشک، شعله کشد در مسیر
صبر خدا را ببین، کربوبلا را ببین
کودک ششماههاش میخورَد از تیر شیر
نالۀ هونٌ عَلَیّ زلزله شد در جهان
خون تو از آسمان، خواند: إلیک المصیر
بس کنم این قصه بس، آه از آن دم که از
سینۀ مجروح خود کشیدی آهسته تیر
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
وادی عشق است و شد نوبت هل مِن مزید
آه که هُرم عطش... آه که ثقلُ الحدید...
دعوت خون خداست «آینه در کربلاست
ما همه بیغیرتیم» نوبت اکبر رسید
لالۀ پرپر شده! از تو جهان پُر شده
میرسد از کربلا شهید بعد از شهید
داغ جوان میکند روز پدر را سیاه
داغ جوان میکند موی پدر را سپید
بار دگر ای جوان اذان بگو بعد از آن
غربت او را بخوان که یا وحید الفرید:
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
روضه به غیرت رسید سینهزنان سینهچاک
بیرق و زنجیر و سنج شعلهزنان روی خاک
مشک و عَلَم روی خاک دست قلم روی خاک
صبر کن ای روضهخوان هیأت ما شد هلاک
سوی حرم میرویم زیر عَلَم میرویم
گو که نمانَد ز ما هیچ به غیر از پلاک
گوش کنی گر هنوز میرسد از کربلا
نالۀ هل من معین نالۀ ادرک اخاک
فدای تو سر، حسین! آه برادر! حسین!
لحظۀ آخر حسین! حسین! روحی فداک
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
نور خدا را ببین در سحرِ کوه طور
سوز مناجات کیست؟ یَبعثُ مَن فی القبور
گرم نماز شباند دلخوشی زینباند
محفل یاران عشق هیأت اصحاب نور
دشت، سراسر سکوت وجه خدا در قنوت
إنَّ لک فی النهار... آه از آن نفخ صور
ناشئةُالیل هم تشنۀ ترتیل توست
إنَّ لک فی النهار... آه که یوم النّشور...
إنَّ لک فی النهار... رأس تو بر روی نی
إنَّ لک فی النهار... رأس تو کنج تنور
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
عرش خدا ولوله ارض و سما در قیام
«وای حسین کشته شد» روضه همین والسلام
ماه محرم کجاست؟ صاحب این دم کجاست؟
سینهزنان را ببین در عطش انتقام
روضه به آخر رسید گریه ولی ناتمام
نالۀ جانسوز کیست از حرمت صبح و شام؟
و أهلُکَ کالعَبید و صُفُّدوا فی الحدید
باید از اینجا به بعد روضه بخواند امام
«تا تو شدی کشته ما بیسر و سامان شدیم»
غلغله شد در حرم ولوله شد در خیام
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
اول دلتنگی است تازه شب آخری
چه کردی ای روضهخوان چه کردی ای منبری
«ای که به عشقت دچار»... «عجب گلی روزگار»...
بر لب ما سالهاست که میکند دلبری
«عشرت عالم فروخت» هر که دمی دید سوخت
رأس تو را در تنور خونی و خاکستری
«جان یارالی جان حسین حامی قرآن حسین»*
میکُشدم داغ تو... خاصه اگر آذری...
با تو اگر سرنوشت برد مرا در بهشت
باز بسوزاندم این دو دمِ کوثری:
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
📝 #حسن_بیاتانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مصرع ترکی از حاج ولی الله کلامی
✅ @ShereHeyat
#زیارت_اربعین
#کربلا
#غزل
🔹این اربعین...🔹
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
هم زخم میزنم به تو هم دوست دارمت
در گیرودار تیرگی و روشناییام
گم کردهام مسیر تو را در غبار شهر
اما اسیر توست دل روستاییام
گفتند کربلای زمینی... نیامدم
حالا که راه بسته شده من هواییام
این بار چندم است که تا مرز آمدم
آه از شکستهبالی و بیدست و پاییام...
پلکم که گرم میشود از خواب میپرم
با سُرفههای همسفر شیمیاییام
آورده ام بضاعت مزجاة قوم را
انگشتر «عزیز»م و تسبیح «دایی»ام
آوردهام پناه به ششگوشهٔ غمت
برگشتهام به اصلیَتِ نینواییام
دستت همیشه روی سر ما پیادههاست
این اربعین به لطف خدا کربلاییام...
📝 #حسن_بیاتانی
📗 #فلیرحل_معنا
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#وداع_با_محرم_و_صفر
#غزل
🔹فصل عزا تمام شد اما...🔹
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخم خورده و بیسر بیاورم
یک قطعه خواندی از روی نی، شاعرت شدم
آن قطعه را نشد به غزل دربیاورم
یک پرده خواندی از روی نی، آتشم زدی
این شعله را چگونه به دفتر بیاورم
با حنجر تو کاری اگر خنجری نداشت
کاری نداشت واژۀ بهتر بیاورم
وقف تو اشکها و غزلهام، تا اگر
گفتی گواه عشق بیاور، بیاورم
فصل عزا تمام شد اما چگونه من
پیراهن عزای تو را دربیاورم
تا میوزید نام تو پر میکشید دل
چیزی نمانده بود که پر دربیاورم
نزدیک بود در تب گودال قتلگاه
از عرش ربنای تو سر دربیاورم
با اشک آمدم به وداعت که لااقل
آبی برایت این دم آخر بیاورم
این واژهها به کار رثایت نیامدند
با زخمهای تو چه برابر بیاورم؟
آخر نشد که آب برایت بیاورند؟
این روضه را گذاشتم آخر بیاورم
امسال هم دعای فرج، بیجواب ماند
من میروم برای تو یاور بیاورم
قرآن بخوان که گوش دلم با صدای توست
این بیت هم، سرِ غزلی که فدای توست
📝 #حسن_بیاتانی
📗 #حدود_ساعت_سه
✅ @ShereHeyat
#امام_عصر علیهالسلام
#غزل
🔹میآید...🔹
به شیوۀ غزل، اما سپید میآید
صدای جوشش شعری جدید میآید
چه آتشی غم عشق تو زیرِ سر دارد
که باغ شعر تر از آن پدید میآید
نفس نفس به امید تو عمر میگذرد
امید میرود آری، امید میآید
برای درد و دل تو مفید نیست کسی
وگرنه نامه برای مفید میآید
مُردّدم که تو با عید میرسی از راه
و یا به یُمن قدوم تو عید میآید؟
کلیدداری کعبه نشانۀ حق نیست
کسیست حق که در آن بیکلید میآید
و حاجیان همه یک روز صبح میگویند:
چقدر بر تن کعبه سفید میآید!
📝 #حسن_بیاتانی
📗 #ایها_العزیز
✅ @ShereHeyat
#امام_عصر علیهالسلام
#غزل
🔹آن روز...🔹
آن روز هرچند آخرین روز جهان باشد
باید شروع فصل خوب داستان باشد
روزی که پیدا میشود خورشید پشت ابر
باید که بارانیترین روز جهان باشد
مردی که ده قرن است با عشق و عطش زندهست
باید نه خیلی پیر نه خیلی جوان باشد
با خود تصور میکنم گاهی نگاهش را
چشمی که بیاندازه باید مهربان باشد
یک روز میآید که اینها خواب و رؤیا نیست
و خوش به حال هر کسی که آن زمان باشد
بیبی که جان میداد بالا را نشان میداد
شاید خبرهای خوشی در آسمان باشد
بیبی که پای دار هی این آخری میگفت
این آخرین قالیچه نذر جمکران باشد...
📝 #حسن_بیاتانی
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#شهدا
#غزل
🔹دیر آمدم🔹
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
دیوار دم میداد؛ در بر سینه میزد
محراب مینالید؛ منبر داشت میسوخت
جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاهتر: آیات کوثر داشت میسوخت
آتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت میسوخت
یاد حسین افتادم آن شب آب میخواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت میسوخت
آمد صدای سوت؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود اصغر داشت میسوخت
سربند یا زهرای محسن غرق خون بود
سجاد از سجده که سر برداشت، میسوخت
باید به یاران شهیدم میرسیدم
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت میسوخت
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت میسوخت
دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال، گل میداد و خنجر داشت میسوخت
شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرنها در داشت میسوخت
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت میسوخت
📝 #حسن_بیاتانی
✅ @ShereHeyat
💠 بازخوانی شعری از علامه غروی اصفهانی
زندانیان عشق چو شب را سحر کنند
از سوز شمع و اشک روانش خبر کنند
مانند غنچه سر به گریبان در آورند
شور و نوای بلبل شوریده سر کنند
چون سر به خشت یا که به زانوی غم نهند
یکباره سر ز کنگرهٔ عرش بر کنند
با آن شکسته حالی و بیبال و بیپری
تا آشیان قدس به خوبی سفر کنند
چون رهسپر شوند به سینای طور عشق
از شوق سینه را سپر هر خطر کنند
آنان کزین معامله هستند بیخبر
برگو که تا به مَحبَس هارون نظر کنند
تا بنگرند گنج حقیقت به کنج غم
آن لعل خشک را به دُر اشک تر کنند
بر پا کنند حلقهٔ ماتم به یاد او
تا عرش و فرش را همه زیر و زبر کنند
آتش به عرصهٔ ملکوت قِدَم زنند
ملک حُدوث را ز غمش پر شرر کنند
تا شد به زیر سلسله سرحلقهٔ عقول
افتاد شور و غلغله در حلقهٔ عقول
«زندانیان عشق» نخستین بند از ترکیببند هفتبندی مرحوم آیت الله شیخ محمد حسین غروی اصفهانی در رثای حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) است. همنشینی دو کلمهٔ «هفت» و «بند» در این هفتبند فینفسه هنرمندانه است.
از آنجا که شهادت امام موسی بن جعفر (علیهالسلام) در ماه رجب واقع شده (که از ماههای برتر عبادی سال است) و از آنجا که عبادتها و مناجاتهای آن حضرت در زندان، فراز برجستهای از مرثیه و مدح ایشان است؛ شاعر، این اقتضائات را در نظر گرفته و فضاسازی هنرمندانهای با رنگ و بوی مناجات زندانیان و توصیف چگونگی به سحر رسیدن شب عاشقان در زندان انجام داده است.
در پنج بیت نخست، شعر به توصیف زندانیان عشق و حال و هوای آنان پرداخته و فضای مناجات گونهای که مناسب حال زندانیان و هم عاشقان وجه الهی باشد، ایجاد کرده است.
در بیت ششم به طرز هنرمندانهای فضای اول به فضای زندان هارون(علیه اللعنه) پیوند میخورد و شعر، رنگ و بوی مرثیهٔ حضرت امام کاظم(علیهالسلام) به خود میگیرد.
مطلع این شعر از نمونههای خوب براعت استهلال است و شعرهای مرحوم غروی اصفهانی در استفاده از براعت استهلال قابل تأمل هستند.
✍ #حسن_بیاتانی
🌐 shereheyat.ir/node/1352
✅ @ShereHeyat