#حضرت_زینب علیهاالسلام
#کاروان_اسرا
#غزل
🔹سفر آغاز شد🔹
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
کربلا اما برای زینب از این پیشتر
از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد
کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن
کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد
خیمهای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت
کربلا از شعلههای پشت در آغاز شد
کربلا را دیدهای از چشم زینب؟ معجزهست!
وَه! چه اعجازی که با شقّالقمر آغاز شد
اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت
پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد
کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت
کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد...
📝 #محمدحسین_ملکیان
🌐 shereheyat.ir/node/4219
✅ @ShereHeyat
#حرکت_کاروان_از_کربلا
#غزل
🔹الرحیل...🔹
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
زینب به فکر آن که یتیمان اهلبیت
چون بگْذرند از برِ آن تشنهلب قتیل...
راوی نوشت: پیشتر از کاروان شام
سوی مدینه، قافلۀ ناله شد گسیل
زیرا که گفته بود نشان شهادت است
چون در مدینه خون شود، آن تربتِ اصیل...
در خون خود خضاب شد، آن روی بینظیر
بر نیزه آفتاب شد، آن رأس بیبدیل
در ماتمش به تسلیتِ خاتم آمدند
از آسمان، کلیم و مسیح، آدم و خلیل
آنک سری که همسفران را دهد سلام
آیینهای که گمشدگان را شود دلیل
بیسر به خیل گم شده گوید که «الصّلا»
بیتن، سراغ قافله جوید که «الرّحیل»...
📝 #محمدسعید_میرزایی
🌐 shereheyat.ir/node/3456
✅ @ShereHeyat
#حرکت_کاروان_از_کربلا
#غزل
🔹خداحافظ...🔹
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
از خار گرچه گرد حرم پاک کردهای
تا شام و کوفه راه درازیست پیش رو
خون، گوشوارهها زده بر گوشهایمان
صد بغض مانده جای گلوبند در گلو
تنها گذاشتیم تنت را و میرویم
اما سر تو همسفر ماست کوبهکو
بیتاب نیستیم... خداحافظت پدر!
بیآب نیستیم... خداحافظت عمو!
📝 #محمدمهدی_سیار
🌐 shereheyat.ir/node/915
✅ @ShereHeyat
در وسعتِ شب، سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
آن لحظه که زینب به اسارت میرفت
بر نیزه سر بریدهای آه کشید
📝 #میلاد_عرفانپور
✅ @ShereHeyat
#امام_سجاد علیهالسلام
#قصیده
🔹شمع قافله🔹
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
در کربلا هر آنچه بلا بود، عرضه شد
تیری دگر قضا و قدر در کمان نداشت
از این شراره خرمن عمر ستاره سوخت
بود آسمان به جای ولی کهکشان نداشت
بعد از عروج حجت رحمان به عرش نی
دیگر زمین سکون و قرار آسمان نداشت
زینالعباد باز به گیتی قرار داد
ورنه سکون، عوالم کون و مکان نداشت
او شمع راه قافله در شام تار بود
حاجت به نور ماه، دگر کاروان نداشت...
با کولهبار درد در آن دشت پر لهیب
جز دود آه بر سر خود سایهبان نداشت
گفتند: ماه بود و درخشید و جلوه کرد
دیدم که مه به گردن خود ریسمان نداشت
گفتند: سرو بود و خرامید و ناز کرد
دیدم که سرو، طاقت بند گران نداشت
در انقلاب سرخ حسینی کسی چو او
نقش حماسهساز «ولی» را بیان نداشت
در گیر و دار معرکۀ کفر و شرک نیز
دوران چو او سوار حقیقتنشان نداشت...
حق را زیان ز جانب باطل نمیرسد
بیمی گل همیشه بهار از خزان نداشت
تنها نه شمع از شرر شعله برفروخت
«پروانه» هم ز شعلۀ آتش امان نداشت
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/1671
✅ @ShereHeyat
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹زینت سجادهٔ عشق🔹
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
بعد از آن واقعه، هفتاد و دو آیینه شکست
ناگهان داغ دل آینهها سهم تو شد
بعد از آن واقعه، آشوب قیامت برخاست
بر سر نیزه سر خون خدا سهم تو شد
بعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانت
خطبهٔ اشک برای شهدا سهم تو شد
بعد از آن واقعه در هرولهٔ آتش و خون
در شب خوف و خطر خطبهٔ «لا» سهم تو شد
بعد از آن واقعه در فصل شبیخون ستم
خوردن زخم ز شمشیر جفا سهم تو شد
خیمهٔ نور تو در فتنهٔ شب سوخت ولی
کس نپرسید که این ظلم چرا سهم تو شد
بعد از آن واقعه، ای زینت سجادهٔ عشق
از دلت آینه جوشید، دعا سهم تو شد
بعد از آن واقعه، ای کاش که میمردم من
مصلحت نیست بگویم که چهها سهم تو شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ حقیقت گل کرد
کربلا در تو درخشید خدا سهم تو شد
📝 #رضا_اسماعیلی
🌐 shereheyat.ir/node/905
✅ @ShereHeyat
#امام_سجاد علیهالسلام
#چارپاره
🔹غروبی نفسگیر🔹
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود
گفتی «آیا کسی یار من نیست؟»
قفل بر دست و دندان من بود
لحظهای تب امانم نمیداد
بیتو آن خیمه زندان من بود
کاش میشد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمیخواست
تا که در خیمه بیمار باشم...
ماندم و تا ابد دادم از کف
طاقت و تاب، بعد از اباالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب، بعد از اباالفضل
ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاد بر خاک
قاسم آن یادگار عمویم
گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالیست
یادم از طفل ششماهه آمد
یادم آمد که گهواره خالیست
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بی رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود
📝 #افشین_علا
🌐 shereheyat.ir/node/1676
✅ @ShereHeyat
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹اعجاز🔹
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر میخواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس برمیخاست
علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟
خدا او را به بزم عشقبازی شعلهور میخواست
علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر
علی از شعله سوزانتر، علی بودن هنر میخواست
نباید شعلۀ این ماجرا یک لحظه بنشیند
عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر میخواست
به پاهای کبوتر نامهای از جنس زنجیر است
که فریاد بلند تشنگان، پیغامبر میخواست
مصیبت تازه بعداز کربلا آغاز شد یعنی
به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر میخواست
امامت را زنی با جان و دل میبرد آهسته
که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر میخواست
پدر لبتشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر
صدای شرشر باران چه از جان پسر میخواست
غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش
که استعلام حقانیتش را از حجر میخواست
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/2958
✅ @ShereHeyat
آگه چو شد از حالت بیماری او
دامن به کمر بست پیِ یاری او
چون دید کسی بر سر بالینش نیست
سرگرم شد آتش به پرستاری او
📝 #محمدعلی_مجاهدی
✅ @ShereHeyat
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹چهل سال اشک🔹
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
سجادهام را گشودم، شاید که دلتنگیام را
با یاد آن سجدههای طولانیات بگذرانم
یک گوشه تنها نشستم، جام دعا روی دستم
حالا که اینگونه مستم باید صحیفه بخوانم
نیمهشب است و منم که در کوچههای مدینه
در انتظار تو با آن انبان خرما و نانم
ای کاش میسوخت کوفه در شعلۀ خطبههایت
در شعلۀ خطبههایت میسوزد اینک جهانم
آن روز با تب چه کردی در آتش خیمهها؟... آه
در دود خیمه چه دیدی؟ با من بگو تا بدانم
وقتی چهل سال با اشک افطار کردی، چگونه
آب گوارا بنوشم؟ اصلا مگر میتوانم؟
📝 #زهرا_جودکی
🌐 shereheyat.ir/node/4832
✅ @ShereHeyat
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹حدیث تشنگی🔹
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
صحیفهای که سراسر شعور و شیداییست
حدیث سلسله گیسوی آشنایش بود
گرفته بود صبورانه صبر را در بر
همیشه آینه مجذوب سجدههایش بود
حدیث تشنگی و آب را مپرس از او
که عهدنامۀ عُشّاق کربلایش بود
اگر چه آب روان بود مَهر مادر او
چه شد که آینهگردان غصههایش بود
چگونه لب بگشاید به یک تبسم سبز
کسی که حادثهای سرخ پابهپایش بود
📝 #صادق_بخشی
🌐 shereheyat.ir/node/4201
✅ @ShereHeyat
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹دنبالۀ شام غریبان🔹
ای شاهد خون شهیدانی که میگویند
صاحبعزای عید قربانی که میگویند..
از خیمهگاه عشق میآیی، چه میخواهند؟
اهل حرم با هر عمو جانی که میگویند
آن کودکان تشنه آیا آب مینوشند
از کاسۀ لبریز دستانی که میگویند؟
بر ما تلاوت میکنی آیات باران را
ای وارث لبهای عطشانی که میگویند
بر ما تلاوت میکنی از لحظههایی که
بر نیزه قرآن خوانده قرآنی که میگویند..
ای یادگار عصر عاشورای شصت و یک
ای زخمی خار مغیلانی که میگویند
همچون پدر بالای منبر خطبه میخوانی
با شور مردان رجزخوانی که میگویند
حالا بقیع است و مزار بیچراغ تو
دنبالۀ شام غریبانی که میگویند
📝 #اعظم_سعادتمند
✅ @ShereHeyat
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹تو را زمانه نفهمید🔹
در آن نگاه عطشدیده روضه جریان داشت
تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت
گرفت جان تو را ذره ذره عاشورا
که لحظه لحظۀ آن روز در دلت جان داشت
چه سنگها سرت از دست نانجیبان خورد
چه زخمها دلت از شام نامسلمان داشت
اسیر بودی و از خطبۀ تو میترسید
به روشنای کلامت یزید اذعان داشت
و بر امامت تو سنگ هم شهادت داد
به قبله بودن تو کعبه نیز ایمان داشت...
تو را زمانه نفهمید و خواند بیمارت
و پشت این کلمه عجز خویش پنهان داشت
📝 #حسین_عباسپور
🌐 shereheyat.ir/node/1659
✅ @ShereHeyat
میخواهی اگر روشنی آب شوی
یا در شب تیره مثل مهتاب شوی
آبی به لبِ تشنۀ مؤمن برسان
تا از لبِ جام دوست، سیراب شوی
📝 #علی_اصغر_دلیلی_صالح
✅ @ShereHeyat
#کاروان_در_کوفه
#غزل
🔹خبر🔹
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را
غروبی تلخ، بادی تلختر از دور میآمد
که خم میکرد زیر بار اندوهش کمرها را
به روی روسیاهی یک به یک آغوش وا کردند
همانهایی که بر مهمانشان بستند درها را
همانهایی که در مسجد پدر را غرق خون کردند
به خون خویش غلتاندند، در صحرا پسرها را
و باد آرام درها را به هم میزد، صدا پیچید
که برخیزید اهل کوفه آوردند سرها را...
خبر آمد، سری بر نیزهای قرآن تلاوت کرد
کسی جز آل پیغمبر ندارد این هنرها را
📝 #سیدعلیاصغر_صالحی
🌐 shereheyat.ir/node/918
✅ @ShereHeyat
#کاروان_در_کوفه
#غزل
🔹کفر کوفه🔹
قافله قافله از دشت بلا میگذرد
عشق، ماتمزده از شهر شما میگذرد
آه ای مردم غفلتزدۀ خواب آلود
سحر از کوچه خالی ز دعا میگذرد
روزهاتان همه شب باد که خورشید زمان
بر سر نیزه، سر از جسم جدا میگذرد
چشمتان چشمۀ خون باد که بر ریگ روان
کاروان از برتان آبلهپا میگذرد
ننگ پیمانشکنی تا ابد ارزانیتان
که فرات عطش از خون خدا میگذرد
میشناسیدش و از نام و نسب میپرسید؟
وای از این روز که بر آل عبا میگذرد
📝 #پروانه_نجاتی
🌐 shereheyat.ir/node/3151
✅ @ShereHeyat
#امام_حسین علیهالسلام
#کاروان_در_کوفه
#غزل
🔹خندۀ فتح🔹
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
محشری کرده به پا قصۀ عاشورایت
که جهان تا صف محشر همهجا محشر توست
با وجودی که کند گریه به تو چشم وجود
خندۀ فتح به لبهای علیاصغر توست
به علمداری و سقایی عباس قسم
در رگ نسل جوان، خونِ علیاکبر توست
کس نگوید که تو تنها و غریبی هرگز
که همه عالم ایجاد پر از لشکر توست
تو خداوند جهادی، به خداوند قسم
زینبِ فاطمه تا حشر پیامآور توست...
چه شود دست کرم بر سر «میثم» بکشی
ای که بر روی سنان، دست خدا بر سر توست
📝 #غلامرضا_سازگار
🌐 shereheyat.ir/node/3255
✅ @ShereHeyat
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#کاروان_در_کوفه
#غزل
🔹کاروان نیزه🔹
بر روی محملی که به منبر شبیه بود
سرداد خطبهای که به خنجر شبیه بود
یک سو سپاه کوفه و یک سو سپاه شام
تنهاییاش چقدر به حیدر شبیه بود
یک زن که در محاصرۀ تازیانهها
از حق که نگذریم، به مادر شبیه بود..
سردار بود و پشت سرش بیشمار سر
آن کاروان نیزه به لشکر شبیه بود
گفت از حسین و سنگدلان هم به سر زدند
حال و هوای کوفه به محشر شبیه بود
اندوه خواهرانگیاش را کسی ندید
از بس که غیرتش به برادر شبیه بود..
قصه به سر شد و دلم آرام شد، ولی
حالم به روضۀ شب آخر شبیه بود
📝 #رضا_اسمخانی
✅ @ShereHeyat
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#کاروان_در_کوفه
#غزل_مثنوی
🔹خطابۀ خورشید🔹
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال...
من از نواحی «اللهُ نور» میآیم
من از زیارت سر در تنور میآیم
من از مشاهدهٔ مسجدالحرام وفا
من از طواف حریم حضور میآیم
درون سینهام، اشراق وادی سیناست
من از مجاورت کوه طور میآیم
سفیر گلشن قدسم، همای اوج شرف
شکسته بال و پر، اما صبور میآیم
هزار مرتبه نزدیک بود جان بدهم
اگرچه زنده ز آفاق دور میآیم
ضمیر روشنم آیینهٔ فریباییست
و نقش خاطر من آنچه هست، زیباییست
سرود درد به احوال خسته میخوانم
نماز نافلهام را، نشسته میخوانم...
ز باغ با خود، عطر شکوفه آوردم
پیام خون و شرف را به کوفه آوردم
سِپُرد کشتی صبرم، عنان به موج آن روز
صدای شیون مردم گرفت، اوج آن روز
چو لب گشودم و فرمان «اُسکُتوا» دادم
به شکوهِ پنجره بستم، به اشک رو دادم
به کوفه دشمن دیرین سپر به قهر افکند
سکوت، سایهٔ سنگین به روی شهر افکند
میان آن همه خاکستر فراموشی
صدای زنگ جرسها، گرفت خاموشی
چو من به مردم پیمانشکن، سخن گفتم
صدا صدای علی بود، من سخن گفتم ...
::
هلا جماعت نیرنگباز، گریه کنید
چو شمع کُشته، بسوزید و باز گریه کنید
اگر به عرش برآید خروشِ خشم شما
خداکند نشود خشک، اشک چشم شما
شما که دامن حق را ز کف رها کردید
شما که رشتهٔ خود را دوباره وا کردید
شما که سبزهٔ روییده روی مُردابید
شما که دشمن بیداری و گرانخوابید
شما ز چشمهٔ خورشید دور میمانید
شما به نقرهٔ آذین گور میمانید
شما که روبروی داغ لاله اِستادید
چه تحفهای پی فردای خود فرستادید؟
شما که سست نهادید و زشت رفتارید
به شعله شعلهٔ خشم خدا گرفتارید
عذاب و لعنت جاوید مستحَقّ شماست
بهجای خنده، بگریید، گریه حَقّ شماست
شما که سینه به نیرنگ و رنگ آلودید
شما که دامن خود را به ننگ آلودید
دریغ، این شب حسرت سحر نمیگردد
به جوی، آبروی رفته برنمیگردد
به خون نشست دل از ظلم بیدریغ شما
شکست نخل نبوت به دست و تیغ شما
شما که سید اهل بهشت را کشتید
چراغ صاعقهٔ سرنوشت را کشتید
گرفت پرده به رخ آفتاب و خم شد ماه
چو ریخت خونِ جگرگوشهٔ رسول الله...
به جای سود ز سودای خود زیان بُردید
امید و عاطفه را نیز از میان بردید
شما که سکّهٔ ذلت به نامتان خوردهست
کجا شمیم وفا بر مشامتان خوردهست؟
شما که در چمن وحی آتش افروزید
در آتشی که بر افروختید میسوزید
چه ظلمها که در آن دشتِ لالهگون کردید
چه نازنین جگری از رسول، خون کردید
چه غنچهها که دل آزرده در حجاب شدند
به جرم پردهنشینی ز شرم آب شدند
از این مصیبت و غم آسمان نشست به خون
زمین محیط بلا شد، زمان نشست به خون
فضا اگر چه پر از نالههای زارِ شماست
شکنجههای الهی در انتظار شماست
مصیبت از سرتان سایه کم نخواهد کرد
کسی به یاریتان، قد علم نخواهد کرد
شمیم رحمت حق بر مشامتان مَرِساد
و قال عَزَّوَجَل: رَبّکُم لَبِالمِرصادِ
::
سخن رسید به اینجا که ماهِ من سَر زد
کبوتر دلم از شوق دیدنش پر زد
هلال یک شبهام را به من نشان دادند
دوباره نور به این چشم خونفشان دادند...
به کاروان شقایق به یاسهای کبود
نسیم عاطفه از یار مهربان دادند
دوباره در رگ من خون تازه جاری شد
دوباره قلب صبور مرا تکان دادند
دوباره عشق به تاراج هوشم آمده بود
صدای قاری قرآن به گوشم آمده بود
به شوق آنکه به باغ بنفشه سر بزند
دوباره همسفر گلفروشم آمده بود
صدای روحنوازش غم از دلم میبرد
اگرچه کوه غمی روی دوشم آمده بود
دلم چو محمل من روشن است میدانم
صدا صدای حسین من است، میدانم
هلال یکشبهٔ من که روبروی منی!
که آگه از دل تنگ و بهانهجوی منی!...
خوش است گرد ملال از رخ تو پاک کنم
خدا نکرده گریبان صبر چاک کنم
بیا که چهرهٔ ماهت غم از دلم بِبَرد
ز موجخیز حوادث به ساحلم بِبَرد...
شبی که خواهر تو در نماز نافله بود
تو باز، گوشهٔ چشمت به سوی قافله بود
چو خار، با گل یاسین سَرِ مقابله داشت
سهساله دختر تو پایِ پُر ز آبله داشت...
امام آینهها طوقِ گُل به گردن داشت
امیـر قافـلهٔ نور غُل به گردن داشت
مصیبتی که دلِ «سَهلِ ساعدی» خون شد
ز غصه نخل وفا مثل بید مجنون شد
برای دیدن ما صف نمیزدند ای کاش
میان گریهٔ ما کف نمیزدند ای کاش...
کویر، نورِ تو را دید و دشت زر گردید
سر تو آینهگردانِ طشت زر گردید
الا مسافر کُنج تنور و دِیْر بیا
مُصاحب دل زینب! سفر بخیر بیا
اگر چه آیتی از دلبریست گیسویت
چه روی داده که خاکستریست گیسویت؟
سکوت در رَبَذه از ابیذران هیهات
لب و تلاوت قرآن و خیزران هیهات
خدا کند پس از این آفتاب شرم کند
عطش بنوشد و از روی آب شرم کند
ستارهای پس از این اتفاق سر نزند
«شفق» نتابد و ماه از محاق سر نزند
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/1231
✅ @ShereHeyat
ای نام تو خطبههای طوفانی ما
ای مایۀ جرئت و رجزخوانی ما
خون تو به خاک این شرافت را داد
تا مهر شود برای پیشانی ما
📝 #محمدرضا_سهرابینژاد
✅ @ShereHeyat
#امام_حسین علیهالسلام
#غزل
🔹بگو حسین🔹
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
هرجا دلت گرفت کمی محتشم بخوان
هی در میان گریه بگو جان، بگو حسین
کشتی شکست خورده که دیدی به کارزار
در خاک و خون تپیده به میدان بگو حسین...
تغییر کرده است لغتنامههایمان
زین پس به جای واژۀ عطشان بگو حسین
روضه بخوان و لحظۀ طغیان چشم ما
همپای چشمههای خروشان بگو حسین
دیدی اگر که جسم قمر زیر آفتاب
مانده سه روز بین بیابان بگو حسین...
📝 #میلاد_حسنی
🌐 shereheyat.ir/node/4110
✅ @ShereHeyat
#امام_حسین علیهالسلام
#غزل
🔹بعد از سه روز...🔹
بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت
یوسفترین شهید خدا پیرهن نداشت
او رفت تا که زنده کند رسم عشق را
از خود گذشته بود، غم ما و من نداشت
آنقدر عاشقانه به معراج رفته بود
آنقدر عاشقانه که سر در بدن نداشت
خورشیدِ شعلهور شده بر روی نیزهها
کنج تنور رفتن و افروختن نداشت
هر کس شنید غربت او را سؤال کرد
بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت؟!
📝 #یوسف_رحیمی
🌐 shereheyat.ir/node/3196
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#غزل
🔹السَّلامُ عَلیکُم🔹
نی، ناله کرد و باز ترنّم، شروع شد
فصلِ هبوطِ آدم و گندم، شروع شد
دریای بیکران شهادت، که موج زد
طوفان نوح بود و تلاطم شروع شد
از بِرکهٔ غدیر، مُحرّم طلوع کرد
سرمستی حبیب هم از خُم شروع شد
باران اشک شیفتگان غم حسین
«تا گفتم: اَلسَّلامُ عَلیکُم شروع شد»
روح دعا، به نام اباالفضل چون رسید
غوغایی از توسّلِ مردم شروع شد
وقتی گلوی نازک گل، شد نشانِ تیر
لبخند باغبان و تبسم شروع شد
از اشک و خون، اگرچه وضو میگرفت عشق
از تربتِ شهید، تیمّم شروع شد
ای آسمان! مصیبت عظمایِ اهلبیت
از قتلگاهِ عصمتِ پنجم شروع شد
فصل به خون نشستنِ گلهای باغ وحی
از آیهٔ «لِیُذهِبَ عَنکُم» شروع شد
با آنکه باغِ گل به محبت نیاز داشت
با تازیانه، ناز و تنعّم شروع شد
وقتی دلِ ستارهٔ محملنشین شکست
با ماه رویِ نیزه، تکلم شروع شد
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/693
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#غزل
🔹آب و عطش🔹
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
پرپر شده بر خاک، رها کرد و پراکند
در خاطرهها عطر خوش پیرهنت را
در سوگ تو خون از دل هر سنگ برآورد
وقتی که به خون کرد شناور بدنت را
میخواست که باران عطش بر تو ببارد
میخواست خدا بر سر نی گل شدنت را
میخواست ببویند همه عالم و آدم
قرآن شکوفندهٔ باغ دهنت را
تا قلب اسیران شب، آرام بگیرد
افروخت سر نیزه چراغ سخنت را..
بگذار که در دفتر دلها بنویسند
با داغ، غزل مرثیهٔ سوختنت را
📝 #لیلا_رسولی
🌐 shereheyat.ir/node/913
✅ @ShereHeyat
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
ای خون تو جاری به رگ سرخ حیات!
اسلام، قوام از قیام تو گرفت
📝 #سیدعلیاصغر_صائم_کاشانی
✅ @ShereHeyat