شعر هیأت | کودک و نوجوان
💠 عنْ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ(علیهاالسلام) بِنْتِ رَسُولِ اللَّه(صلیاللهعلیهوآله)... سادات به او ما
شخصیتهای صمیمی قصه بعد از ورود و سلام و اجازه همه به زیر آن عبا میروند.
مگر زیر آن عبا جای چند نفر است؟
راوی به این سؤال پاسخی نمیدهد. او داستان یک روز عادی از زندگی زمینی در خانهای را تعریف میکند که اهل آن زمینی نیستند، پس لزومی ندارد که این اتفاقات عادی با چارچوبهای مادی فهم شوند.
حالا راوی که همۀ اهل خانه را به سوی عبا هدایت کرده، خودش هم از فرستادۀ خدا اجازه میگیرد و به زیر عبا میرود.
او روایت را از زیر عبا ادامه میدهد.
فرستادۀ خدا با دست راست گوشۀ عبا را به سمت آسمان بالا میبرد و با خدا دربارۀ اهل آن خانه سخن میگوید و برایشان دعا میکند.
دعاهایی که به ما شناخت جدیدی از اهل خانه میدهد.
از اینجا راوی شگفتی دیگری را رقم میزند.
او در عین حال که در زیر عبا و در خانۀ خود است، بیواسطه از بارگاه خدا روایت را ادامه میدهد و اینبار گفتگوی خدا با فرشتهها و ساکنان آسمانها را تعریف میکند.
متن گفتگو بسیار جذاب است، اما شگفتآورتر، روایت بیواسطۀ مادربزرگ است که حکایت از حضور او در آن صحنه دارد.
مادربزرگ تعریف میکند که فرشتهها و ساکنان آسمانها از خدا میپرسند اینها که در زیر عبا هستند چه کسانیاند؟
حالا او پاسخ خدا را بیواسطه روایت میکند تا آنجا که خدا خودش از نقش محوری راوی پرده برمیدارد:
آنها فاطمه و پدرش و همسرش و دو پسرش هستند.
اینجا مادربزرگ به سراغ گفتگوی بزرگِ فرشتهها با خدا میرود، آنجا که از خدا اجازه میگیرد که به زمین بیاید و ششمین نفر از اهل آن عبا باشد.
راوی که این گفتگوی عرشی را شنیده است خبر از اجازۀ خدا به او میدهد.
بزرگ فرشتهها راهی آن خانۀ زمینی میشود و راوی هم برمیگردد به روایت آن خانه.
مادر بزرگ میگوید بزرگ فرشتهها به زمین آمد و به فرستادۀ خدا سلام کرد و سلام و پیام خدا را به او رساند. او با این که از خدا اجازه داشت اما از فرستادۀ خدا هم اجازه گرفت تا به زیر آن عبا بیاید.
بزرگ فرشتهها به زیر عبا میآید. اینجا باید مهمترین پیام خدا را به فرستادۀ خدا ابلاغ کند. یک آیه از کتاب خدا...
چیزی که به آن وحی میگویند...
شگفتی دیگر روایت اینجا رقم میخورد،
حالا مادربزرگ جوان، گزارشگر لحظۀ باشکوه وحی است:
«اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرا»
قصه به اینجا که میرسد، راوی از گفتگوی فرستادۀ خدا و جانشینش سخن میگوید.
اگر این گفتگو نبود هیچکس نمیفهمید که چرا مادربزرگ دارد این قصه را برای ما تعریف میکند،
و کسی آداب شنیدن این قصه را نمیدانست.
قرار است این داستان در جان و دل و زندگی بچههای آنها تا روز قیامت چه تأثیری بگذارد؟
مادربزرگ جوان، حالا قسمت شیرین داستان را تعریف میکند؛
و اینکه بچهها باید این داستان را دور هم و نه تنها، بشنوند و برای هم تعریف کنند. او میخواهد بچههایش همیشه دور هم جمع باشند. این جمع شدن باید با محوریت دوستیِ اهل خانه باشد تا قصه اثر شگفت خود را بر جانها بگذارد.
قرار است گوش دادن به قصه تا روز قیامت غمها را از دل بچههای این مادر بردارد و گرفتاریهایشان را برطرف کند.
مادربزرگها وقتی قصهشان تمام میشود، بچهها جور دیگری شادند و چشمانشان برق میزند و دوست دارند حالاحالاها در خانۀ مادربزرگ بمانند...
✍🏻 #حسن_بیاتانی
✅ @telkalayyam
✅ @ShereHeyat_Nojavan