eitaa logo
شعرکده
959 دنبال‌کننده
927 عکس
105 ویدیو
6 فایل
اشعار #اســـمـــاعــیـــل‌عـــلــیـــخـــانـــی لینک جوین کانال؛ eitaa.com/joinchat/3939958806C313b4e7b3d خدایا قلم ما را در راه خودت روان کن اسماعیل علیخانی @Nabaled کپی با نام شاعر مجازست
مشاهده در ایتا
دانلود
1.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇵🇸 عمو خیلی سردم شده یه کاری کن... حکام عرب! که بی‌غم و بی‌عارید هر روز درخت نوکری می کارید این لرز نشد حالیتان چون گرمید از شعله زقّوم که در دل دارید ✍ پ‌ن:خدایا به حق بی بی رقیه خودت این روزها و شب‌ها مراقب رقیه‌ کوچولو های شام در برابر قوم یزیدی باش!😭😭😭😭 ✒️@sherkadeh
هدایت شده از شعرکده
بازنـد هــــــم زمان آغـــــــوش او و در ای مـــــــرغ جلـد حق! از این قفس بپر موســـــای نیل مــــا! تا طــــور عاشقی با سرعتــــــــی زیاد آغــــــــاز کن سفر یک پلکــــــــانِ نور از حبس تا خـودش دارد برای تـــــو معشــوق در نظـــــــــر زندان ظالــــــــــــم و زنـــدان این بدن مـــــــــابین او و تو سد می شود مگر؟ دیدی که بعد از آن زنجیـرِ غصه نیست لبخنــــــــــد می زنی بر مـرگ خود اگر ✒️@sherkadeh
ویران‌گر عقل‌ست صبر بی نظیرت وقتی که مطموره شده خوار و حقیرت زندان و زندانبان و قفل و کند و زنجیر از دم همه ای روح آزادی! اسیرت شانت نشد کمرنگ در تاریکی ظلم تابنده تر شد روشنی های ضمیرت اصلا نمی آید به چشمت این اسارت چون محو هستی، محوِ ماه دلپذیرت از شور آن در حبس هم آزاد هستی عشق‌‌ست وقتی همنشین و هم‌مسیرت ✒️@sherkadeh
بخوان..... مـانده یک پیمــانه سـاقی! جـام آخــر را بزن بعداز این‌مست مقامت‌می‌شود هر مرد و زن از شــــراب ناب "إِنِّي جَاعِلٌ" مشتی بپــــاش بر خمـــــــــارانی که بسته راه شان را اهرمن این گمان بر خود نبر هرگــز که خط عشق را نیستی قادر به خواندن مرغ تک‌خوان چمن! پس بخوان مثــــل قناری گوشه هایی نغز را تا رود از بـــــاغ هستی نغمـــــه‌ی زاغ و زغن آمــدی و عـــــاشقی در بیت دنیـــــا باب شد با تو آسـان می شود مجنون شدن لیلا شدن ✒️@sherkadeh
پیک حق با بار سنگین امانت آمده شانه اش می لرزد و صبرش به غایت آمده زود بار از دوش بی تابش رسول حق! بگیر خسته‌ است از این که با عهد رسالت آمده زود از دستش بگیر آن کوثر توحید را از شمیم دلکش اش با حال سَکرت آمده می شوی امروز راه مستقیم معرفت وصل مشتاقان،مسیرش در صراطت آمده شعله در انبار کاه کاخ شاهان می زنی وقت جمع عشقبازی با سیاست آمده طبله ات را باز کن ایمان فقط تجویز کن ای طبیب دردها وقت طبابت آمده دور کن از قلب ها تثلیث و شرک و کفر را خون حق حالا که در رگهای وحدت آمده ✍ ✒️@sherkadeh
از اهل بیت و دین احمد کینه دارید جمع حرامی های پست روزگارید این کینه‌ورزیهایتان بی‌سابقه نیست آیا شما از نسل مروان حمارید؟ ✍ ✒️@sherkadeh
هر کجا رفتیم دنبال عسل نیش بدخوردیم و شد کاری فشل عزت ما پیش پا افتاد و ماند درد و غمها همچنان بی راه حل از درخشش چشممان را زد ولی جای زر شد قسمت این دل بدل حاصل تدبیر و رنج مان نبود جز خسارت یا غرامت در عمل عاقبت با رتبه اول شدیم در رکورد بدبیاری ها مثل دیر فهمیدیم باید تن سپرد جای جنگیدن به تقدیر ازل ✍ ✒️@sherkadeh
از نملی ای مراد سلیمان! قبول کن بال ملخ به محضر سلطان قبول کن این نوکری که پای تو کردیم را به مهر ارباب ما! ببین و به احسان قبول کن ای سر که منبرت شده بالای نیزه‌ها ما را به حق نغمه قرآن قبول کن سرها فدای قامت سروت حسین جان این را از اهل کشور خوبان قبول کن سلمان نشد همیشه بمانیم پایتان از ما ولی به خاطر سلمان قبول کن جایی به غیر کعبه عشقت نمی رویم بی تو کج است قبله ایمان، قبول کن ✒️@sherkadeh
رویای شیرین... *دیشب خواب جالبی دیدم. دیدم با یه نفر که جزء مقامات آمریکایی بود و چهره‌ جدی و بدن ورزیده‌ای هم داشت جایی با هم بودیم. توی اون لحظه فرصت رو غنیمت دونستم و شروع کردم از در شکایت باهاش صحبت کردن. از جنایات کشورش در حق مردمم می‌گفتم و براش کری انتقام می‌خوندم و اون هم با غرور فراوونی گوش می داد و از نگاه‌هاش معلوم بود خودش و کشورش رو هم برای انجام این همه درندگی محق می دونست. بعد از کلی آمار دادن و یادآوری کردن از ظلم‌هاشون یهو بهش گفتم حاضرم همین جا به عنوان نماینده‌ ملت ایران باهاش مبارزه تن به تن کنم و ازش به جای تمام آمریکا انتقام بگیرم. اول با تمسخر و غرور و یه جوری که انگار خیلی بهش برخورده باشه فقط نگاهم کرد، آخه من رو هماورد خودش نمی‌دید و براش سخت بود که از غرورش کوتاه بیاد و درگیر بشه. ولی بالاخره کری خوندن های من صبرش رو لبریز کرد و با اعتماد به نفسی فوق‌العاده بلند شد و طوری که انگار بخواد بچه‌پررویی را سر جای خودش بنشونه مشغول باز کردن کراوات سرخ رنگش و چند دکمه بالای پیراهنش که یادمه آبی کم‌رنگ و بیشتر متمایل به سفید بود شد. عضلات ورزیده سرشونه‌ها و گردنش پیدا شد. گویا به همین‌ها می‌نازید که من رو حقیر و ریز می‌دید. ولی اصلا برام مهم نبود فقط لحظه شماری می‌کردم برای درگیری و انتقام. خلاصه مبارزه (بزن بزن شدید) ما شروع شد. یادمه علاوه بر تصمیم بر انتقام سخت به این فکر می کردم که تا حد امکان تا میشه ازش ضربه نخورم و نیرو و انرژیم رو هم بیخود هدر ندم و در عوض هرچی می‌تونم بیشتر بزنمش. و جای شما خالی کتکی سفت و جانانه بهش زدم. طوری می زدمش که ضربه های متوالی پا و دستم بی‌وقفه روی تنش با قوت و سرعت می نشست و کاری هم از دستش بر نمی‌اومد. و چه لذتی داشت! وقتی بیدار شدم خیلی شارژ و شنگول بودم از خوابی که دیده بودم، انگار فتح بزرگی کرده بودم و بار سنگینی از دوشم برداشته شده بود، بار کینه و حس انتقامی چندین ساله. اما بعد رفتم تو فکر که خب حالا اتفاقی نیفتاده که، معمولا انسانها خیلی از آرزوهاشونو توی خواب می‌بینن. پس هیچ ضربه و ضرری هم از من با این خواب متوجه‌ آمریکای وحشی و جنایتکار نشده. ولی بعدش این نکته به ذهنم رسید که بله درسته این داستان واقعیت نداشته و خوابی بیشتر نبوده، ولی اون حس انتقام توی وجودم و اعتماد به نفسم که دیگه خواب و خیال نیست و واقعیه. حسی که به من و بسیاری از مردمم جرات داده دنبال فرصت و کوچکترین بهانه برای انتقام کشیدن از ظالمین به کشور و مردممون باشیم. خیلی‌ها توی این کره خاکی حتی توی خواب هم نمی بینن که جرات کنن با آمریکا در بیفتن ولی ما برای این فرصت لحظه‌شماری می کنیم. اینجا بود که یاد کردم از کسی که سالهاست این روح جرات رو درون ما دمیده؛ پیر سفر کرده‌ جماران و نور خدا خمینی کبیر. و صد البته بعد از ایشون جانشین لایقش رهبر معظم. این جرات و عزت رو مدیونشونیم. *این خواب مال چند سال پیش هست پ‌ن:دوستان عزیز! من نویسنده نیستم ولی دوست داشتم شیرینی این مطلب رو در کانالم با شما قسمت کنم. ✍ ✒️@sherkadeh
من پریشانم قبول اما تو از من بدتری من دلت را برده‌ام داری تو هم دل می بری یک قدم باید جلوتر رفت در این ماجرا کار ما دیگر گذشته از برادر خواهری کار خود ر ا کرد آخر آنچه در دلهای ماست هی‌گرفتیم‌این‌همه‌احساس‌خوش‌را سرسری مطمئن هستم شنیدی قصه را حالا که من خواهشم ابراز شد با لفظ شیرین دری پس بیا و خواهش دلهایمان را رد نکن دست در دستان من بگذار دیگر ای پری خطبه عشق و محبت را بگو جاری شود همنشینم باش با عنوان ناب همسری با تو سنگینی بار عمر شیرین می‌شود تاب حملش را ندارد شانه‌ام با دیگری ✍ ✒️@sherkadeh
عاشخابات..... "رای"م شده برعکس، فقط"یار"نوشتم این بار نه، هر نوبت و هر بار نوشتم سختست که نامی بنویسم به جز از تو سی بار تو را حضرت دلدار! نوشتم ✍ ✒️@sherkadeh