گُلی بر شانهٔ اَحمد
یه روز پیامبرِ عزیزِ اسلام
وقتِ نماز و لحظهٔ عبادت
به مسجد آمد و نمازِ خود را
اِقامه کرد به عشق و با جماعت
ولی یه اِتفاقِ جالب اُفتاد
که میکُنم بَرایِتان روایت
که با شنیدنش تعجُب کُنید
زِ بَس قشنگ و نازِ این حکایت
اون روز امامْ حسین کنارِ آقا
مشغولِ بازی بود و استراحت
تا حضرتِ نَبی میرَفت به سجده
میرَفت رو دوشِ آقا بی خجالت
میگُفت بُرو بُرو بُرو سَریع تَر
حالا که اَسبِ من شُدی تو راحت
نماز که شُد تَموم یه عِده گُفتن
حالا چه کار کُنیم با این اهانت ؟
خوبه بِریم بِپُرسیم اَز پیامبر
چه پاسُخیست برایِ این جسارت
اومَد به سمتِ حضرتِ محمّد
یه آدمِ یهودی با عداوت
بِگُفت به حضرتِ نَبی که منْ هَم
بِدیدَم آنچه شُد دَر این یه ساعت
برای من سوالِ یا محمّد
بِگو دلیلِ این همه لطافت ؟
چرا شُما نَکردی کودَکت را
نَه سَرزَنِش نَه تَنبیه و ملامت !
به رویِ خوش بِگُفت به آن یهودی
که دینِ ما بُوَد پُر از طراوت
مَسیرِ دینِ ما به سَمتِ عشقِ
خوبی به کودکان شُده رسالت
بابا باید با بچه هاش تو خونه
بَرخورد کُنه با مِهر و با رفاقت
یهودی تا شنید از او این کلام
بِشُد درونِ قلبِ او قیامت
بِگُفت به حضرتِ نَبی که گَشتم
با این کلام و مِهرتان هدایت
علاقه مَند شُدم به دینِ اسلام
دَهَم به این که حَق توئی شهادت
@sherkoodakmazhabi
شعر کودکانه شهادت امام حسن مجتبی(ع)
بعد از امامْ علی (ع) شد
امامِ دومِ ما
از جانبِ خداوند
به لطفِ حق تعالی
نامِ قشنگِ او بود
امامْ حسنِ مجتبی (ع)
بخشنده بود و خوشرو
در این صفت بی هَمتا
او عاشقِ خدا بود
خدای خوب و یِکتا
شهید شد او به دستِ
یه همسرِ بی وَفا
که ریخته بود کمی زَهر
تو ظرفِ شیرِ آقا
امامْ حسن(ع) نداره
ضَریح و صَحن و سَرا
نداره سَقّاخونه
یا گُنبدی از طلا
مزارِ او مدینه
بَقیعِ بینِ خاکا
یه قبرِ خاکی داره
خاکی ولی با صفا
امیدوارم یه روزی
بیاد که ما بچه ها
با همدیگه بسازیم
حرم برای آقا
@sherkoodakmazhabi
29.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن داستان #شهادت_امام_حسن_عسکری علیه السلام
@sherkoodakmazhabi
#شهادت_امام_حسن_عسکری
سلام امامِ عَسکری (ع)
امامِ خوب و مهربان
اِی آنکه بوده ای پدر
برای صاحِبَ الزَّمان (عج)
ما هرچه داریم از شماست
اِی نورِ چشمِ شیعیان
امامِ یازدهم شدی
برای مردمِ جهان
تابیده نورِ مِهرِ تو
به جان و قلبِ مَردُمان
مسیرِ بندگی رو هم
به ما تو داده ای نشان
تو دوره وُ زَمونه ای
که بوده ظلمِ بیکران
حدیث و فِقهِ شیعه را
به ما رِساندی در نهان
شنیده ام که بوده ای
با کودکان تو مهربان
از مهربونیِ شما
میگم برای دیگران
شنیده ام که سامِراست
ضَریحِ با صَفایتان
و این رو هم شنیده ام
بابای مهرَبانِتان
امامِ هادی (ع) هم شده
همسایه در مَزارِتان
امامِ مهربونِ من
دُعا کنید برایمان
دُعایی واسه ی ظهور
ظهورِ صاحِبَ الزَّمان (عج)
دعا کنید آقا بیاد
تموم شِه اِنتظارمان
@sherkoodakmazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام حسن عسگری(ع) و نماز
#امام_حسن_عسکری
@sherkoodakmazhabi
#شهادت_امام_حسن_عسکری
#کاربرگ
@sherkoodakmazhabi
#شهادت_امام_حسن_عسکری
#کاربرگ
••••❥⊰🇯🇴🇮🇳↯
@sherkoodakmazhabi
#شهادت_امام_حسن_عسکری
بر امام من عسکری درود
آنکه با خدا بود و بنده بود
بوده چون نبی بوده چون علی
بر جهانیان بوده او ولی
بوده چون چراغ در مسیر دین
دارد احترام بین مسلمین
بوده او شریف بوده او امام
نزد خالقش دارد احترام
@sherkoodakmazhabi
#عید_بیعت
#معرفی_کتاب
📚 عنوان کتاب: پیمان یاری
در این کتاب سعی شده، عید آغاز امامت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، به زبان شعر و در فضایی خیال انگیز برای کودکان معرفی شود.
✍🏻مؤلف: سهیلا ابراهیمزاده
🖨نشر رودآبی
@sherkoodakmazhabi
#عید_بیعت
#اغاز_ولایت_امام_زمان
برشی از کتاب پیمان یاری
یاس سپیدی با لحن شیرین
با من سخن گفت از آل یاسین
او گفت یاسین یعنی پیامبر
در علم و دانش دانای برتر
سرچشمه دین شخص نبی بود
آن چشمه جوشید شد ۱۳ رود🌊
رودی که هر بار از چشمه دین
سیرابمان کرد، هست آل یاسین
از آل یاسین مهدی موعود
اینک امام است از سوی معبود
با خنده آنگاه افزود لاله🌷
او آخرین است از این سلاله
مانند خورشید گرم است و تابان🌞
هرچند باشد در ابر پنهان🌥
ما شاد هستیم چون روز عید است🎊
در قلبهامان نور امید است💫
گفتم چه عیدی؟ از بین گلها
خم شد به سویم یک شاخه مینا
برگی تکان داد پس با لطافت
در پاسخم گفت عید امامت
با او که باشد منجیِ پیروز
باید ببندیم عهدی در این روز
عهد من و تو پیمان یاری است
کوشش کنارِ چشم انتظاری است
از یار مهدی (عج) سستی به دور است
هر کار خوبش نذر ظهور است
من هم به شادی آن روز زیبا
رفتم به جشنی همراه بابا👨👩👧👦
پس با امامم من عهد بستم
گفتم همیشه یار تو هستم
@sherkoodakmazhabi
#پیامبر_اکرم
شعر داستانی و کودکانه پیامبر اکرم(ص) و مرد یهودی
« تشتِ خاکستر »
هر روز که پیغمبر
همراهِ یارانَش
از کوچه رَد می شد
با روی خندانَش
مَردی یهودی با
صد کینه در جانَش
از پُشتِ بامِ خود
با قَصدِ آزارَش
روی سَرَش میریخت
خاکسترِ آتش
پیغمبر اما بود
در فکرِ هَمسایَش
چیزی نمیگفت او
این بود از ایمانَش
یک روز که پیغمبر
همراهِ اَصحابَش
رد می شد از کوچه
آمد یِهو یادَش
مَردِ یهودی نیست
بالا روی بامَش
پُرسید و جویا شد
از حال و احوالَش
گفتند به پیغمبر
بد گشته احوالَش
خوابیده در بستر
با دردِ بسیارَش
آقا همان لحظه
رفتند به دیدارَش
حالش رو پُرسیدند
از درد و درمانَش
مَردِ یهودی شد
شرمنده از کارَش
شرمنده از کار و
از طَرزِ رفتارَش
با دیدنِ لُطفِ
پیغمبر و کارَش
شد او مسلمان از
اخلاقِ زیبایَش
شد عاشقِ اسلام
اسلام و آدابَش
@sherkoodakmazhabi