eitaa logo
شعر کودکانه مذهبی
2.1هزار دنبال‌کننده
140 عکس
4 ویدیو
1 فایل
🕊️ کانالی آموزنده برای آشنا کردن کودکان دلبند خود با معارف دینی در قالب شعر 🦋 ادمین کانال @zarakbr کانال های ما: صوت های شرح دروس معرفت نفس علامه حسن زاده @marefatenafsallame @zendehbadzendegi
مشاهده در ایتا
دانلود
(ع) این جا کجاس؟ این جا کجاس؟ که سقفش از نور و طلاس بوی گُلابه تو هواش دیوارش از آینه هاس صدای پر زدن می آد پر زدن کبوتراس برای هر غریبه ای یه جای خوب و آشناس طبل و نقاره می زنند خبر خبر، وقت دعاس این جا کجاس؟ این جا کجاس؟ این حرمِ امام رضاس @sherkoodakmazhabi
😉 ستاره بارون شده دنیا گلستون شده بهشت آسمونا اومد روی زمینا بچه ها شادی کنید اومده عید غدیر همون روز مهم تاریخ اسلام ما ❣️❣️❣️ خدای مهربون ما چندین بار و چندین بار فرشته شو فرستاد سوی رسول خودش فرشته پیغامو داد گفت خدا دستورو داد: «توی روز غدیر و کنار برکه ی آب حاجی ها رو جمع بکن از جانشین خبر کن هممممه باید جمع بشن زین خبر آگه بشن از امامت علی از ولی پس از علی از ولی پس از ولی این خبر مهمو باید حتما بدی تو وقتی که گفتی اینو رسالتت کامله» ❣️❣️❣️ پیغمبر بزرگ هم دست علیُ برد بالا: «ای مردم و ای مردم همممه بیاید... بیعت کنید، هر کس که من ولیشم علی ولی بعد من هر کی تو این جمع ماست این خبر مهمو ولایت علی رو واقعه ی غدیرو به غایبا برسونه تو هممممه ی زمان ها نسلی به نسل دیگه تو زبونا بچرخه اون وقت پیامبر ما علی رو امیر صدا کرد امیرالمومنین و خدا بر علی لقب کرد ❣️❣️❣️ آی بچه ها، آی بچه ها بیاید ما هم با همدیگه مولا رو این طور صدا کنیم اسمشو تنها نبریم همه جا همیشه، ما بگیم مولاااااا امیرالمومنین مولاااااا امیرالمومنین ستاره بارون شده دنیا گلستون شده علی مون امیر شده امیر مومنین شده مولاااااا امیرالمومنین مولاااااا امیرالمومنین @sherkoodakmazhabi
فاطمه با نام تو معنا گرفت این چادرم چادری از جنس نور، یا که از جنس سرور پوشش چادر بیامد در کدامین آیه ها؟ آیه ای از سور الرحمن خویش حور مقصورات فی الخیام را الله گفت به چه زیبا، وه چه شیرین، خیمه را الله گفت گر بخواهم حوری باشم، پس بباید من بپوشم چادری از جنس نور، یا که از جنس سرور @sherkoodakmazhabi
(س) یه روز گلِ پیامبر نشسته بود تو خانه که دشمنانِ اسلام یه لشکرِ بیگانه به سمتِ خانهٔ او شدند هَمی روانه تو دستشون فقط بود شمشیر و تازیانه زهرا شنید صدایی صدای دربِ خانه لرزید دلِ غریبش یه ترسِ مادرانه اومد به پشتِ در او با حالی عاجزانه یکی از اون آدما با خشم و وحشیانه در را شکست و سوزاند آتش گرفت زبانه لگد به در چو کوبید میخی زِ در کمانه کرد و به پهلویش خورد شد دردی مادرانه محسن به آسمانها شد سوی حق روانه آن شب کنارِ مولا بِنشست و خالصانه وصیتش رو فرمود به مولا محرمانه امشب دعا کُنم من درد و دلی شبانه پیش خدای خوبم از جورِ این زمانه موهای زینبم را زدم به شوقی شانه حسینم و حسن را بوسیدم عاشقانه گفتم مرا علی جان غُسلم نِما شبانه مرا به خاک بسپار عشقم تو مخفیانه از جایگاهِ قبرم نَدی به کس نشانه با هر سوالِ دشمن بیار تو صد بهانه رِسان به عاشقانم این پندِ خواهرانه که یادگارِ زهراست این چادرِ زنانه برای هر که در او زده حیا جوانه بگو که با حجابش همیشه در امانه @sherkoodakmazhabi
نَه مردِ عنکبوتی نَه هالک و نه سوپرمن نَه مردِ آهنی و نَه اژدها وُ بتمن نمیتونن بجنگن با داعش و با دشمن اینا فقط یه بازی خیال و یک دروغَن فقط تو بازی مَردن بازی تموم شِه مُردن چرا که واقعیت اونی نبود که گفتن به بچه های دنیا که گولِشون و خوردن اونی که واقعی بود هم در عمل هم سخن شهید سلیمانی بود مدافعِ این وطن که واسه حفظِ دنیا زِ دستِ هر اَهرِمَن از جانِ خود گذشتُ شد قهرمانِ میهن @sherkoodakmazhabi
(س) از بچگی دیوونهٔ ضریح و صحن و کَفترام یه زائر کوچیکمُ غلامِ خواهرِ رضام با دستِ راست رو سینه ام با بغض و آهِ تو صِدام از تهِ دل آروم میگم حضرتِ معصومه سلام ببخش اگه دیر اومدم برای عرضِ احترام یکَم سَرَم شلوغ شده درگیرِ کار های بابام راستی بابام حالِش بَده سلام رِسوند و گفت بیام سلامتی شو از شما خانومِ محترم بِخوام دُعا کنید پیشِ خدا ایشاالله خوب شه زود بابام ریحانه آبجیمِ خانوم کوچیک ترین تو خواهرام یه نقاشی کشیده بود از کربلا وُ از امام انداختمش تویِ ضریح می‌گفت که جایزه میخوام راستی میشه یه چیز بِگم یه حرفی مونده رو لَبام یه خواهشی دارم خانوم دلتنگِ مشهدُ الرِضام امام رضا گفته سه جا به یاریِ شما میام به وقتِ مرگ ، پُلِ صِراط حسابرسیِ زائرام میام و با حضورِ خود میشم براشون اِلتیام رؤیای مشهدُ الرضا شده خیال این شَبام دعا کُنید برای من منی که زائر شمام زیادی حرف زدم خانوم حرفم رو میکُنم تمام شما رو دوست دارم زیاد به قدِ این دو تا چِشام فقط میگم که عاشقم همین و دیگه والسلام @sherkoodakmazhabi
برایِ هر بچه ای بابا یه قهرمانِ یه قهرمانِ نامی تو کُلِ کهکشانِ تو سختی ها همیشه پدر یه سایه بانِ بابا یه کوهِ مُحکم قَوی و پُر توانِ هر روز و شب به کارُ در جستجویِ نانِ نان آورِ عزیزی که زَحماتش نهانِ یه وقتا خسته میشه یه وقتا نیمه جانِ ولی خوشِش نمیاد کسی این و بِدانِ بابا غَماش تو قلبُ شادیش رویِ زبانِ برایِ ما بهارُ خودش ولی خزانِ موهاش سفیدِ اما دِلِش هنوز جوانِ بابا یه دوستِ عالی رَفیقی مهربانِ اگه مامان نباشه به فکرِ کودکانِ اصلاً بَدِش نمیاد که تو خونه بِمانِ تو آشپزی یه وقتا شبیهِ مادرانِ لباس میشوره گاهی به فکرِ دیگرانِ چراغِ خونَمونِ آرامشِ رَوانِ تو خونه ای که او هست اون خونه در امانِ خُلاصه اینکه عشقم بابا یه قهرمانِ دُعا بکُن بَراش از دِلی که مهربانِ مولا علی عزیزم بابایِ بی کَسانِ بابایِ مهربونِ تمامِ شیعیانِ « میگن که اون قَدیما مولایِ ما شبانه غذا می بُرد برایِ یتیما مخفیانه » امام علی عزیزم یه نورِ بی کرانِ نَهجُ البَلاغِه از او برایِ مومنانِ مسیرِ زندگیشون مسیرِ آسمانِ کَلامِشون کَلامِ خُدایِ این جهانِ پاداشِ رَهرُوانَش بهشتِ جاوِدانِ @sherkoodakmazhabi
ایرانِ من همیشه شبیهِ شیرِ بیشه تو سختی های دوران با اِتِّکا به قرآن با یاریِ خداوند ایستاده چون دماوند جنگیده با سیاهی با ظُلمت و تَباهی ایران یه روزِگاری نداشت هیچ اِقتِداری کشور تو دستِ شاه بود و این یه اِشتباه بود چرا که شاهِ بی رَحم می زَد به مَردُمِش زَخم نبود به فکرِ ملت به صد هزار تا علت مَردم تو سختی بودن تو فقر و قَحطی بودن مریضی و وَبا بود بِهداشتِمون رَها بود نَه جاده بود و مَکتَب نَه اِعتقاد و مذهب تا اینکه اِنقلاب شد کاخِ سِتم خَراب شد شاه از ایران فَرار کرد شادی رو بَر قرار کرد با اِنتخابِ ملت ایران رسید به عزت آن رَهرویِ حسینی یعنی امام خمینی وقتی رسید به ایران با اِعتقاد و ایمان به مولا اِقتدا کرد عِدالت و به پا کرد مردم رو مُتّحِد کرد ایران رو مُقتَدِر کرد خلاصه اینکه عشقم عزیز و نورِ چِشمم بعد از امام خمینی این نهضَتِ حسینی به دستِ پورِ حیدر سَیّد علیِّ رهبر پایَنده است تا وقتی بیاد امامِ مهدی ... @sherkoodakmazhabi
یه روز یه دخترِ ناز با موهای طلایی گُفتِش مامان کجایی میشه پیشَم بیایی ؟ صد تا سوال دارم من پونصد و شصت تا مشکل حَل میکُنی مامان جون سوالاتم رو خوشگل ؟ گُفتِش بله قشنگم بِفرما مهربونم سوال داری بگو خوب ان شاءالله من می دونم گفتم مامان قدیما خدا همین جوری بود ؟ یه دونه بود تو دنیا ؟ یا هر جوری بگی بود ؟ گُفتِش گُلِ قشنگم تو عصرِ جاهلیت مردم خداشون بُت بود بُت های بی خاصیت می ساختن از چوب و گِل همون میشُد خداشون می رفتن از تَهِ دِل قُربونِ اون بُتاشون تا اینکه حضرتِ حق داد به ملائک خبر که واسه اون آدما حُجّتِ من رو بِبَر بعدِ هزاران رسول آخریشو فرستاد برای اون آدما یه رهبر و یه استاد اون آقای مهربون که احمدِ اِسمِشون بُتا رو جمع و جور کرد خدا رو داد یادِشون گفت که خدا یکی هست و غیر از اون کسی نیست هر کی خدا پَرسته بِدونه نُمرَشِه بیست خدا همیشه با ماست یه نورِ تو تاریکی نه اومده به دنیا نه داره هیچ شریکی خیلی قوی و داناست نیاز به هیچکسِش نیست خدا عزیز و تنهاست شبیه اون بگو کیست خلاصه دخترِ من گوش دادی حرفِ من رو ؟ به پاسخت رسیدی ؟ گرفتی تو جواب رو ؟ بله مامانِ خوبم ممنون از این صُحبتا از اینکه وقت گذاشتی برای این پرسشا الان دیگه فهمیدم مامان چه خوبِ حالم خدا فقط یه دونست اونم تو کُلِ عالم @sherkoodakmazhabi
📝شعر فاطمه جون برای نشانه آ ا 🔻 آی بچه ها آی بچه ها چطوره حال شما؟ بچه ها آی بچه ها، آ اومده به دنیا یه آی ( ا ) غیر اول، یه آ که هست اول اون آی غیر اول، نشست کنار آ اول آی بچه ها، آی بچه ها جشن اومده به خونه ها حدس بزنید چه جشنیه؟ درسته جشن آ آ آ آ همگی با هم بگیم آ آ آ آ آ آ، آ آ آ آ @sherkoodakmazhabi