eitaa logo
جویبار عشق
579 دنبال‌کننده
301 عکس
54 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️ تا بوده اند بی رگ و بی ریشه عده ای خواهیم رفت بی خبر از پیشِ عده ای گاه آدمی چه سخت، پشیمان شده‌ست که، یک عمر بوده همدم و هم کیشِ عده ای می ترسم از محبتِ مشکوکِ دوستان گرگ است پشتِ صورتکِ میشِ عده ای چیزی به جز سیاهی و پوچی نمی چکد از مغزهای منفعت اندیش عده ای دنیا اگرچه بوده چو کندویی از عسل یک عده نوش خورده و ما نیشِ عده ای سربازگونه در دل شطرنج روزگار یکریز می شویم پس و پیش عده ای این زندگی نمایشی از قلع و قمع هاست قومی شبیه سنگ و چنان شیشه عده ای یک روز می رسد که زمین چرخ می خورد آن وقت دستِ ماست گِرو، ریش عده ای @sheroadab139
هر روز موهای سپیدش بیشتر می شد با چین پیشانی پدر هی پیرتر می شد دریاچه‌ای پشت نگاهش داشت؛ با هر غم چشمان بی‌سویش پر از دُرّ و گُهر می‌شد وقتی پُر از قَد قامَتش میشد دهان صبح از اشک چشمش گونه ی سجاده تر می شد هر روز وقتی با صدای ساعت خورشید خوابش بهم می خورد و گوشش باخبر می شد... می دیدم او را بر سر سجاده باران بود با شوق گل می داد و با دل همسفر می شد در خواب گوشم با دعایش عاشقی می کرد از شوق او جانم سراپا بال و پر می شد با او نه تنها خانه می شد یک بهشت امن عمر غم و اندوه و درد و غصه سر می شد قدّ کمانش جلوه ای رنگین کمانی داشت هر جا بلایی سخت می آمد سپر می شد مانند شمعی سوخت بی‌منت به پای ما ای کاش رسم زندگی جور دگر می شد @sheroadab139
رباعی غم، آینه‌دارِ حسّ و حالش شده‌ است دیدارِ تو رویای محالش شده است از رفتنِ تو دو روز نگذشته هنوز دلتنگیِ من هزار سالش شده است @sheroadab139
▫️ نقاشِ بدونِ رنگِ ماهر شده است بی درس وکتابِ سِحر ، ساحر شده است دیوان ، دیوان ، شعر مصوّر دارد پاییز بدون واژه شاعر شده است م.بیرنگ @sheroadab139
▫️ ما بی کسیم، با همه دم پر که نیستیم هستیم بهرِ خود کسی و هرکه نیستیم از آب اگر گریخته باشیم عجیب نیست ما غرق می شویم شناگر که نیستیم تشخیص می دهیم درست و دروغ را هرچند ساده ایم ولی خر که نیستیم ما زیر فرش ها و شما نیز روی عرش ما با شما به حتم، برابر که نیستیم از رو به رو اگر همه حرفی زدیم ما از پشت، اهل ضربه و خنجر که نیستیم ما وا گذاشتیم جهان را به اهل خود در بین تان چه خوب، چه بهتر که نیستیم کوتاه می کنیم سخن را در اوج شعر چون بر فراز پله ی منبر که نیستیم @sheroadab139
هدایت شده از بانوی کاشانی
98.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️ به دلتنگی قسم دردی شبیه درد دوری نیست که جانت می‌رود هرلحظه اما زنده می‌مانی @sheroadab139
هم عاشق آن روی چو مه دارم دل هم بسته آن زلف سیه دارم دل گفتم که:«تو داری دل من؟» گفتا:«نه!- من نیستم آنکس که نگه ‌دارم دل» @sheroadab139
. ای بارش برگهای یکریز سلام ! ای ترمه ی یزد،فرش تبریز سلام! صبح است و هوا لطیف و مهرانگیز است برخیز و بگو حضرت پاییز سلام! م.بیرنگ @sheroadab139
هدایت شده از جویبار عشق
بازی مکن اینقدر تو با روح و روانم بدجور به هم ریختی امشب ضربانم غمهای جهان ریخته‌ام در دل تنگم طوفان شده‌ام تا که به گوشت برسانم چون رود خروشان که سر از پا نشناسد هرلحظه به دیدار تو من در جریانم داغ غم پر سوز تو در شرشر باران از این تن تبدار چگونه بتکانم؟ من می‌روم و با تو خدا...هرچه که بادا از دست تو در دست گرفتم چمدانم در منطقهء عشق منم قدرت اول هرچند گرفتی همهء تاب و توانم از طایفهء درد مگر نیستی ای دل باید که سرانجام به دارت بکشانم افسانه‌ترین خاطره نیمای غزلها بی‌رنگ‌ترین رنگ زدم رنگ خزانم از سوت قطاری که ترا برد و نیاورد تا صبح قیامت بخدا دل نگرانم با شعرتر حافظ شیراز نظر باز من نیز نظربازترین رند جهانم هی دود کنم کافهء تنهایی خود را قلیان بکشم اوج بگیرد غلیانم بر تربت غمگین بنویسید در این شهر در عشق،من آن شهرهء بی نام و نشانم
هدایت شده از جویبار عشق
▫️ سرمست شدم امشب از آن لعل لبانت برده است دلم را خم ابروی کمانت لبخند زدی پیش رقیبان دل آزار خون شد دلم از پستهٔ‌خندان لبانت تنها نه‌دل من به‌تماشای تو برخاست گل ها همه هستند سراپا نگرانت کرده‌است دل میکده ها را همه‌سرمست شعری که تراویده از این طبع روانت ای‌عشق در این حالت مستی که‌تو دادی بگذار به دوش دل من بار گرانت زد چاک گل یاس همه پیرهنش را بشنید چو آواز خوش جامه درانت دل سوخته‌ام لاله‌صفت با دل خونین بگشای شبی غنچهٔ شیرین دهانت خواندیم نمازی به هوای نفس تو وقتی که شنیدیم گل آوای اذانت هرچند تهیدستم و شوریده سر اما راهم بده امشب به صف دلشدگانت بیدار شو ای خفته بخوان شعر رهایی بگذشت بهاران و رسیده است خزانت پنهان مکن ای‌ شاعر "غمگین" غم دل را پیداست به خوبی همه از طرز بیانت @sheroadab139
▫️ تو از آسیه و حوّا و مریم سرتری زینب که داری بر همه عالم‌ مقامِ سروری زینب برایت آتش غمهای بی پایان گلستان بود که در موج بلا و خون ، خلیل دیگری زینب عجب صبری عجب شوری چه ایمانی چه ایثاری تویی زینب ترین زهرا ، تو زهرا کوثری زینب زبانِ خطبه هایت مثل شمشیرِ علی برّان میانِ کفر و دین کردی به خوبی داوری زینب به زیرِ گام هایت شام را ویرانه خواهی کرد رسالت دارِ عاشوراییِ پیغمبری زینب شجاعت می زند زانو، زبانِ خطبه هایت را نشان دادی قیامت را ، شُکوهِ محشری زینب شکسته خطبه هایت قامتِ لات و هُبل ها را بلاغت در بیان داری ، شبیهِ حیدری زینب دلت خون بود اما غیرِ زیبایی نمی دیدی در آن ساعت که می دیدی سرِ بی پیکری زینب در اوج بی پناهی ها پناه کاروان بودی میانِ کاروانی که خودت بی یاوری زینب برادر را روی نیزه ..‌. چگونه تاب آوردی ؟ چگونه تاب آوردی تویی که خواهری زینب اگر امِّ ابیها فاطمه بوده است پس بی شک برای شاهِ دین هم خواهری هم‌ مادری زینب @sheroadab139
▫️ روی گرداندی و بر ما یک نگاه انداختی روی گرداندی و ما را یادِ ماه انداختی... روی گرداندم ببینم شب سرِ بامِ که‌ای کی به‌جز من‌را به این روزِ سیاه انداختی... خیلِ مژگان و کمانِ ابرو و تیرِ نگاه تا رسیدی لرزه بر قلبِ سپاه انداختی... شاد و غمگین، مستم و هشیار، آباد و خراب خوب می‌دانی چه آشوبی به راه انداختی... “با دلِ خونین لبِ خندان بیاور همچو جام” بعد از این، حالا که ما را در گناه انداختی... آن شبِ قدری که می‌گفتند خلوت با تو بود زاهدان را هم ببین در اشتباه انداختی... خواستم دل پس بگیرم از تو، کمتر یافتم آه از این سوزن که در انبارِ کاه انداختی... @sheroadab139
▫️ فصل زیبای پاییز این جا کنار پنجره ، پاییز دیدنی ست این جلوه های خاطره انگیز دیدنی ست از پشت قاب پنجره ی چشم عاشقان نقش و نگار قالی تبریز دیدنی ست گاهی که ابر ، از غم گل گریه می کند باران دانه دانه ی یکریز دیدنی ست با آن که بلبلان همه از باغ رفته اند پرواز زاغ بر سر جالیز دیدنی ست درچشم شاعران سخن پرور جهان این فصل برگریز غزل خیز دیدنی ست بر شاخسار سبز درختان بارور این خوشه های سرخ زر آویز دیدنی ست هرچند باغ ، بوی بهاران نمی دهد بیرنگ ، رنگ و روی خزان نیز دیدنی ست م.بیرنگ @sheroadab139
▫️ اصلاً چرا دروغ، همین پیش پای تو گفتم که یک غزل بنویسم برای تو احساس می‌کنم که کمی پیرتر شدم احساس می‌کنم که شدم مبتلای تو برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو دل می‌دهم دوباره به طعمِ صدای تو از قول من بگو به دلت نرم‌تر شود بی‌فایده ست این همه دوری، فدای تو! دریای من! به ابر سپردم بیاورد یک آسمان، بهانه‌ی باران برای تو ناقابل است، بیشتر از این نداشتم رخصت بده نفس بکشم در هوای تو @sheroadab139
▫️ روسری سر کن و نگذار که در حومه شهر مردگان شایعه سازند که محشر شده است @sheroadab139
▫️ درد دل بیمار به هر کس نتوان گفت این جنس گران را به پرستار فروشند @sheroadab139
▫️ ساقی دمید صبح، علاج خمار کن خورشید را ز پرده شب آشکار کن رنگ شکسته می شکند شیشه در جگر از می خزان چهره ما را بهار کن فیض صبوح پا به رکاب است، زینهار این سیل را به رطل گران پایدار کن شرم از حضور مرده دلان جهان مدار این قوم را تصور سنگ مزار کن گوهر اگر چه لنگر دریا نمی شود پیمانه ای به کار من بی قرار کن درد پیاله ای به گریبان خاک ریز سنگ و سفال را چو عتیق آبدار کن خود را شکفته دار به هر حالتی که هست خونی که می خوری به دل روزگار کن مپسند شمع دولت بیدار را خموش خاک سیه به کاسه خواب خمار کن هر چند زخم می چکد از تیغ روزگار این درد را دوا به می خوشگوار کن شبنم زیان نکرد ز سودای آفتاب در پای یار گوهر جان را نثار کن تا از میان کار توانی خبر گرفت چون موج ازین محیط تلاش کنار کن دست گهر فشان به ثمر زود می رسد چون شاخ پر شکوفه زر خود نثار کن دندان خامشی به جگر چون صدف گذار دامان خود پر از گهر شاهوار کن غافل مشو ز پرده نیرنگ روزگار سیر خزان در آینه نوبهار کن تا کی توان به مصلحت عقل کار کرد؟ یک چند هم به مصلحت عشق کار کن حسن ازل به قدر صفا جلوه می کند تا ممکن است آینه را بی غبار کن مغز از نسیم سوختگی تازه می شود صائب شبی به روز درین لاله زار کن @sheroadab139
سلام بغض مریضم! سلام شُرب مدامم! سلام رنج عزیزم! سلام ماه حرامم! چقدر حیف ندیدی که من کدام پیامم چقدر حیف ندیدی که من چقدر سلامم! غم است تلخی کامم، غم است شوری آشم غم است شاعری تو... غم است کل تلاشم که تو غزل بنویسی و هیچ جاش نباشم! که تو ترانه‌سُرایی و من مخاطب عامم چگونه کشف کنم با کدام جمع نشستی؟! پیام هم نفرستم در این فضاحت و مستی: «چرا هنوز دلم را عمیق‌تر نشکستی؟! ببین چه آینه‌ام من! ببین چه سنگ تمامم!» چگونه با تو بگویم از انتظار نگاهم!؟ "لبت کجاست عزیزم که خاک چشم‌به‌راهم" تو را چقدر بخواهم که از تو هیچ نخواهم؟! که زخم کرده دلم را غم نمک‌به‌حرامم! همین که محتملی از میان این همه هرگز! عبور می‌کنم از هر چه خط ممتد قرمز! چقدر فال بگیرم‌؟! بگو به حضرت حافظ که مرده است دل من! جریده است دوامم! نه تو ممد حیاتی نه من مفرح ذاتم! ولی اگر تو بخواهی خزانه‌ی برکاتم سقوط کن که ببینی چقدر چتر نجاتم! شروع کن که ببینی چقدر حُسن ختامم! بُکُش مرا دو برابر! که تو دو بار عزیزی! و می‌رسد به تو عشقم... که خون خلق بریزی اگرچه باز نفهمی که من کدام پیامم اگرچه از طرف من نمی‌رسد به تو چیزی: سلام رنج عزیزم... سلام ماه حرامم... @sheroadab139
هدایت شده از شهد شیرین شعر
303.5K
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که؛ "پدر" تنها قهرمان بود! عشــق، تنـــها در "آغوش مادر" خلاصه میشد! بالاترین نــقطه ى زمین، "شــانه های پـدر" بــود! تنــها "دردم"، زانو های زخمـی ام بودند! تنـها چیزی که "میشکست"، اسباب بـازیهایم بـود! ومعنای "خداحافـظ"، تا فردا بود!!!
▫️عروس قصه ها آمدی با دامن پرچین به قصد دلبری دل تو ازمن برده‌ای با اینهمه افسونگری ای پری‌ پیکر تو ای بالا بلند خوش ادا چشم تو آموخت حافظ را فنون‌شاعری اینقدر سرخاب بر لبهای ناز خود مزن از پری‌رویان عالم من یقین دارم سری چشم تومحشر،لبت قندوقدت‌سرو وچه‌سخت کار این دیوانه دل در ماجرای داوری ای عروس قصه‌های من چه با من کرده‌ای شد دل من صید آن ابروی مست خنجری اینقدر تعریف شعر من نکن شاعر تویی ای غزال خوشخرامم از غزل زیباتری می‌شود دل شمس وباملای رومی همنوا تا شرابی از لب جان پرورت می آوری می‌بری دل از کف هرشیخ‌ وشاب‌ شهرعشق تا عقب تر برده ای هی چادر و هی روسری آسمان تعطیل و بازارش کساد ای ماه من ماه وخورشید و زحل را کرده‌ای تا مشتری آبرویی تازه خواهم یافت در درگاه تو آبرویم را اگر در راه عشقت می بری کفر زلف تو مسلمان کرده کافر کیشها از کجا آموختی این شیوهء پیغمبری خیمه برپا کرده ای در دل، دل خیامها شد سراپا مست و مدهوش از لب شهریوری کو معلم تا که تعلیمم کند در عاشقی درس عشق وعاشقی را خوب ای دل از بری خانه‌ات آباد ای بالا بلا کمتر مکن این بلاها را که باچشمت سرم می‌آوری حال‌من خوش‌نیست فالم را بگیروگوش‌کن شعر حافظ را بخوان شیرین زبان آذری از سفر گفتم که می‌آیی تمام ایستگاه پر شد از جمعیت و سوت قطار آخری با نگاه مست خود زیبای گل اندام من در دل دیوانهء غمگین غزل می پروری @sheroadab139
هدایت شده از محبوبه حکیم زاده
968K
خوانش غزل سرکارخانم حکیم زاده @sheroadab139
فردی به “ویلیام جیمز”، روانشناسان مشهور آمریکایی مراجعه کرد و به‌ او گفت ذهنش دائما درگیر افکار منفی است. جیمز به او گفت: از امشب سعی کن اصلا به میمون‌های جنگل فکر نکنی. مراجع با تعجب گفت: من اصلا تا امروز به این موضوع فکر نکردم. جیمز در پاسخ گفت: خب! از این به بعد هم تلاش کن که فکر نکنی. به هنگام شب آن فرد دید هر چه بیشتر تلاش می‌کند که به میمون فکر نکند، بیشتر به ذهنش می‌آید. فردا دوباره مراجعه کرد و داستان شب قبل را شرح داد. جیمز گفت: “وقتی تلاش می‌کنی به چیزی فکر نکنی، آن موضوع به صورت متوالی و با شدت بیشتری به سراغ ذهنت می‌آید. بنابراین برای اجتناب از افکار مزاحم و ناخواسته، سعی کن بر چیزهایی که می‌خواهی و آنچه که دوست داری برایت پیش بیاید، تمرکز کن. آنگاه افکار ناخواسته و منفی فرصتی برای ظهور در ذهنت پیدا نمی‌کنند. محسن .ارشد روانشناسی @sheroadab139
کنج آغوش تو گیتار به رقص آمده است کلبه ی ساکتم انگار به رقص آمده است می‌خورد بوسه ی باران به لب پنجره ام ناودان در شب ِدیدار به رقص آمده است با قدم های خوش آهنگ تو از اوّل شب "سبزه میدان" سرِ بازار به رقص آمده است لطف کن اینهمه آویشن و بابونه نخر دیدم از بوی تو عطّار به رقص آمده است عطری از دامن گلدار تو پیچیده به شهر که ته ی باغ، سپیدار به رقص آمده است باز از خنده ی تو شیخ شکایت دارد مسجدش با در و ديوار به رقص آمده است ساعت مرگ کنارت به عقب افتاده! زندگی با تب تکرار به رقص آمده است الکل چشم تو گیرایی خاصی دارد مست شد واژه و خودکار به رقص آمده است @sheroadab139