▫️
افروخت آتشی و خودش رویش آب ریخت
لبخند زد نشست و برایم شراب ریخت
از عشق گفت و گفت که باید در این سفر
سرمـایـههای دیگر خود را در آب ریخت
گفتم فلک به عشق نچرخیده است گفت
لعنت به هر که آب در این آسیاب ریخت
گفتم که از حـرارت جـانـت مرا بسـاز
آغوش باز کرد و به کامم مذاب ریخت
در ریختن همیشه حساب و کتاب داشت
آن شب ولی بدون حساب و کتاب ریخت
شب جرعهجرعه کم شد و ما بوسهبوسه مست
من هی سوال کردم و او هی جواب ریخت
گفتم شب وصال اگر بگذرد چه گفت
از ما گذشته است و دوباره شراب ریخت
من خواستم دهـان بگشـایم به اعتـراض
در بوسههای آخر خود قرص خواب ریخت
فـردا شبیـه مستـی دوری پـریده بود
گشتم نبود هیچ کس او را ندیده بود
#عبدالمهدی_نوری
@sheroadab139